انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 42 از 43:  « پیشین  1  ...  40  41  42  43  پسین »

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد


مرد

 
لبخند جهان
همه ی لامپ های بهاری آشنائی روشن اند
چشم دل به شمیم روشنائی می بندم
به آموزش روح بخش خلوت تاریکی
-
روز روشن و تاریکی تیره
همه از همت زمین و خورشید است
دوستی دیرینه
باستانی و قدیم
-
اگر نور نبود
این همه جلوه های الوان در جهان نمی رویید
تاریکی نیز بی گمان نعمتی است در جهان
باید همواره از جهان آموخت
در اشک لحظه ها عشق موج می زند
-
روی میز آهنگین روشن سکوت دل را گسترده ام
روشنائی گل بزرگ شکفته در قلب ها ست
زیبا و دل انگیز
-
با تار و پود کلمات نور نقش قالی شعر خلق می شود
قلب ها محبت بی دریق خورشید را می فهمند
-
اما در این ساختار هزار توی آینه ی روز و شب
روشنائی خورشید تا ظهور مقدس کلمات شب سخن می گوید
-
قدر ایثار بیکران خورشید را بدانید
همین گونه زمین را
در لبخند همواره شکوفای جهان بیکران
تا مرگ مجالی می تاباند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
مرا بپذیر
ترا کلمه به کلمه
جمله به جمله
سطر به سطر
شعر به شعر
چون رایحه ی روح بخش سحر
برف انبوه بر تپه های کوهستان
چونان دریاچه ی عارف عاشق
قلبی که بر گستره گندمزارمی روید
راهی جنگلی و با شکوه
درختانی که عاشقانه سرود پرندگان را می خوانند
صخره های بشاش سپیده دم
و آفتاب سوزان خلوت دل کویر
تو شعری هستی که زندگی را باران دلنشین بهاران می سازی
مرا با نگاه های پر عطوفت شبنم به قلب پاک سحر پیوند می زنی
زنده ای و جستجوگر
خیابانی
که هیچگاه بدون ماشین و عابر با در ختان چنار سخن نمی گوید
تو بادی
با لبخندی آبی برلب
که سحر را با خود در تمام دشت شکوفا می سازد
جمله ی نی زاری
که برنگ زرد در آسمان چشمانم نطفه می بندی
و همه ی شهر را بارور می سازی
ترا کلمه به کلمه
جمله به جمله
سطر به سطر
شعر به شعر
به قد قامت بلند آسمان سبز
فروتنانه و خاکسارزندگی کرده ام
مرا بپذیر
زیرا همواره انسانم آرزوست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
منزل نو
قصه ی روح بخش مهر باستانی غروب می کرد
شهرک جدید در انتظار آبان زیبا ساعت شماری می نمود
سرمای خزان جوانه زده بود
آنها همه ی وسا یل و افکار خود را در وانتی ریختند و رفتند
غروب جدائی در نگاه زن غبار تیره خستگی می پراکند
وقتی شب شد –
آنها سرو رویای خود را در مسکنی جدید جشن گرفتند
مرد که نگاه سبز آفتاب را به شب پیوند می زد
به آسانی نگاه لطیف خیابان را پشت سر گذاشت
جلو منزل درک جدید توقف کرد
وسراغ لبخند دلگشای ماه را گرفت
ما با دلتنگی عمیق و رنج - گاو خیابان را درآغوش گرفتیم
آنها در خوبی بارور- همیشه همسایه بودند
منزل تخلیه شده هم همین را می گفت
پله ها – نرده ها و دری که به خیابان ساکت چشم می گشود
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
موج زمان
صدای پای صبح بر خاک و سنگ
کلاغی در همین نزدیکی چند بارپیری دی را آواز می خواند
سکوت – خیابان را به آسمان وصل می کند
چهار نفرسوار سرویس تکرار می شوند
روز در پیچ و خم خیابان های کوچک آغاز می گردد
و به داستان زمستانی جاده می پیوندد
گل سرد خورشید آرام آرام در افق جوانه می زند
تا چشم می گردانی
لبخند گرم لذت از چشمان عاشقانه خورشید می جوشد
از جاده که گذشتی
صبح را در خیابان ها می گردانی
