ارسالها: 2517
#81
Posted: 3 Apr 2013 13:14
به طرف غروب
به ریل های قطار می رسیم
دو خط موازی در آینه سنگ آ سمان بعداز ظهر
تا چشم کار می کند
دو سرباز بالا می روند
دو سرباز بطرف جنوب می دویدند
در باغ جوان خنده
جاده دو طرفه
جاده نور افشان
من با غضب دردروغ چشم هایش در تصویرمی نگرم
به او می فهمانم
که تو زمانی چون من گمنام می زیستی
حالا در سنگ سخت فراموشی می روئی
مینی بوس بسر عت در خط جاده صبر پیش می رود
ما بطرف منزل تکرار در حرکتیم
زندگی به عقب بر نمی گردد
مانند نگاه ریل ها ی قطار
در چشم اندازی دور دست
مانند گندم هائی که سبز می شوند
مانند خورشید که بطرف غروب پیش می رود
لختی ایستادن و دنیا را در توقف نگریستن
نگاه روز تغییر می کند
بویژه در جاده ای که بسمت منزل مانوس منتهی می گردد
روزی با شکوه-
ساعات بعد از ظهرش را سپری می کند
شعر نگاه متحرک روز در نگاه آفتاب است
در تاریک روشن خورشید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#82
Posted: 3 Apr 2013 13:15
به ما خبر می دهند
به ما خبر می دهند که دوباره با خورشید پیوند خوا هیم یافت
دوباره با درخت وخیابان
پنجره خواهیم داشت
وبا فضای باز منکسر خواهیم شد
درخت در خیابان بر ما لبخند خواد زد
دوباره چشمان ساختمان های بلند را نظاره خواهیم کرد
پرنده از افق دید ما پرواز خواهد کرد
و باد مهمان چشمان پبجره ای خواهد شد
ما روز را در چشمان خیابان سپری خواهیم کرد
و د ل ها یمان با افق های آزاد ترانه خوا هند خواند
به ما خبر می دهند
که دل صندلی به تپش خوا هد افتاد
و میزها لبخند خواهند زد
ما آشیانه ی روز را آشیانه ی کبوتر خوا هیم دید
و اشک گنجشک در قلب شادی خوا هد تپید
به ما خبر می دهند
دوباره به روز هر لحظه ایمان خوا هیم آورد
و پنجره ها را در عمق قلب مان خواهیم کشت
دیگر تنفس ما به لا مپ ها ی مهتا بی بسته نخوا هد بود
و کلید شب در دست طبیعت خوا هد درخشید
درخت و خیابان حق آ نهاست
پرنده و آسمان نان روزانه ی قلبشان
و پنجره مسیری است که آنها را با آزادی مرتبط می کند
ما به صلح چون روز و شب ایمان داریم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#83
Posted: 3 Apr 2013 13:15
تداعی
بر رویاهای سبز صیقلی تو خاطره آهنگ قلب درختان مرا می بینی
که ارام و بی ریا بر صندلی عمر روان تکیه داده
ودست ستاره زنده جوان را میبوسد
تا به اندازه یک لامپ کوچک لطیف
نور برایم به ارمغان آورد
و مهمان سرای منتظر چشمانم را همیشه روشن دارد
تا شب ظلمانی میرا – تنها- عصای دستم باشد
بر رویا های شکوفای سبز تو رویای آسمان ارغوانی روان مرا می بینی
که روبروی جنگل محبت نشسته
و دریا را در وجدان سبز منور خویش می جوید
تا به اندازه ی یک رود کوچک تپنده
مرا صدا بزند
و نی لبک قلبم را سرشار از ترنم باران سازد
تا خشکی کویر سوزان تنها- عصای دستم باشد
این سان زندگی را آغاز می کنم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#84
Posted: 3 Apr 2013 13:15
ترانه قلبت
دلم هوای جهان پاک آرامش ترا کرده است
ای رود دریائی پر خروش طراوت
ای جنگل سبز انبوه روح بخش
ای هوای دلگشای پاک صداقت
مرا ترا نه ی شکوه سبز پرنده ی جنگلیت کن
تا از همه ی عاریت های صوری رهایی یابم
و همه نشانه های بکر زنده یک زندگی ساده بی پیرایه را تجربه کنم
مرا از دره های آواز شکوفای سرخ خاشع تمشک جنگلی عبور ده
از کنار درختان مومن ازگیل کوهی
تا ترانه ی نغز پر شکوه رودخانه را در فضای روحم پذیرا باشم
و آشیانه ی آزاد قلبم را بر مخمل سبز نگاهت به تماشا گیرم
مرا از ترانه ی سرخ موسیقی قلبت عبور ده
دلم هوای ترا.........
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#85
Posted: 3 Apr 2013 13:16
تشنگی نور
انگار دیروز بود
انگار چند لحظه پیش بود
آسمان بغض خود را نمی شکست
چهارشنبه مرطوب می نمود
با شوق سیب به دیدار تو آمدم
البته این بعد ازشنیدن آوای پرنده ی صدای تو
از آن سوی سیم بود
با شوق درخت انگور در را گشودم
میز تو با دیدن من لبخند زد
تو زیبا از جایت بر خواستی
مرا به خو شحا لی پذیرفتی
برایم چای مهربانی ریختی
آنگاه کنار پاییز نشستیم
واز خانه واز شاعران وازخودت
مانند باد از سخن گفتن گذشتی
درختی دیگر با قامت دوست وارد شد
گفتی کلمات را می شناسد
و آنها را در خاک و آب وآفتاب به گندم شعر مبدل می کند
صدای سخنش کبوتری آرام بود
از رنج زندگی سخن گفت
از کم رونقی بافت کلمات هنر سخن گفت
هیچکس جز ما خبردار نشد
از تشنگی نور در حوالی اندیشه با متن دلها گفتگو کردیم
درختان بیرون خواب باران را می دیدند
پشت سرما دیوار بود
جلو شیشه ی آسمان ابری بود
شاید می خواست باران بیاید
در مراسمی بسیار ساده به سادگی خوردن انگور
از تو و دوستت خدا فظی کردم
بیرون کسی منتظرم نبود
آسمان اما کاملا ابری بود
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#86
Posted: 3 Apr 2013 13:16
تنها شعر
گنجشک ها ی سر زنده سوال برای چه می خوانند؟
اینسان انبوه سبز مخملین لحظات خدا از ما می پرسند
آیا هرگنجشک سوالی پاسخ دارد؟
خورشید تابان- گنجشک ها- سبزه ها، هماهنگی با آفتاب
رازی در پی رازی
شکوفه هایی که در تاریکی می شکفند و در روشنایی می خوابند
شکوفه هایی که در روشنایی می شکفند و در تاریکی می خوابند
بی خبر از ما
شکوه شعر هم همین گونه است
آواز نسیم شعر در صدای خروس سحری
در آواز پیامبرانه زنبور
تنها شعر است که می تواند خود را در آب هر چیزی شتشو دهد
تنها لعبت طناز شعر
مرا به اقیانوس رویای افسانه بیاویزید
اگر چه به جاودانی شبنم انسان ایمان دارم
همه ی هیبت درخت را نگاه کن!
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#87
Posted: 3 Apr 2013 13:18
جیر جیر ک ها
در جنبش تیره دو سوی جدول های خیابان نو اندیش
زیر نور غریب لامپ های استقامت
جیر جیرک هاحریر غروب مهر را عاشقانه می خوا نند
آسمان جانم غرق در ستاره و شهود است
من با سایه ام آرام آرام حرکت می کنم
بچه ها گل کو چک بازی می کنند
دیگرتاریکی است وسکوت جان
دیگر سکوت است و تاریکی پرتپش
وخیابانی که از شن زارقلبم عبور می کند
دکل های برق در تاریکی محو می شوند
اما در دورنما انوار انبوه می درخشد
ما با جاده ی شمالی بیگانه ایم
جیر جیر ک ها غروب مهر را عاشقانه می خوانند
جیر جیرک ها و غروب مترنم
در تلالو بی نهایت عرفان
باید نقبی به جستجوی ماه گشود
زندگی افسانه ای شیرین است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#88
Posted: 3 Apr 2013 13:19
خشم زمین
من می دانم ماه ترانه می خواند
باد آواز ماه را در خیابان می پراکند
و علف های راه زار زار می گریند
خیابان غم ماه را در گوش کوچه پخش می کند
و شن ها با آسمان عا شقانه آفتاب را می سرایند
من می دانم آفتاب ترانه می خواند
اندوه او از شرق طلوع میکند
و در غرب غروب
چه کسی می دا ند؟
شب ترانه می خواند
در اندوه انبوه ستاره ها می گریند
چه کسی می دا ند؟
روزکوه بسیار بزرگی است
خوابیده در قلب آفتاب
سراسر اندوه و درد
من می دانم
زمین ترانه می خواند
رود و دریا
سنگ ماه را که لبریز از اندوه است
بر دوش می کشند
و سراسر راه سرشار از خشم مقدس است
چه کسی می داند؟
من با ابر کوچک خود
در خیابانی عاشق
آسمان را ترانه می خوانم
و سنگ ا ندوه خود را در حلقه ها ی خو رشید می آویزم
و شب راه با ماه می گریم
چه کسی می دا ند؟
داستان ماه سراسر راه را
در قلب آسمان
و آفتاب تاریخ سر گذشت ا ندوه را می داند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#89
Posted: 3 Apr 2013 13:19
خیابان بزرگ
در زندگی کوچک غوطه ورم
مرا مجال ورود به یک فضای وسیع تری نیست
خیابان بزرگم
که همه از رویم رد می شوند
بیا ببین چه کسانی از رویم می گذرند
هریک سوزن کوچکی در قلبم فرو می برند
هیچکس نمی گوید آیا دردش می گیرد؟
دستها در جیب
خیابان بزرگی در زمستانم
گر چه روزها در شلوغی زندگی کوچک غوطه ورم
اما مرا مجال تنفس پرنده نیست
مجال زندگی درخت چنار در همین پارک کوچک
مرا توان دیدن آن همه درد نبود
از باجه ی روز نامه فروشی می آیم
یک دست در جیب
دستی دیکر با کیف آسمان
تیتر اکثر روزنامه ها را خوانده ام
همه در زندگی کوچک زندگی می کنند
از همین زند گی ها ی گوچک چه دردها که فوران نمی کند
خیا بان بزرگ دردم
با دردبزرگی در اندام ها ی درختی باد
با خشم خو رشید
از اداره می آیم
از آنجا ئی که نسیم نمی وزد
وآفتاب ممنوع است
در زندگی کوچک غرق می شوم
وآنچنان کور می گردم
که دو قدم آن طرف تر را هم نمی بینم
به خانه بر می گردم
با نشا نی فقر
اما یادم نمی رود
که با همین نشانی خود را بصورت خیا بان بزرگی در آورده ام
چگونه؟
با عشق به زندگی
با عشق به رها ئی
با امید به عدالت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#90
Posted: 3 Apr 2013 13:19
در باره بهار
برف باریده
شاید آخرین برفی باشد
بیرون جوگندمی شده
مانند موهای من
دل خیابان در سکوتی سرد می تپد
تپه های شن با برف تنک
پنجره ها ی دل خانه در سرما می لرزد
ساعت دیواری عبور عمرمان را می نوازد
به آرامی لبخند سرد سکوت
آسمان یکپارچه ساز ابر می نوازد
دلمان بروفق مراد نیست
سرما قلب اندیشه را می آزارد
پرواز پرنده ممنوع است
ما زود در باره بهار صحبت می کنیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7