ارسالها: 2517
#421
Posted: 17 Jun 2013 16:03
گذر فقر
باد بی نیاز نیمه سرد پاییزی با کرکره های لبخند بازی می کند
رقص مهربان کرکره ها در نورصادق آفتاب زندگی درهم می شکند
و خطوط روشن متناوبی را بر روی میز می آفریند
هر چند گاه یک بار در علف های زرد آرامشی ساکت می شکوفد
لحظاتی می خوابند
و لحظاتی از خواب زرد بر می خیزند
گرمی دل چسب ملایمی از خطوط نجیب آفتاب بر اندیشه زرد بدن می نشیند
رقص بی تملق سایه ها در چشمان آرزومند قلب
آسودگی سبز خاطر در عمق تشنگی بیدار جان
آه – عاشق بی ریای شعر شده ام
آه- عاشق امواج دریای باد پاییزی
من همچنان پاییز عاشقم
در تلاطم افکار خاک ها و درختان
با همه ی فقری که از کوچه های دربدری می گذرد
آنجا سال های طولانی مامن اسارت مرا بر دوش کشیده است
اینک اما در درتلالوی خورشید رهائی
از عمق جان می رویم
مرا همواره بیدار نگهدار
در سرزمین جان و سنگ پا ک
در سرزمین سبزینه و خاک پا ک
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#422
Posted: 17 Jun 2013 16:06
گفتار دوست
درد آ نچنا ن بزرگ بود وعظیم
که در کلمه و جمله به هئیت توصیف نمی نشست
قله سر به فلک کشیده ؟ !
توفان ؟ !
زلزله ؟ !
آ تشفشان ؟ !
سیل ؟ !
.
.
هیجکدام برابر معنای درد نمی روییدند .
تنها معبری بود به مرگ
( دردی است غیر مردن کا نرا دوا نباشد
آخر چگونه گویم کان درد را دوا کن )
آیا مرگ پایان درد است ؟
درک زندگی چیست ؟
شاید برای کثیری آغاز درد باشد
چون معابری تو در تو
به سمت مردن های تدریجی
و برای گروهی
گشایشی
به سمت ستاره های لبخند و آرامش
آنچنان که دوست می گوید.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#423
Posted: 17 Jun 2013 16:12
گل کار
آجرصبر بر آجررنج می نهد
تا سرو دیواری صدیق بیافریند
گوئی قلب زرد پاییز بر خا ک سبز می شود
دیوار امنیت زرد جهان
روز ها گل کاربر پنجه های روزش می شکفد
تا هاله ی نجیب خورشید به غروبی خاکستری فرو شود
آنها سه نفرند
سه دوست
سه عصاره زحمت
در خلق حجم سبز لطیف صمیمیت
در خلوت بی ادعای زمین عشق هزاران تو
تا لقمه ای برگ سبز نان و رود خانه ای شرف هر شب به خانه برند
مسیر آشنائی آبی استاد در قلبم موج بر می دارد
درحصار درد مستاجری پرسه می زند
یک بچه دارد
همسرش خانه دار است
با اینهمه عاشق کار و آب وآفتاب
زنده ی تلاطم بی فریب جوانی
امیدوار پرده های روز
مانند همه ی انسان های مومن شب را عاشقانه در صبح جریان می یابد
واز همه ی دنیا چیزی بیشتر از قیمت واقعی گل کار نمی خواهد
نانی و سرپناهی
این همه ی محتوای درنگش را در دنیا آبیاری می کند
به آنا نی که در مرداب های نیرنگ مغرورند بگو
خدا در متن آواز هر کاری است
خواه نیک
خواه بد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7