تا به اداره ی تکرار بیکاری برسی
همان اطاق
همان احوالپرسی
همان نگاه ها
پنجره و آسمان و خورشید
کمی هم بر موج زمان بنشین
و دوباره پرواز کن
هیچ نمی دانی پایان راه به کجا ختم می شود
تنها انتظار در مسیر مومن چشم ها همواره سر سبز است
پس به ناگهان شکوفا می شود
و به ناگهان محو می گردد
زینهار دل دوستلن را بیازاری
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
نسیمی از جانب یار
ترانه ها قدم می زنند با ریشه های آبی درخت
در موسیقی امیدوارجان ذهن
بر آن می شوم از افتادگی سنگ های سنگ فرش الگو بگیرم
آ ه – من سنگ های بیکاری بر دوش می کشم
دل – صحرائی وسیع طلب می کند
در کوهستان سر سبز تداوم کار و تلاش
خلق چیزی شبیه بیداری روشن
نسیم تغییری در سحرگاه وضعیت باران
بویش گل های صحرائی
در گندم زارهای برکت
در اینجا بس تنها و بیهوده ام
میزها به درشتی سخن می گویند
قدم می زنم با ریشه های سبزدرذهن آفتاب
و سنگ های فروتن ستایش
گلستان شعر مرا آسمانی می تراشد
شعری همواره امیدوار
در برج آزادی خورشید
ترا عارفانه عشق می ورزم
وزیر باد ترانه می کنم
باد همچنان در پی کاری است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
یک کتاب شعر
یک کتاب شعر بارانی صمیمیت
یک لیوان پر تمرکز بعد از ظهر
یک مداد تراش دانائی خا لص
یک گوشی تلفن آسمان آفتابی
یک فرهنگ جیبی انگلیسی به فارسی رهائی ارغوانی
اینها تنها مایملک من دراین ثا نیه اند
و شعر که تمام عشق است
حتی از تما م این چیزها به من نزدیک تر
شعری الوان
به گرمی سلام صبح
به تبلور صبح بخیر
به روشنائی آ فتاب هستی بخش
به رها ئی قلب من وقتیکه به آ سما ن می نگرم
شعری که به رنگ همه ی اشیا و همه چیز است
به رنگ خارها ی رویید ه بر تپه
به رنگ نگاه زنا ن و مردان
به رنگ ما شین ها ئی که ازخیا با ن عطوفت می گذ ر ند
به رنگ تنفس بکر صبح در پاییزی دل انگیز
.
.
به رنگ سبزینه ی پر طراوت زندگی که در ثا نیه ها جاری است
یعنی من قلبم را نمی فروشم.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
چشم انداز بلند نگاه
ساختمان بلند سکوت با پله های مرمرین خیا ل
درحسرت شفاف فرشتگان پرواز
بزرگراه نگاه دلی رنج دیده در افسانه عشق
چشم اندازهائی در اوج برج آرزوی قانع
به سرعت آفتاب سایه ها پایین می آئی
خود را به بلندای ساختمان محبت به تماشا نشسته ای ؟
پله های مرمرین فروتنی را با آبشا رمنتظر نگاهت شستشو می دهی
به عرفان تپه ای که مشرف بر ساختمان دل است نظر می دوزی
اما تو که از تار و پود دیگری
خود را همواره چون برجی عاج می بینی
که دور نمای وسیعی دارد
اما فرزانگی را نمی شناسد
من اما در اوج آسمان نیز خود را به اندازه ی قامت خاک دیده ام
زمینی که یک جهان است
یعنی رود خانه ای گمنام ولی عاشق در دل جنگل
در ختانی انبوه در فراز و فرود
جاده ای که برقامت جنگل پیچ و تاب می خورد و بالا می رود
چشم انداز های دل انگیز این سو و آن سوی جنگل
کوهی که دستا نش را از میان تپه ها بلند می کند
رود خانه و مرتع
آسمانی که نگاه عقاب را به چشمان مارمولک پیوند می زند
مزارع تشنه گندم
چشمان لذیذ عدس
درک سبزنخود و جو
خورشیدی که هر روز از تپه ی روبرو به آسمان پر می گیرد
ابر و ابرومه
چشم اندازهای مه زارهای بعد از ظهر
اکنون روز است
متراکم و زنده و فعال
-
تو باید یک بار دیگر از قامت زمین بالا بروی
تا شکوه زندگی را در چشمان کهکشان نظا ره گرباشی
اکنون شب است
بیا درآسمان شنا کنیم
اینجا آغاز راه هست
به ستاره گان انسان بگو
هیچ چیز از چشمان هزار توی تو پنهان نیست
چه رنج باشد
چه شادی
چه جاندار باشد
چه بی جان
تبارک الله احسن الخالقین
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
چشم انداز خدا
به چشم اندازت هر چه بیشترنزدیک شو
در چشم اندازت با چشما نت قدم بزن
با ذهنت
چشم اندازت را در دستا نت لمس کن
در چشم اندازت هر لحظه بهاری نو تر را تجربه کن
در درون چشم اندازت به لبخند و پایکوبی بنشین
آنجا بلدرچین غم و شادی لانه دارد
مرا درقلب آوازش بنشان
در تجربه های دوستت غوطه ور شو
در درون اعماق چشم اندازش شنا کن
ودوباره به خودت برگرد
اینجا اینک بهار شعله ور است
و همه چیز در نگاه سبز علف ها پیر و جوان می شود
بیا با نگاه تو در دوستان سبز علف زاربنگریم
نگاهی طرد و مرطوب
در آفتابی به بلندای تاریخ
چه چشمانی گرم و گیرا داشته باشی
چه ذهنی قسی و خونریز
سرانجام خواهی شکست
و بی تردید به خاک خواهی پیوست
درک آینده قضاوت عبور چشم اندازها ست
و مرا آه انسان در خود پیچیده است
ولی یقین دارم
که روزی دوباره از خاک خواهم رویید
و در برابرچشم انداز دوست خواهم ایستاد
او که مرا همواره آفریده است
با چشم انداز های رنگارنگ
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
کدامین خورشید
وقتیکه آهنگ رویان باد نوباوه ی پاییزی می وزد
در سایه و روشن خوزشید عارف
کرکره های پرده ی دلم به رقص در می آیند
و کلماتی که قلبم بر روی کاغذ نوشته اند مواج می شوند
چونان دریای خروشان دیلمستان
موج های آبی – شعری است که در چشمان میشی تجربه می نشیند
ودستانم در رقص زرد پاییزی بر پرده ی دلم نقش می زنند
قلبم و –
باد نوباوه ی پاییزی
وتفاخر بی بدیل عشق
تو از کجا می آئی ؟
که چنین آغشته به رویای پاکی
از کدامین خورشید ؟
بیا ترا عمیق تربه ترنم شناسائی مواج دعوت کنم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
کنکاش شناخت
نه اینکه مسلح به سلاح شیرین تلویزیون
حقیقت بی همتای مطلق باشد
ولی نوری درخشان از او تلا لو داشت
واز چشمانش –
آفتاب در پاییز میان سا ل می درخشید
خود اینها تیغه های برنده ای بود
که قلب حقیقت را روشن می کرد
وقتی در گرما گرم گفتارش تیغ دقت می راندی
نمی توانستی خاری از باغستان دلش به کف آری
ولی دیگرانی نیز بودند –
دوست یا دشمن
که رگه هایی از ناهمواری را در پروازش بازگو می کنند
به دروغ یا حقیقت
بسان صخره ای با رگه های نقره
یا جاده ای با دست انداز
خیابانی که ترا به کوچه های نا هموار نیز می کشاند
با این همه حق داشت که می گفت :
آنها به نا حق در گستره ی دریای مقام مقیم اند
و ما را به رود های خشکی می کشانند
- منتظرنقاط روشن – نیم ساعتی بر پنجره ی صندلی تکیه داد
آنگاه کسی صدایش زد
میز نگاهش را با اکراه به هر دو طرف گرداند و رفت
آبی نه چندان گل آلود
آسمان ابری تشنه مشرف بر باغی با درختان بار دار و بی بار
خلاصه نا شدنی در یکد ست و هموار
ولی زیبا
مانند منشوری در برابر نوری نه چندان ضعیف
باید دوباره و دوباره در گستره ی شناختش شخم زد
این را خا ک وسیع نیز می گفت
و باد و آسمان و همه چیز هایی که با او در گیر بوده اند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
صفحه  صفحه 42 از 43:  « پیشین  1  ...  40  41  42  43  پسین » 
شعر و ادبیات

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA