انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 13:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  12  13  پسین »

زندگینامه و اشعار ابوالقاسم لاهوتی


مرد

 
پیران


امروز در حضور جوانان مو سفید
چندان خوشم که هر نفسم هست روز عید

شاد آنکه پیششان قدری راز دل بگفت
خوش بخت آن کسی که دمی گفتشان شنید

از دوده کمال کبیرند این کسان
دانشوری که همسر او را جهان ندید

دریای دانشند و چو کودک مودبند
این در به بحر عزت آنها بود مزید

چون آمدم به خدمت این مو سفیدها
از افتخار تارک من به آسمان رسید

از من سلام باد به آن پنبه موی ها
چون هر یکش برابر یک کوه پنبه چید

زیبد که فضل این و هنرهای آن گروه
عبرت شود به کار جوانان نو رسید

پاینده باد کشور ما کاندر آن بشر
راحت بدید و حرمت اگر زحمتی کشید



مسکو 1947
     
  
مرد

 
قسمتی از منظومه<<پری بخت>>


تلخ بد تلخ زندگانی من
دوره کودکی جوانی من

پدری پیر و مادری بیمار
خواهرانی صغیر و من بیکار

یک برادر شفیق و خوب و نجیب
خادم یک بزرگوار طبیب

حافظ الحصه مرد دانشمند
کشت او را محیط جهل پسند

آن برادر هنوز هم زنده است
هوشم از هجر او پراکنده است

او کنون یک پزشک پر خرد است
حکمتش بهر مردمان مدد است

بی نوایان سپاسدار ویند
رنجبرها رفیق و یار ویند

زر بر چشم او چو خاک بود
روحش آیینه وار پاک بود

تنگدستی خود بیادش هست
میدهد ز آن به تنگدستان دست

دیگری بود اهل کار و هنر
مسگر آهنگر و سپس زرگر

بعد از آن در ره وطن سرباز
عاقبت افسری جری ممتاز

ضد سمکو براه میهن خویش
در سر صف چو حمله برد به پیش

تیر یک خائن وطن از پشت
در گذشتن ز نهری او را کشت

جسم او در میان رود افتاد
روشن آبش به تیره خاک نداد

گوهر کار بد به دریا رفت
حیف اما که از کف ما رفت

من چو آن هفت تن ز کرمانشاه
تا به تهران پیاده رفتم راه

کفش در پا به سر کلاه نبود
همسفر غیر اشک و آه نبود

روی با آب دیده میشستم
سخت بد عمر و بخت میجستم

بخت صد حیف دور بد ز آنجا
دیو بد حکمران کشور ما

در چنان روزها که ما سه پسر
کرده بودیم بهر رزق سفر

مرد فردوس خسته در خانه
مریم اندر پناه بیگانه

مادرم در فراق زنده نماند
پدرم از گرسنگی جان داد

بی پسرها به پول مردم شهر
دفن شد آن ستمکشیده دهر

در کف من بغیر باد نماند
نفس گرم و روح شاد نماند

باز گفتم اگر برادر نیست
پدر و خواهران و مادر نیست

خلق محبوب و نامدارم هست
خدمتش را نمیدهم از دست

فکرم این است هر زمان هر سو
که شود بخت هموطن با او

سبب او شد که زنده ماندم من
راه حق راه رونده ماندم من




مسکو 1947
     
  
مرد

 
گل



تو میخوانی به از بلبل بیاد آشیان ای گل
گل خواننده ئی تو خوب میخوانی بخوان ای گل

ز هی آن لحن داودی و اعجاز مسیحایی
که با یک نغمه دلکش بمن دادی روان ای گل

نفس را تازه سازد اشک شادی ریزد از چشمان
ز بس خوب است و دلچسب است آواز تو جان ای گل

تو چون چهچه زنی در فصل دی بوی بهار آید
به گلزار وطن یا رب بمانی بی خزان ای گل

تو با این چهر مهر افزا تو با این لحن شوق آور
شبستان مرا امروز کردی گلستان ای گل

نگه کن تا جوانان را نوایت چون به وجد آرد
تو کاینسان پیر چون من را دهی روح جوان ای گل

شدم شادان ز عرفانت شدم حیران ز الحانت
شدم عبد ثنا خوانت بدان ای گل بدان ای گل



مسکو 1950
     
  
مرد

 
بانگ ایران کهن



مو سفیدی پهلوان
پهلوان جاودان

عقل او عقل کهن
زور او زور جوان

فخر او علم و عمل
نام او زیب جهان

رهزنی در خواب بست
ناگهانش پا و دست

دیده را چون وا نمود
چند بندی را گشود

کرد از جا نیم خیز
پهلوان اما چه سود

سخت تر خصم محیل
دست او را بست زود

باز آن مرد دلیر
ماند مغلوب و اسیر

زیر زنجیر سیاه
عمر او میشد تباه

چهره اش رنگین ز اشک
سینه اش سنگین ز آه

عاقبت باد شمال
سوی او بگشود راه

بوی خوش بر وی رساند
روح نو بر وی دماند

میرسد هر دم بگوش
بانگ پر شور و خروش

روح از آن گیرد نشاط
دل از آن آید بجوش

صلح از آن آید بحرف
جنگ از آن گردد خموش

این صدا خصم افکن است
غرش خلق من است

ضد ظلم و ظالمان
با همه خلق جهان

خلق من شد همصدا
بهر کار و بهر نان

بهر آبادی و علم
بهر بخت کودکان

یاوری با یکدیگر
صلح در بین بشر

صلح آن جوید که کرد
با جهان گیران نبرد

صلح تنها با سخن
کی به دست آورده مرد

کی اثر دارد به خصم
اشک گرم و آه سرد

صلح راه بخشد ظفر
رزم همدست بشر

خلق من راهش نکوست
عاقل است او صلح دوست

مرده بادا جنگ و کین
و آنکه جنگ و کینه جوست

زنده بادا صلح و کار
بشنوید این بانگ اوست

بانگ ایران کهن
فخر من امید من




مسکو 1950
     
  
مرد

 
بگریخت دل ز دستم پیش تو دیدی او را؟
رقصان دوان و غزلخوان جانم شنیدی او را؟

دل در وفا زند جوش آنرا مکن فراموش
چون بین عشقبازان خود بر گزیدی او را

گر در حریم دلبر دلگشته است محرم
بخشیده صدقش اینسان بخت سپیدی او را

گفتی بیا و آمد در سینه دل به پرواز
یک دم زدی و بر تن پر بر دمیدی اورا

با یک تبسم از خاک بالا برش به افلاک
اکنون کز آتش هجر بیرون کشیدی او را

دور از تو بود و زنده است
لاهوتی این عجب نیست
یادت رهانده ز این سان حال شدیدی او را



مسکو 1953
     
  
مرد

 
ای شادی حیات من ای ماه مشک موی
بهر تو دل حیات ابد دارد آرزوی

من زنده ام به عشق تو در شعر جاودان
آنرا بکن ترنم و بر مردنم نمودی

ما از مبارزان حیاتیم باک نیست
گر مرگ را ستاده ببینیم روبروی

پیروز میشویم و گر هم سپاه غم
ما را کند محاصره از هر چهار سوی

گر صورت مکمل خود آرزو کنی
جانا بیا و شیشه قلب مرا بجوی

در پای سر و قد تو سر سوده ام به خاک
بنگر مرا چگونه بلند است آبروی

خواهی اگر که نکهت خود بشنوی ز مهر
بر مرقدم گذر گل خاک مرا ببوی

تا دل بود به مجلس صاحبدلان بود
عشق من و وفای تو موضوع گفتگوی

پرسند:اگر که بوده کسی عاشقت به صدق؟
تصدیق کن که بوده و نام مرا بگوی


مسکو 1953
     
  
مرد

 
دوستی و برادری


جوانی پرسید از پیری دانا
که ای دانش تو مشکل گشا

شاگردان را پند استاد نیکوست
بگو برادر بهتر است یا دوست؟

پیر خردمند چنین پاسخ داد
که زندگانیست بهترین استاد

زندگی ثابت کرد بین بشر
که دوست از برادر بود بهتر

ممکن است برادر دوست نشود
اما دوست دائم برادر بود

اگر برادر دوستت هم باشد
دیگر در خوشبختی چه کم باشد؟

برو بین مردم دوست پیدا کن
تا بیخ دشمن برکنی از بن

پاکدل مردمان روی زمین
از خاک آمریکا تا هند و چین

آنها که دوستند با وطن خود
تنفر دارند از دشمن خود

آنها که میخواهند با دل شاد
بهره بر دارند از کار آزاد

بی فرق زبان و کشور و پوست
با هم در تامین صلح شدند دوست

پیمان بر علیه بیداد کردند
با هم سوگند دوستی یاد کردند

با هم دوست شدند باهم برادر
هرگز نجنگند ضد یدیگر

میلرزند ز این دوستی جهانگیران
کز این دوستی جنگ رود از میان

دوست کی اندازد تیر بسوی دوست؟
دوست کی باشد آتش بر روی دوست؟

هر دستی در این دوستی پیوند بست
هیچ تیغ نتواند از دوستش گسست

این دوستی بی الملل بود
برادری بی خلل بود

وقتی در کره خون میزند جوش
ناله از مجروحان رسد بگوش

خلق هر کشوری شناسد چون دوست
که این ناله برادر اوست

وقتی دختر ویتنام در جنگ
جهانگیران را بیافتد به چنگ

در هر ملک و خلق روی زمین
صلح جو مردمان میدانند که این

خواهر آنهاست اسیر جنگ است
خواهر را یاری نکردن ننگ است

با همه تعقیب و قتل و زندان
دوستداران صلح در همه جهان

در دوستی بیشتر دهند نمایش
کوشش آنها دارد افزایش

از هر امضای نو برای صلح
محکمتر میگردد بنای صلح

من از دل و از جان با روحی شاد
به دوستان صلح میگویم شاد باد

سند صلح را امضا می کند
او که امضا کرد احرا میکند




مسکو1951
     
  
مرد

 
پاسخ به اغواگران


بشد با مرد مشهوری در ایران
ملاقی شخص نا پاکی از اعیان

به او گفت ای شگفت آیا تو هستی ؟
به شکل تست غیری یا تو هستی ؟

شنیدم از وبا مرحوم گشتی
به چنگال اجل معدوم گشتی

تو می بینی بگفتش زنده ام من
سخنگو گپ شنو جنبنده ام من

بگفت از مرگ تو در حال زاری
خبر داد آدم پر اعتباری

بگفتش: از خود من معتبرتر
به زنده بودن کیست دیگر؟

مکرر کرد بدخواه سیه دل
که دارد آگاهی آن شخص عاقل

نمیگوید دروغ آن مرد نیکو
طلا باشد طلا هر گفته او

چو این هذیان او را باز بشنفت
سپید ابروی با آن دل سیه گفت

بمیر از درد غم من زنده هستم
بنام و با شرف پاینده هستم

من اندر شهر مسکو شهر آزاد
نمایم زندگی خوش بخت و دلشاد

ولی گوید عدو من نیستم من
ز شخص معتبر بشنید دشمن

که چون من من بدم با آه و زاری
شدم از کشور شورا فراری

کتابی را نوشتم من سرپا
ز تهمت پر به ضد ملک شورا

تو ای ناکس که این را می نگاری
بگو من از چه کس باشم فراری؟

ز چار اولاد دلبند و عزیزم
و یا از مادز آنها گریزم؟
چرا بگریزم از اینگونه کشور
که دادستم دو صد ملیون برادر

همان وقتی که گردیدم گریزان
ز مانند تو نامردان از ایران

من و تهمت به اغلیم سعادت؟
مرا چون تو خیانت نیست عادت

فرار از دوست سوی دام دشمن؟
نه چون تو خصم ایران نیستم من

فرار از منبع اقبال انسان؟
جهان داند که این کذب است و بتهان

تو هم دانی وی از نادرستی
به عرض حق کند زور تو سستی

برای تو رذیل فکر تاریک
طلا باشد طلا فرمان امریک

تو میکوشی که خلق کشور من
شود با خلق شورا ضد و دشمن

بمیر از غصه اهل این دو کشور
همیشه دوست هستند و برادر

بکوشند از برای صلح با هم
برای دوستی نوع آدم

ولی خواهد شد افساد تو افشا
ولی خواهی شد از این فتنه رسوا



مسکو 1954
     
  
مرد

 

آرزو


بسا آرزو در زندگانی
در کودکی داشتم و جوانی

چون هر طفل پر مسکین پر عذاب
غرق آرزوها میرفت به خواب

لیکن آرزو داران تک بودند
جدا از یکدیگر یک یک بودند

هر آرزو ز آنرو خیالی بود
اجرای آن کار محالی بود

دیده که باز میشد از خواب خوش
باز میدید حیات آرزو کش

رفت آن روزهای کودکی چون باد
رفت اما هرگز نرود از یاد

در این سن که مویم شده سپید
چه آرزویی دارم چه امید؟

آن آرزو که در همه جهان
هریک انسان در دل دارد پنهان

که صلح و دوستی بین آدمها
جاویدان گردد در همه دنیا

باز هم من دارم آرزوی تام
که عاشقان جنگ و قتل عام

از مستی خونین هشیار شوند
از این خواب خواب بین کش بیدار شوند

بفهمند که خلقهای گوناگون
یک نیروی واحد شدند اکنون

آنها که تا دیروز بودند تک تک
امروز نه یک یک هستند،هستند یک

اتصال جوی ها نهر میشود
کثرت بناها شهر میشود

پس آرزوشان اجرا خواهد شد
بدخواه آنها رسوا خواهد شد

صلح در همه دنیا لشکر دارد
جنگ با همه دنیا خطر دارد


مسکو 1954
     
  
مرد

 
افغان


افغان مرا می شنوی ای بت افغان؟
از آتش هجران تو است این همه افغان

وه وه چه شبی بود که از دیدن رویت
شد طالع تاریک من آنگونه درخشان

گر بهر اسارت کنیش نیم اشارت
با شوق شود دل به کمند تو شتابان

اضهار محبت به تو از بی ادبی نیست
در قالب نظمم خود پاکی شده پنهان

با این سر کافوری و با این دل خرم
زیبد که بخوانی تو مرا پیر جوانان

این جسم تو نوریست در اطراف وجودت
بی شبهه توان گفت که جانی تو فقط جان


مسکو 1954
     
  
صفحه  صفحه 6 از 13:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  12  13  پسین » 
شعر و ادبیات

زندگینامه و اشعار ابوالقاسم لاهوتی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA