ارسالها: 2517
#71
Posted: 3 Apr 2013 12:40
آواز باران
دانش هموار دستم را بر در امیدواری تکیه می دهم
تا پنجره الفت را بشناسم
موسیقی خیالم را در رهائی سرمه ای پنجره می ریزم
تا با تابستان عرفان نمو یکی شوم
تا بستان دلم پراز قصه وسخن رویائی است
از پنجره ی سبز تیر تا دروازه ی زرد شهریور
مردمانی بسیار متفات را دیده ام
سخنانی بسیار متفاوت را شنیده ام
اینک بر صندلی بعد از ظهر به دروازه ی خیا ل پای می نهم
سخنا نی بسیار متفاوت از مردمان وروزنامه ها
سخنانی بسیار متفاوت از کوچه ها و خیابان ها
لباس ذهنم را در می آورم و بر رخت آویز گرما می آویزم
درک زمردین چشمانم پر از صدای شنیدن رویش شجاع داستان انسان ایمان است
داستان ها ئی بسیار متفاوت وجذاب
دلم می کوید یکی را اکر میتوانی بکوی
دیوار آسمانی پنجره ی خیال روبرو می شکند
وآسمان بر من آوار آبی می شود
سکوت مهربان دستم را از تکیه گاه خیا ل بر می دارم
قلبم پر ازآواز باران می گردد
و نیزارخیا بان و کو چه را به فراموشی می سپارم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#72
Posted: 3 Apr 2013 12:40
آواز درختان
تنها گروه کوچکی از درختان آواز تناوری می خوانند
در این منطقه از جنگل انبوه
درختان را از ریشه می بر ند
و آفتاب ا ندوهگین از این دیار سفر می گیرد
سخنان پر طمطراق
وعده های پر آب و تاب
سر زنده گی را به بیابان خشک شده باز نمی آورد
دم روباه از همه جهت عیان است
جنگل سوخته را بپذیریم
یا قسم مدعیان را
گوئی همه جا مرگ – سکوت دلنشین را می آزارد
اره های برقی پیمانکاران
دل خونین مرا بر جای بکذارید
تا در کویر تنهائی نی لبک عزا بنوازد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#73
Posted: 3 Apr 2013 12:40
ابر
ای آواز پر نور جنگل های آسمانی شادی
گذری بر این پریشان عاشق جهان عرضه دار
شاید بهتر از تو –
لبخند تابستان را می شناسد
و گلیم باد قناعت را در فرا راه آسمان می گشاید
من چشمانم با درخت تنوع بکر شعر پیوند خورده اند
و آنگاه که می گویم
مروارید جان ترا ندیده ام- ترا بخوبی می شنا سم
که لبخند ترا در جنگلی انبوه دیده ام
و در کرانه ها ی آسمان
بدنبال ابری برای چشمان تو بوده ام
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#74
Posted: 3 Apr 2013 12:41
انتظار
مرا در خیابان لبخند سبز صبح کاشتند
در صف لطیف تابستانی طویل منتظران
قلبهایی طلائی که بی وقفه می تپیدند
و آرزوی دل انگیز رهایی داشتند
اندک اندک از نیش تند گذرگاه گذشتند
و همه حجم قصه روز را بی اختیار خویش سپری کردند
و کسی نگفت: از کجا آفتاب آمده ایید؟
تنها هویتمان صف کسالت انتظار بود
که همه امید را به هم پیوند می داد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#75
Posted: 3 Apr 2013 12:41
اندوه
بردرخت چنار فنجان صبح- چای آفتاب ریختند
و آنرا بر ساقه ی بلند و وسیع خو شبوی قلبی کا شتند
روز آفتابی تمام توانش را گوارا کرد
گلدان بی توقع باد از این دیارگذری نداشت
شاخه ی جنگل انبوه مهربانی- چشمانش را برچای گوارای فنجان ریخت
عقیده ی مستانه باران در سالهای خشکسا لی- اندوه پرواز را بیاموخت
