انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 13:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  12  13  پسین »

زندگینامه و اشعار ابوالقاسم لاهوتی


مرد

 
nisha2552: ای شادی حیات من ای ماه مشک موی
بهر تو دل حیات ابد دارد آرزوی
خیلی باحال بود ایول
     
  
مرد

 
دور سر زلف تو هر قدر که پیچانترشد
دلم آن سلسله را دید و پریشانتر شد

داشت در موی پریشان تو دل پای گریز
با چنین رشته کنون بستنش آسانتر است

مه که در دایره هاله فتد تیره شود
وه که در هاله مو روی تو تابانتر شود

بلبل طبع من آوازکی از اول داشت
نو گل روی تو را دید و خوش الحانتر شد

ای عجب هر چه نکوتر تو نشانش کردی
مرغ جان سوی خدنگ تو شتابانتر شد

تو سفر کردی و تا منزل صفر آمد عیش
تو سرش دادی و دل بی سر و سامانتر شد

دل همه ساله ز بی مهری تو می نالید
بی تو ماند ای مه افغان و پر افغانتر شد.



مسکو 1954
     
  
مرد

 
در جان و دل از هر نهگت رخنه و راهیست
قربان دو چشم سیهت این چه نگاهیست؟

از دست تو خون گشته دل زار در این کار
هر ناخن رنگین تو رخشنده گواهیست

یک شهر به یک چشم زدن دل بستاند
نازم به صف مژه ات این کار سپاهیست

عاشق که بود شامل لطف تو جسور است
بی مهر تو دلخسته بی پشت و پناهیست

پرسی که چه روزیست مرا بی مه رویت؟
یک حرف بموی تو قسم روز سیاهیست

گویی ز چه در سن جوان موی سفیدم؟
جانم چه کنم؟بی تو مرا ثانیه ماهیست

هر نم به گلو آیدم از هجر تو دردی
هر دم که برون میرود از سینه ام آهیست

رنجیدنت انصاف نبود ای بت افغان
دل درام و عاشق شده ام این چه گناهیست!


مسکو 1954
     
  
مرد

 
آن دلبر افغان چه سلحشور برد دل
چشم بد از او دور که مغرور برد دل

مرغ ار شود و ماهی اگر از مژه و موی
با تیر برد راهش و با تور برد دل

نزدیک بیایید و ببینید چه جانیست
آن دیده که با یک نگه از دور برد دل

دل را بده و آبروی خویش نگهدار
گر خود ندهی خندد و با زور برد دل

پیداست که دلدار شدن لذتی عالیست
اینگونه که مستانه و مغرور برد دل

بی تیره نقاب آید و صید افکند آزاد
دزد است نه جانانه که مستور برد دل

همچون دل من عبد وفادار که دارد
پس این همه دیگر به چه منظور برد دل ؟




مسکو 1954
     
  
مرد

 
گناه


گناهم چیست ای جانانه؟میگویم،نمیگوید
سزای عفو هستم یا نه؟ میگویم،نمیگوید

شدم عاجز از آه و ناله دل تا شود ساکت
بگو حرفی به این دیوانه میگویم،نمیگوید

سرای کیست میگویم،دلم؟گوید:سرای من
چرا آنرا کنی ویرانه؟ میگویم،نمیگوید

بحالش دیده:ای صیاد ماهر چند مرغ دل
بدام افکنده است این دانه؟ میگویم،نمیگوید

بود صدق من و جور تو ورد هر زبان جانم
مگر خوب است این افسانه؟ میگویم،نمیگوید

تو باور میکنی در حق من کذب رقیبان را؟
بگو اینرا بمن مردانه میگویم،نمیگوید

بنازی میکشی و با نگاهی زنده ام سازی
کنی اینرا تو با بیگانه؟میگویم، نه...میگوید


مسکو1954
     
  
مرد

 
به برادر عزیزم عبدالحسین الهامی



خطت جانا برای من ظفر شد
بکام خشک و تلخم نیشکر شد

صفای دل دوای درد سر شد
شب تارم ز نور آن سحر شد

زدم بوسه نمودم باز خواندمش
خمش آهسته با آواز خواندمش

فراوان بار خواندم باز خواندمش
به هر باری سرورم بیشتر شد

به جان شادی رسید از خامه تو
به دل قوت دمید از چامه تو

به روح آمد امید از نامه تو
غم از ملک وجود من بدر شد

چه معجزه بود این کایجاد کردی
دلی ویرانه را آباد کردی

صفا کردی که از من یاد کردی
ز یادت جانم آزاد از خطرشد

الهی کامران بینم رخت را
ببوس آن دو چشم فرخت را

ببین چون دل نوشت این پاسخت را
کتاب است ار بظاهر مختصر شد


مسکو1956
     
  
مرد

 
رنجبر



آبادی ملک عالم از رنجبر است
آسایش نوع آدم از رنجبر است

آن علم که عالمان به آن فخر کنند
بر مردم دیگر آنهم از رنجبر است

بی زحمت و رنج نان نمیباید خورد
یک لقمه برایگان نمیباید خورد

نانی که بود حاصل رنج دگران
گر جان برود ازآن نمیباید خورد

باید همه جا قرین شود زن با مرد
بیکار در این جهان نماند یک فرد

آنسان که برهرکس بگویی بیکار
دعوای شرف کند بگرید از درد

باشد به جهان در نظر دانشور
آغوش زن اولین دبستان بشر

این مکتب ابتدایی ار عالی نیست
از تربت بشر نجویید اثر

خواهی که شود زمانه خرم از تو
مگذار رسد به هیچ دل غم از تو

اما پی اثبات حق ار لازم شد
بگذار برنجد دل عالم از تو

من در تن شعر همچو جان خواهم داد
در مسلک عشق جاودان خواهم ماند

پیر است کسی که فکر او پیر بود
من فکر جوانم،جوان خواهم ماند

ای خصم تو را مجال کین توزی نیست
بر کشور ما امید پیروزی نیست

با ما ز در صلح و صفا بیرون آی
کامروز جهان،جهان دیروزی نیست

دیشب ز غمت برون شد از جسم جان
ناگاه تو آمدی به پیشم مهمان

قربان وفای جان که تا دید تو را
برگشت و خبر داد که آمد جانان

در جای دلم بسینه خون باقی ماند
در سر عوض خرد جنون باقی ماند

سیمرغ بدم بدام عشق افتادم
در دام کبوتر زبون باقی ماند

جذابتر از چشم عقاب است این چشم
با ما همه در حال عتاب است این چشم

آدم که به ومینگرد مست شود
پر نشئه تر از جام شراب است این چشم

دانی که به من دوری روی تو چه کرد؟
روزم سیه و موی سفید و رخ زرد

تو رفتی و گرد من ز هر سو به نبرد
غم بر سر غم آمد و درد از پی درد

در پیش من است ماه من این بیگاه
بر سبزه کتاب و ماهی و نان سیاه

این دشت یک عالم است و من شاهنشاه
دارایی من بود ز ماهی تا ماه

شب در دل دشت بودم و دامن ماه
روز از برمه فتاده در چاه سیاه

آن شام چنان نواختم با چه ثواب
و این صبح چنین گداختم از چه گناه؟

دلدار مرا ز من ملالیست مگر؟
آسایش دل کار محالیست مگر؟

یکروزه در انتضار او پیر شدم
هر ساعت انتظار سالیست مگر؟

دلبر به دلم بسی ستم کرد و گریخت
جنگید و مرا اسیر غم کرد و گریخت

پروانه غمم شنید لرزان شد و سوخت
آهن رخ من بدید رم کرد و گریخت

امشب به منت هوای جنگ است مگر؟
دل می شکنی،دل تو سنگ است مگر؟

هر دم ز برم گریختن می خواهی
در سینه من جای تو تنگ است مگر؟
     
  
مرد

 
سروده صلح خواهان



تا کی نار جنگ سوزاندن
جهان؟
تا کی غرق خون جسم کودکان؟

برخیز بهر صلح،ای نوع بشر
خلق هر کشور اهل هر زبان

ما بیشماریم،در هر دیاریم
عادی مردمان افواج کاریم

قتل و غارت را هم اسارت را
از همه دنیا ما بر میداریم

مشعل دوستی ما روشن کردیم
نی فریب خوریم،نی جدا گردیم

پرزور تریم از دلالان خون
با کینه با جنگ ما در نبردیم

ما بیشماریم،در هر دیاریم
عادی مردمان افواج کاریم

قتل و غارت را هم اسارت را
از همه دنیا ما بر میداریم

آید ندای صلح:بر پا،به پیش
ای تشنه های صلح،با ما به پیش

بهر زندگی بهر نسل نو
زیر لوای صلح یکجا به پیش
ما بیشماریم،در هر دیاریم
عادی مردمان افواج کاریم

قتل و غارت را هم اسارت را
از همه دنیا ما بر میداریم
     
  
مرد

 
سرود رقص صلح



صف کشید ای عشقبازان
دف زنید ای دف نوازان

ره دهید ای قد فرازان
دلبر ما گشته رقصان

کف بکوبید ای حریفان
هان براهش گل ببارید

زیر پایش سر گذارید
پیش قدش جان سپارید

دلبر ما گشته رقصان
کف بکوبید ای حریفان

همچو جادو دم دمد او
دلبر ما گشته رقصان

کف بکوبید ای حریفان
گه زند گه می نوازد

هم کشد هم زنده سازد
آدمی چون دل نبازد؟

دلبر ما گشته رقصان
کف بکوبید ای حریفان
     
  
مرد

 
پیمان عشق



ای درد تو آرام دل من
ای نام تو الهام دل من


یاد تو سرانجام دل من
از مهر تو پر جام دل من

وصلت ز جهان کام دل من
من عشق تو را پنهان نکنم

پیمان تو را ویران نکنم
با غیر تو من پیمان نکنم

بهتر تو دریغ از جان نکنم
جان بخشمت و افغان نکنم

دانی تو که من بیمار توام
دلسوخته ی گفتار توام

جان باخته رفتار توام
تو یار منی من یار توام

من منتظر دیدار توام
باز آ ببرم ای دلبر من

بنشین به کنار بستر من
بر گیر و به دامان نه سر من

بنگر به دو چشمان تر من
ای دلبر من، ای دلبر من
     
  
صفحه  صفحه 7 از 13:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  12  13  پسین » 
شعر و ادبیات

زندگینامه و اشعار ابوالقاسم لاهوتی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA