ارسالها: 2517
#401
Posted: 17 Jun 2013 15:53
روز نهم مهر
پشت آهنگ جاری آبشارخیالم ؛
پرده ی کرکره ی مهربان باستانی ؛
پنجره ی آسمان پرواز را مخفی می کند
در عاطفه ی زرد روبرویم
دری باز به سمت سالن اجبار
در مجرای کناری ماه احساس
گوشی خراب تلفن انتظار
که با آن طرف آفتاب عشق می توان سخن گفت
باد ؛ چشمان ادراک مدرن کرکره ها را در خاک خواب می آشفت
از ورای چهره ی روشن آنها ؛
نور خورشید تشنه ی محبت روی میز دراز می کشید
یک مداد تراش قرمزقصه می گفت
من مزرعه ی قلبم را در وسعت بکر شعرمی کارم
سالن بزرگ سخنی برای گفتن ندارد
منشی پر روی امروزمرا سر جایش می کارد
تا مگس اتفاق به اتاق متفاوت رئیس وارد نشود
من در لابلای غم اکنون با میز دلتنگی سر جایش می نشینم
وبه کلماتی از روح نفوذ می کنم که مرا ازروان دلتنگی بعد از ظهربرهاند
گل سا کت زیبا همه ی قصه ی بعد از ظهرهای آ بی خلوت را باز گو می کند
من تمام خاک آبستن دلم کنارلطیف همین گل زیبا می روید
و همه درک تشنه وجودم به قصه های دلپسند آن گوش می دهد
پنجره تکرار پاییز چشمانش را برویم بسته
فضای سنگینی از کویر بی خبری خود را بر ما تحمیل می کند
من تمام داستان دلم در فضای بیرون کنار همان سنگی می جوشد
که در برابر آفتاب شیرین عشق صبور خوابیده است
کنار همان عرفان علف های خشک خود رو
که در باد زمان می رقصند
کنار همان تپه ای که پشت سر هم ترانه باران می خواند
بیا کمی در خیابان لطیف مهربانی شنا کنیم
در خط سیر حجم بکرپرنده و آزادی
آواز بخوان پرنده !
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#402
Posted: 17 Jun 2013 15:54
زن میانسال
درخت روشن زن میانسا ل
در آینه ی یازده ماه دیگر
وارد تالار بیوفای بازنشستگی می گردد
جان زرد اجاقش
مفهوم معنی دار کوری است
و امشب لبریز خاموش تنهائی ست
برخلاف حقیقت درخشان ماه بدر
فروغ کوتاهی دارد
تا آواز سپید چند جمله آ پارتمان آن طرف تر
شوهرش بر خلاف تمایل آبیش
هر از چند گاهی مسافرعاشق سبزینه های شما لی است
مردی میانسا ل
که سر و صورتش را در ترانه های خیس آسمان و ماه تنکابن شستشو می دهد
کنارنسیم لبخند دلگشای دریا
با انس درختان کیوی و ماه بی قرار گفتگو می کند
زن – غروب دلگیر مهتابی را
چند شبی است که پای جیر جیرک ها آواز می خواند
صدای تنها یش در گلدان گوش خیابان کوتاه زندگی پیچیده
و از حوالی صادق سبز مهربانی و صبر است
به آسانی می شود آن سوی دیوار قلبش را جستجو کرد
ساده در حجم خشک خواب فرو می رود
در رویای صبحی به سادگی شن و علف
به سادگی چشمان کبوتران وحشی
از رویای ارغوانی خواب بر می خیزد
هر روز مسافر خسته چشم بسته
صبح و عصر خانه تا اداره است
تمام لذت خانه و اثاثیه اش به خوبی او را می شناسند
شب ها گاه گاه ماه سان دو سه ساعتی بساط غربت ما را می شکند
اگرچه ریسمان آشنائی ما روز به روز محکم تر می شود
با این وجود رگه هائی ازابهام در سنگ آشنائی ما می درخشد
رگه هائی قابل تامل
وقتی فضای متلاطم سا ل های بعد را ورق می زنم
مرگ همسرش را می بینم
پس قرار بود او زودتر به خاک ملحق شود ؟ !
امروز سال ها از آن تاریخ گذشته است
پس قراربود او زودتر به خاک ملحق شود ؟!
این را در آب های امروز در مرکز خاک سخن می کارم
و در عصاره آن روز هیچ تابشی نداشت
اصلا چه کسی جز خدا می دانست ؟
و زندگی گوئی
یک چشم بهم زدنی بیش نیست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#403
Posted: 17 Jun 2013 15:55
سلامتی
با لیوان آبی لطیف پنجره –
شیر تازه ی صبح را در عصاره ی شهود نوشیدم
دو کبوتر وحشی در لبخند پرواز جهان بودند
خزان تنها با روح شکفته تقویم معرفی می شد
تپه ی بی قرارمشرف به خزان حضور داشت
کمی هم آواز آ ینه آسمان ابری با آفتاب ملایم تنها می رقصید
کسی کنار سکوت دلم به سمت قرمزی عشق می رفت
و شیشه تنهایی میز را عارفانه می شکست
روی موسیقی صندلی چشمانم –
مناجات روزطلوع کرد
دلم از چشم انداز هر نوع حصاری غمگین عبور می کرد
دعای سبز صبح دلگشا دو سه ساعتی با ما گفتگو نمود
نا گهان لیوان پنجره به شفافیت روان چشمانم پی برد
و خود را برای همیشه در آهنگ قلب چشمانم جای داد
با انگشتا ن مومن نگاهم لیوان انتظار را به صدا در آوردم
مو سیقی خا رهای روی تپه را می خواند
خارهایی که همواره صدای آن پیر وارسته را در گوشم زمزمه می کردند
" سلامتی نعمت بزرگی است "
"سلامتی نعمت بزرگی است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#404
Posted: 17 Jun 2013 15:55
سنگ عرفانی جان پاییز
تصویر سنگ پاییزی قبل از ظهر خود را
در پنجره آفتاب و خاک قاب می گیرم
کارگری با چشمان صدیق
حصار می بافد
حصار غربی کوشش آبی جهان را
آجرهای دلگیر تازه- آواز آفرینش حصاری نو
تصویر دریای بکرروز را در آوازی شادمانه قاب می گیرم
آسمان بیکران با ابرهای تنک جان تشنه – نجوا می کند
روز روزگار وانفسا – به سادگی – بر سینه ی شن زار آواز می خواند
خیابان تبسم کوتاه آرام آرام با سکوت عجین شده- رفت و آمد می نماید
دلم مورچه ی کوچک قلب توست
و باد کنجکاو زرد را با خود به دیدار آشنائی می آورد
روح عمیق تلویزیون – هجوم تیره سکوت درون اتاق را یکسره در هم می شکند
اما- آگهی های نا متعارف تبلیغاتی گاه و بی گاه
------
از پنجره ی تکرار شن و خاک و آسمان
خسته شده ام
دلم را با گلهای آپارتمانی عرفان مانوس می کنم
با کارگر حصار ساز آجر بیدلی می آغازم
با بچه هائی که روز را به بازی گرفته اند
با درختچه های بی خیال کنار جدول خیابان
با کوه های صبر و استقامت جان
با مرد حراج فروش میوه که می گوید :
خانه دار – بچه دار
زنبیل تو ور دار بیار
-
با باد آفتابی
رویای ممتد سبز درخت
رویای جاده وسیع سر سبز جنگلی
در تو به امید رهائی در نقب جستجو می نشینم
در تو ........
همه در تو.......
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#405
Posted: 17 Jun 2013 15:55
سنگفرش
از دنیا ی یکرنگی سنگفرش پشت ساختمان خیال بالا می رفتم
آسمان آبی درخت تپه می درخشید
خورشید لبخند زنان ترانه ی نورش را در فضا ی بی ریا می پاشید
نگهبان غرور پوچ جلو مرا گرفت:
عبور عشق از این مسیر ممنوع است
باز ترنم گیرای همان ضرالمثل معروف بیادم افتاد :
آفتابه و لگن صد دست شام و نهار هیچی
اینجا همه پله ها و میزها و صندلی ها رئیس بازی در می آورند
اما ازستاره رفاه تولید خبری نیست
آفتاب دلارام همچنان زیبا می تابید
بادی نمی وزید
هوا در آرامش ملکوتی زندگی می بخشید
سنگفرش خلوت آزادی زیر پای ایمان انسان آوای آرامش می خواند
ولی من دیگر از آن مسیر دانش مسدود نخواهم رفت
و سختی آفتابی را بر راحتی بارانی ترجیح خواهم داد
حتی اگر همه ی سنگها طلا باشند.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#406
Posted: 17 Jun 2013 15:56
سهل انگاری
اشک سکوت گوشی خراب بی تفاوت تلفن
در فضای لاشه ی مرده موجودی از جنس سهل انگاری
آقای معظم – به باغچه لفظ خشک و زرد اجباری ریا – بفرمایید
بفرمایید و از باران سیاه تشکیلات تلفنی رایگان استفاده کنید
تنها فضای مسرف دلگیر میز ها و صندلی ها جواب گو نیستند
اینجا بعد از دو هفته درد جانفرسای علافی هنوز در مسیر سبز زندگی نمی تپد
خزان با تمسخر سیاه قاه قاه می خندد
برمسیر بلااستفاده روییده
بر حیرانی بیمارگونه
و بر توجیه پر طمطراق توخالی
در این آشوب منجمد ناچاری
راهی به جز خار زار افسوس می تپد ؟
میشود زودتر از شکوفایی پیری انتظاری آفرید ؟
در این همه درد _
من اما باز بر تلاطم بکر جهان جاری می شوم
خالق در پی آفرینش بی وقفه ی سترگی شکوفاست
جان جهان بیکرانه در آهنگ جاودانه می تپد
باید مسیری برای رویش شکفت
در رمز جهان همیشه زنده زیست
و در قلوب ایزدی اعتراض نور پا شید
مدیر اگر تقصیر نمی بافد
پس کدام علف هرز؟
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#407
Posted: 17 Jun 2013 15:56
سیاست
روی تمرکزقالی ماشینی شبی زمستانی
بر پشتی عاطفه ی ماه
رویش سبز فیلم سینمائی جمعه شب
در نور آوازخیابان شبکه ی اول تلویزیون
مرا به مهمانی ارغوانی سپید کشاند
تمرکز شیری رنگ حواس
عبور بی وقفه ی نگاه
پیوند مورچه ی صحنه های بکر
انتظار رنگین فام دو ساعته
وسرگذشت سیاست
سیاست سیبی است که
در بارگاه عرفان به ثمر می نشیند
جهان عارفانه می درخشد
و همه ی زوایای حیات را خلق می کند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#408
Posted: 17 Jun 2013 15:56
شب مهتاب
در اطاق شب باز می شود
پله های نیمه تاریک
پله های نیمه روشن
در آپارتمان شب باز می شود
بیرون شبی کامل می درخشد
جعبه ی توری زباله در آن طرف خیابان
در انتظارپلا ستیک های پرزباله
سگ های جیرجیرک بی وفقه آواز می خوانند
چشم انداز روشنی در آن طرف شن زار
در عمق نگاهم می نشیند
آسمان چشم می گشاید
ابرهای تیره ماه را می بلعند
پشت درپروانه ای در خواب رویای ماه و ستاره است
پله های نیمه روشن
پله های نیمه تاریک
ونگاه ساعت بیست چهارسالن
مرا آواز خدا همواره به تلا لو می کشاند
و درک تاریکی را آسان می سازد
کمی هم در عمق روشن آسمان بنشینیم
شب باز در میان سالی خویش سخنرانی می کند
من آ ن را به خوبی آب و نان می شناسم
به خوبی آب و نان !
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#409
Posted: 17 Jun 2013 15:56
عشق دریا
روی امواج خاطرات ماسه های نرم ساحل
اندیشه ی افتادگی می آموزم
موج های کبود تا ساحل دلبر پاییزپیش می روند و بر می گردند
روی ترنم کبود موج های کوتاه زندگی
قایق های کوچک دل بالا و پایین می روند
کنار گستره خاکستری ساحل
در برابر نیزارسکوت
اسبی سیاه به دریای احساس گل های نگاه می ریزد
دریای بیقرار تا چشم کار می کند
ادامه عارفانه ی آبی عشق است
گوئی به بی نهایت آن سوی خورشید نگاه می ریزد
ما سه نفریم
سه داستان آوازآبی خاک سخی
از ماسه های پاک آزادی عبور می کنیم
به خیابان آفتاب آن سوی آرامش می رسیم
و در خانه ی مهربان مهمانی جاری می گردیم
دریا خاطرات تاریخی خود را در چشمان ذهن سبز ما بر جای می گذارد
ما تا خانه ی گرم دلگشا ی آفتاب با دریا زندگی می کنیم
قلب تپنده عاشق را کنار افتادگی سال می گشاییم
و امیدوار ریزش آبی وصل دریا به خانه بر می گردیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#410
Posted: 17 Jun 2013 15:57
قالی پهناور طبیعت
کارگر قالیباف هنرمندی بی ریا ست
که با تارو پود امواج رنگارنگ پشم
نقش های اعجازمی آفریند
شاعر نیزبا کلما ت رنگارنگ حقیقت بی ریای ناب
شعرخلق می کند
با کلمات سنگ و خاک – آسمان و ابر
انسان و آفتاب و ماه – رودخانه و دریا و .......
آیا تو آنرا درک می کنی ؟
بدان ایمان می آوری ؟
از ستاره تا سنگ همواره راه خداست
از انسان تا ویروس
او هنرمندی به غایت بی همتا ست
به درون کودک چشمانش جاری شو
رود های عشق و رنج در تپشی جاودانه اند
آری – اتم به اتم رفتارها به گوش می رسد
و آغاز و انجام راه مملو از عشقی جاودانه ست
بیا در قالی پهناورطبیعت
به تماشای چشمان عاشق خدا پرواز کنیم
و موج در موج بروییم
پس درک زیبایی و عدالت همه جا می درخشد
کمی به حقیقت آب و آفتاب بیندیش
در خاک و هوا
ما را در طراوت کلمات و پشم و رنگ آفریده اند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7