ما همه از دیوار ها ی کدورت کنده شدیم
وبر بلور اب به استغاثه نشستیم
همه چیز ازاین مسیر غمگین گذرکرد
وتنها آ فتاب شادمان را در مسیرهای خویش جستجو نمود
اندوه بزرگ بود-بزرگتراز که دماوند
اندوه ستاره ای دور بود- بزرگتراز گل زرد زیبای خورشید
و ما همچنان ایمان مقدس ایستاده بودیم
در انتظاربزرگ شکفتن خندان یک خورشید بی رقیب.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#76
Posted: 3 Apr 2013 12:41
ایثار
با درخت ها صحبت کردم
در دل آنها تشکر آب و خاک می جوشید
ستاره را می شنا ختند
باران شهاب در چشمان اندوه می درخشید
مرا اقیا نوسی از کلمات پروردگار در خود شادمان می کرد
بر روی صندلی عمر نشسته بودم
لبریز از سخنان سکوت
نمی دانم عقربه های باد چگونه مجذوبم کرده اند
پیوند مرداد با باران دیشب را دیدی؟
و یادی از دوست در گلستان ذهنم رویید
همه چیز پراکنده می وزد
ترا آن گل های کهنه ی دیروز مجذوب کرده اند
مرا به ماشین های رنگارنگ زندگی بیاویز
بگو حلقه های پیراهن شادی در جهت مقدس بادند
بیا دوباره از صمیمیت بیدریغ باد آفتابی سخن بگو
مرا هنوز در عطر کلمات خاک جستجو کن
ببین چگونه سیب در جوانی برای تو می میرد
و آب همواره جوان, سرشار ایثاراست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#77
Posted: 3 Apr 2013 13:13
باور درخت
همواره با درد می گذرد روزی که دوستش دارم
رنجی که بر لب نمی توان رویاند
اینجا همواره زندان پر کینه روح است
که اندیشه لطیف جسم را نیز در خردکن برقی خویش در هم می کوبد
من همچنان لحظات باطل را مرور می کنم
در اندوه جانکاهی که ناگاه می رویید و همه وجودم را به تیغ بازی له می کند
دیگر چگونه در روح آن گل های زیبا شبنم خنده بنشانم
در باور درخت برویم
ای عذاب روح کاه جان گیر
از پی چه کفران نعمتی با من عجین می شوی
که در زمان و مکان آتش درد ترانه ام می گردی
و جهان را با همه زیبایی و لذت جهنم می سازی
در پی کدام کفران نعمتی، خدای را
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#78
Posted: 3 Apr 2013 13:13
بر صندلی پاییز
پنجره سبز آرزو هست
روبروی گل های تپه وساختمان
آسمان مقدس آبی هست
روبروی ترانه ی لطیف ابرها
مرا از حجم تیره مرارت یک روز میانسا ل خلا صی می بخشد
ترانه های روح بخش علف وخاک
زهرخند کسی که عقده های غرور پوچ را از نگذرانده است
یک دنیا موسیقی زندگی
گذرگاه لبخند سرخ سنگ وباد
نشسته بر مهربانی زرد صندلی پاییز
داستان کسی را می گوید که از پنجه های سبز معطر تپه صعود می کند
یا ازفضا های دلگیر ساختمان رهائی می جوید
مرتع سبز میزی است که دفترم را بر چشمانش می نهم
تا اندوه روزگار آشفته را بسرایم
کتا بی که با انگشتانش آسمان را می نمایاند
نان و برکت
جهانی آفتاب که همواره پشتیبان نگاه های جستجوست
من آن را شعر می نامم
تا براحتی همواره در خونم جاری باشد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#79
Posted: 3 Apr 2013 13:13
برهوت
نه صدای میدانی آرامش سرخ
نه صدای فضا ی سبزی تسلا
که بر نرمش آ ن دمی بیارامی
همه جا خار و شنزار سکوت
تنها صدای چند گوهر گنجشک و چند درنگ طلائی پرنده ی دیگر
صدای ترانه آبی عبور یک هوا پیما ی گلبانگ
سکوت لخت را می شکند
خیابان غلیظ آفتاب با تیر های برق مبهوت تنها نماد شهری این دیار است
ترانه شاد دل به لبخد آواز ملکوت پرنده می بندیم
و پرچم شوق دیدار سبزه را چند کیلو متری آن طرف تر می یابیم
اینجا همان غریو برهوت ترسناک دیروز بود
که اینک به یمن رویش سریع آ پارتمان ها شهر شده است
دلش پر ازتجربه رنگین شادیها و ناکامی هاست
وآفتاب بلند لخت تر از همه جا در این مکان تشنه حاشیه می تابد
مرا با خود در تجلی خیابان ها ی خالی از جمعیت هموار می کند
به چند مجتمع تجاری شلوغ بعد از ظهر پاییز جاری می سازد
وآنگاه با تاکسی قلب به آرا مش خانه بر می کرداند
تفاخر دلت را در این مکان تنفس عمیق رهائی به تسلیم ابر تنهائی بسپار
ودر تپه های خلوت خویش آواز بخوان
مزرعه آواز پرنده ی تنها را
جشن شیرین آواز گنجشکان بی نوا را
آسایش سپید سکوت نعمت بزرگ این دیار است
سکوتی شیرین در گستره های سبز
سکوتی دلپذیر در رهائی عشق
رمان دلارام سکوتی که از پنجره های بارانی پاییز به بیرون می تابد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#80
Posted: 3 Apr 2013 13:14
برای مادرم
تو از قبیله ی اندوهی-
مادر من
در بهاری که می آید وتو نیستی
برایت ازکدام گلها ودرختان بگویم
چشمه ها ی شاداب نگاه ترا دیگرتماشاگر نخواهم بود
تو رفتی
در شبی که آسمان بسان مرمر آبی میدرخشید
و اشک متبلورستارگان بر امواج قلبم می ریخت
درد بزرگ تنها شدن را با که در میان بگذارم
درد بزرگ بی تو بودن را
هنگامیکه از کنار رودخانه بهاروتابستان عبور می کنم
محبت بی دریغ ترا بیاد می آورم
و با خا طرات شاداب و عزیز تو به شهر کوچکمان می آیم
برگور سرد تو در زمستانی سرد تکیه دادم
و برا ی روح پر عطو فت بلندت فاتحه خواندم
هنوز اندیشه من درگرو خاطرات بکر با تو بودن می درخشد
ترا بسان ابرهای آبستن دوست دارم
ترا بسان لا له های مذرعه ما
این درد را بی تو به کجا ببرم
در مغاک تیره خاک جای گرفتی
و اصلا نپرسیدی
پسرت-چکونه اندوه بزرگ را درقلب کوچک خویش پذیرا باشد
مادرم- بی تو بهار آ مد
گنجشکها در حیاط خانه ی ما جشن گرفته اند
و روح تو درگوشه و کنار مزرعه ما در جستجوی سبزی و طراوت است
مادرم- بی تو باران شاداب نمی بارد
و دشت وسیع سبز مرا تسلی نمی بخشد
ترا دوست می داشتم
همانگونه که خاک را و آسمان را
ترا دوست می داشتم
که زندگی را ؛ آفتاب را ؛ چشمان سبز باران را
ترادوست می داشتم
که ستاره را ؛ چشمه های لبخند را؛ جنگل زمستان برف پوش را
ترا دوست می داشتم
به فوران آتشفشان محبتی که از تو می تابید
مادرم؛هیچ چیز جای خالی ترا در ذهن و روحم پر نمی کند
امواج متلاطم جای تو در این دنیا همواره خالی است
بااشکی به درشتی ستاره های آسمان
با اشکی به درشتی تگرگ
با دستانی مملو از طلای خاطره
وقلبی که ظلمت اندوه ترا تا ابد خواهد درخشاند
مرا گریه کن آسمان !
مرا گریه کن خاک !
سمفونی درد ترا به همه ی گستره ها گفتم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7