انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین »

هجویات و هزلیات شاعران ایرانی +۱۸


مرد

 
در هجو خلخالی

در ده سگ زشتی بود مو ریخته و لاغر
پیوسته دم اندر پا پژمرده سر و یالی

چندی سوی شهر آمد از شدت بی قوتی
اشکم ز عزا برهاند تا ماند در آن سالی

ناگاه چه باز آمد دیدند که گردید
در فربهی و چاقی یک زبده سگ عالی

گفتند خلیلی اش بایست و همی دیدند
بر هرکه زند ریشی با ضربت چنگالی

نابود خلیلی چون ناچار شده بستند
از پارچه خلخال بر گردن آن شالی

گویند که شد ممتاز آن خرقه ز همسر ها
ز آنروی دگر گردید معروف به خلخالی

من خویش نمیدانم بر گردن آن کو گفت
گویا که همان باشد : خلخالی آنحالی
========================
پ.ن:البته این خلخالی با اون خلخالی جلاد فرق داره ها
     
  
مرد

 
مهدی کچل

کار و بارت جور مهیا شده
نور علی نور، مهیا شده

دخترکی خوب، مهیا شده
خفته و خود عور، مهیا شده

تاری و تنبور، مهیا شده
هم آب انگور، مهیا شده

بس آجیل شور، مهیا شده
تریاک و وافور، مهیا شده

مهدی کچل ! سور ، مهیا شده
چرچر ماجور، مهیا شده


لوطی‏حسین صاحب عنوان شود
بند قبا قرمزی و خان شود

دورِ دگر، دوره‏ی دونان شود
یکسره این ملک پریشان شود

خاطر ما، جمله پریشان شود
تا که ورا سفره، پر از نان شود

یا که فلان، گربه‏ی هر خوان شود
ایران، ویران ز وزیران شود


مهدی کچل ! سور ، مهیا شده
چرچر ماجور، مهیا شده
     
  
مرد

 
چو ایران نباشد به تخمم که نیست
روم جای دیگر زمین قحط نیست

همه تن به تن کون به دشمن دهیم
از آن به که خود را به کشتن دهیم
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
جمهوری سوار

هست در اطراف کردستان دهی
خـانــدان چــنــد کـُرد ابــلــهی

قاسـم آبــاد اســت آن ویـرانـه ده
ایـن حـکایـت انـدر آن واقـع شـده

کـدخـدائـی بـود کـاکـا عـابـدین
سـرپـرسـت مــردم آن سـرزمـیـن

خمره ای را پـر ز شیـره داشــته
از بـــرای خــود ذخـیــره داشـتـه

مــرد دزدی نـاقـلا یــاسی بـه نـام
اهـل ده در زحـمـت از او صـبح و شام

بــود هـمـسایه بـر آن کـاکـای زار
وای بــر هــمـسـایـه نـاسـازگـار

عـابـدیـن هـر گـه که می‌رفته برون
یـاسـی انـدر خـانـه مـی‌رفته درون

نـزد خـم شـیـره مـی‌کـرده مـکان
هـم از آن شـیریـن هـمـی کرده دهان

این عمل تکرار هی می‌گشـته است
شـیـره هی رو بر کمی می‌هشته است

تـا کــه روزی کـدخــدای دهکده
دیـد از مـقـدار شـیـره کــم شـــده

لاجـرم اطـراف خُـم را کـرد ســیر
دیـد پـای خـمـره جـای پـای غـیـر

پـس هـمه جا جای پـاهـا را بـدیـد
تـا بـدرب خــانــه یــاسـی رسیـد

بانک زد: ای یاسی از خانه درآ
آنـقـــدر هـمـسـایه آزاری چرا؟

دزد شـیـره، یـاسـی نـیـرنـگ بـاز
کـــــرد گـــــردن را ز لای در دراز

گفت او را این‌چـنین کـاکـا سـخـن:
تو چـه حـق داری خوری از رزق من

شـیـره مـن از بـهـر خود پرورده ام
خـواسـت تـا گوید که من کی کرده ام

عابدین گفتش: نـظـر کن بـر زمـین
جـایـهای پـایـهای خـود بـبـیـن

دیـد یـاسی مـوقـع انـکار نیست
چـاره‌ای جـز عـرض استغفار نیست

گـفـت: مـن کردم ولی کاکا ببخش
بـنـده را بـر حـضـرت مـولا ببخش

بـار دیـگر گـر کـه کـردم اینـچنین
کـن بـرونـم یـکسر از این سرزمین

از تــرحـّـم عـابـدیـن صـاف دل
جـرم او بـخـشـید و شد یاسی خجل

چـونکه از این گفت و گو چندی گذشت
نفـس امـاره بـه یـاسـی چیره گشت

بـاز مـیل شیــره کـرد آن نـابــکار
اشــتـها از دســت او بـرد اخـتـیـار

دیـد بـسـته عــهـد او با عـابـدیـن
کـه نـدزدد شــیره‌اش را بـعد از این

فــکر بـسـیـاری نـمـود آن نابکار
تا در این بـابــت بـرد حـیلـه بـکـار

رفـت و بر پشت خری شد جاگزین
رانـد خـر را در سـرای عـابـدیـن

خـویشـتـن را تـا بـه پیش شیره برد
تا دلـش می خواست از آن شیره خورد

کـار خـود را کـرد چون بر پشت خر
بـا هــمان خــر آمــد از خــانه بـدر

بـار دیگــر بـاز کـاکـا در رسـید
تـا نـمـایـد شــیـره‌اش را بـازدیـد

بـاز دیـد اوضـاع خـم بـر هـم شده
هـمـچنیـن از خـم شـیره کـم شـده

پـای خــم را کـرد بـا دقــت نـظـر
دیـد پـای خـمـره جـای پـای خــر

انـدرون خـمره هـم سـر بـرد دیـد
هسـت جـای پـنـجـه یـاسـی پدید

سـخـت در حیرت فرو شد عابدین
هـم ز خـر بـددل هـم از یـاسی ظنین

پیش خود می‌گفت این و می‌گریست
ای خـدا ایـن کـار آخـر کـار کـیست

گر که خر کرده است خر را نیست دست
یاسی ار کرده است یاسی بی سم است

زد دو دستی بر سر آخر عابدین
و از تـعـجـب بـانـگ بر زد این چنین:

چـنگ چـنگ یـاسـی و پا پای خر
من که از ایـن کـار نــارم ســر بـدر!

این حکایت زین سبب کـردم بـیـان
تــا شــونــد آگــاه ابـنـــاء زمـان

گـر بـخـواهـد آدمـی پـی گـم کند
پـای‌هـای خـویــشتـن را سـم کـند

هـر کـه انـدر خـانه دارد مــایـه‌ای
هـمـچـو یـاسـی دارد او همسایه‌ای

یـاسی مـا هـست ای یــار عــزیـز
حـضرت جـمبـول یـعـنی انگلیس

آنـکه دایـم کـار یـاسـی مـی‌کـنـد
و از طـریق دیــپلـمـاسی مـی کـنـد

مـلـک مـا را خوردنی فهمیده است
بر سـر مـا شـیـره هـا مـالـیـده است

او گمان دارد که ایـران بـردنی است
همچو شیره سرزمینی خوردنی است

با وثــوق الـدوله بـسـت اول قـرار
دیــد از آن حــاصـلی نـامـد بـه بـار

پـول او خـوردنـد و بـر زیرش زدند
پـشـت پـا بـر فـکر و تـدبیرش زدند

چونـکه او مـایوس گردید از وثوق
کـودتـائی کـرد و ایـران شـد شـلوغ

هـمچـنین زیـر جـلی سـید ضـیاء
زد بـه فـــکر پـسـت آنـها پشـت پـا

کـودتـا هـم کـام او شـیریـن نکرد
ایــن حـنـا هـم دست او رنگین نکرد

دیـد هـرچـه مـستـقیـمـاً می‌کـند
مــلــت او را زود بــر هـم مـی‌زنـد

مـردمان از نـام او رم مـی‌کــننـد
مـقصدش را نـیز بـر هـم مـی‌زنـنـد

گـفـت آن بـه تـا بـرآیـد کــام مـن
از رهــی کـانــجـا نـبـاشد نـام مـن

انـدر ایـن ره مـدتی انـدیـشـه کرد
تـا کـه آخـر کـار یـاسـی پیـشـه کرد

گـفـت جـمـهوری بیــارم در میان
هـم از آن بـر دسـت بـر گـیـرم عـنان

خـلـق جـمـهوری‌طلب را خر کنم
زانـچـه کـردم بـعـد از ایـن بدتر کنم

پـای جـمـهـوری چـو آمد در میان
خـر شـــوند از رؤیـتش ایـرانـیـان

پس بریـزم در بـر هـریـک عـلـیـق
جمله را افسـار سـازم زین طــریــق

گـر نـگردد مـانــع مــن روزگـار
مـی شـوم بــر گـُـرده‌ی آنــهــا سوار

فـرق جـمـعی شـیـره‌مالی می‌کنم
خـمـره را از شیـره خـالی مـی‌کـنــم

ظاهراً جـمـهوری پـر زرق و بــرق
و از تـجـدد هـم کـُـلـه آن را بـه فـرق

بـاطـنـاً یـاسـی ایـران انـگـلـیس
خـر شود بـدنـام و یـاسـی شیره لیس

کـرد زیـن رو پـخت و پز با سوسیال
گـفـت با آنـهـا روم در یــک جـوال

شـد سـوار خـر کـه دزدد شـیـره را
پــس بگـیرد پـنـج مـیـلـیون لیره را

نقش جـمـهوری بـه پای خر ببست
محرمــانـه زد بــه خم شـیـره دست

ناگهـان ایــرانیــان هــوشـیــار
هم ز خــر بدبـیـن و هـم از خـرسوار

هـای و هـو کردند کین جمهوری است؟
در قـواره از چـه رو یـغفـوری است؟

پـای جـمـهوری و دست انگلیس!
دزد آمـد دزد آمـــد آی پــلـیــس!

ایـن چـه بـیرقهای سرخ و آبی است
مـردم این جــمهوری قـلابی اسـت

ناگهان ملـت بـنـای هو گـذاشـت
کره‌خـر رم کـرد و پـا بـر دو گـذاشت

نـه بـه زر قـصـدش ادا شد نه به زور
شــیـره بـاقی ماند و یـارو گشت بور
     
  
مرد

 
جمهوری نامه

ترقی اندرین کشور محال است
که در این مملکت قحط ‌الرجالست

خرابی از جنوبست و شمالست
بر این مخلوق آزادی وبالست

نباید پرده بگرفتن ز اسرار
که گردد شرح بدبختی پدیدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

اگر پیدا شود در ملک یک فرد
مانند رضاخان جوان مرد

کنندش دوره فوراً چند ولگرد
بفکر اینکه باید ضایعش کرد

بگویند از سر شه تاج بردار
بفرق خویشتن این تاج بگذار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نخستین بار سازیم آفتابی
علامت‌های سرخ انقلابی

که جمهوری بود حرف حسابی
چوگشتی تو رئیس انتخابی

بباید گفت کاین مرد فداکار
بود خود پادشاهی را سزاوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

حقیقت بارک الله چشم بد دور
مبارک باد این جمهوری زور


از این پس گوشها کر چشمها کور
چنین جمهوری بر ضد جمهور

ندارد یاد کس در هیچ اعصار
نباشد هیچ در قوطی عطّار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

چه جمهوری شود آقای دشتی
علمدارش بود شیطان رشتی

تدین آن سفیه کهنه مشتی
نشیند عصرها در توی هشتی

کند کور و کچل‌ها را خبردار
ز حلاج و ز رواس و ز سمسار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

صبا آن بی‌شعور بدقیافه
نماید کیر جمهوری کلافه

زند صد لاف در زیر ملافه
که جمهوری شود دارالخلافه

ولیکن بی‌خبر از لحن بازار
ز علاف و زبقال و ز نجار

دریغ از راه دور و رنج بسیار
     
  
مرد

 
جمهوری نامه(ادامه)

ز عدل‌الملک بشنو یک حکایت
که آن بالابلند بی‌کفایت

میانجی گشت بین بول و غایط
کند گاهی سلیمان را هدایت

شود گاهی تدین را مدد کار
که سازد این دو را با یکدگر یار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

تدین کهنه الدنگ قلندر
نموده نوحة جمهوری از بر

عجب جنسی است این الله اکبر
گهی عرعر نماید چون خر نر

زمانی پاچه‌گیرد چون سگ هار
ولی غافل زگردن بند و افسار


دریغ از راه دور و رنج بسیار

از ایران رهنما گشته روانه
برای کارهای محرمانه

گرفته پول‌های بی‌نشانه
زده در بصره و بغداد چانه

که جمهوری شود اینملک ادبار
نه من گویم خودش کرده ‌است اقرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

تقلاها نماید اندرین بین
جلنبرزاده شیخ‌العراقین

کند فریاد ها با شور و باشین
که جمهوری بود بر گردنم دین

ادا بایست کرد این دین ناچار
بباید جست از دست طلبکار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ضیاءالواعظین لوس جلغو
کند از بهر جمهوری هیاهو

چه جمهوری عجب دارم من از او
مگر غافل بود از قصد یارو

که می‌خواهد نشیند جای قاجار
همانطوری که کرد آن مرد افشار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

دبیر اعظم آن رند سیاسی
ز کمپانی نماید حق‌شناسی

زند تیپا به قانون اساسی
بافسون‌های نرم دیپلماسی


به سردارسپه گوید باسرار
که جمهوری نباشد کار دشوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار
     
  
مرد

 
جمهوری نامه(ادامه)

نمایش می‌دهد این هفته عارف
بهمراهی اعضای معارف

شود معلوم با جزئی مصارف
که جمهوری ندارد یک مخالف


مدلل می‌شود با ضرب و با تار
که مشروطه ندارد یک طرفدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نمودم من جراید را اداره
شفق کوشش وطن گلشن ستاره

قیامت می‌شود با یک اشاره
دگر معنی ندارد استخاره

همین فردا شود غوغا پدیدار
متینگ و کنفرانس و نطق اشعار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بعالم پیش رفته بالاصاله
تمام کارها با قاله قاله

بزور شعر و نطق و سرمقاله
بباید کرد جمهوری اماله

بر این مخلوق بی‌عقل ولنگار
بدون وحشت از اعیان و تجار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

که مستوفی است شخص لاابالی
مشیرالدوله مرعوب و خیالی

وثوق‌الدوله جایش هست خالی
بود فیروز هم در فارس والی


قوام‌السلطنه مطرود سرکار
بغیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بود حاجی معین محتاط و معقول
امین‌‌الضرب در عدلیه مشغول

علی صراف هم مستغرق پول
فقیه ‌التاجرین هم میخورد گول

اهمیت ندارد صنف بازار
ز خراز و ز بزاز و بنکدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

تدین گفته مجلس هست با من
نماید اکثریت را معین


شود این کار پیش از عید روشن
به جمهوری بگیرد رأی قطعاً

نه قانون می‌شود مانع نه افکار
بزور مشت فیصل می‌دهم کار

دریغ از راه دور و رنج بسیار
     
  
مرد

 
جمهوری نامه(ادامه)

به تعلیم قشون اندر ولایت
مهیا تلگرافات و شکایات

ز جمهوری اشارات و کنایات
ز ظلم شاه و دربارش روایات

مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار
ز بلدان و ز اقطار و ز انظار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز تبریز و ز قزوین و ز زنجان
ز کردستان و کرمان‌شاه و گیلان

بروجرد و عراق و یزد و کرمان
ز شیراز و صفاهان و خراسان

ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار
تقاضاها رسد خروار خروار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به طهران نیست یک تن انقلابی
بجز مشروطه‌‌خواهان حسابی

که از وحشت نگردند آفتابی
اگر کردند قدری بدلعابی

بیاویزیمشان بر چوبه ی دار
بنام ارتجاعیون و اشرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

موافق گشته لندن این سخن را
که فوری خواست سرپرسی لرن را

برد گر شومیاتسکی سوء ظن را
فرستیم پیش‌شان استاد فن را

همان مهتر نسیم رند عیار
کریم رشتی آن شیاد طرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نباید کرد دیگر هیچ مس مس
بباید رفت فوری توی مجلس

اگر حرفی شنیدیم از مدرس
جوابش گفت باید رطب و یابس

اگر مقصود خود را کرد تکرار
بپیچیمش بدور حلق دستار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بقدری این سخن‌ها کارگر شد
که سردارسپه عقلش ز سر شد


به جمهوری علاقه ‌مندتر شد
بنای انتشار سیم و زر شد

به مبعوثان و مطبوعات و احرار
ز آقای صبا تا شیخ معمار

دریغ از راه دور و رنج بسیار
     
  
مرد

 
جمهوری نامه(ادامه)

نمایان شد تجمع‌های فردی
علم در دست گرم دوره گردی

علم‌ها سبز و زرد و لاجوردی
عیان سرخی و پنهان رنگ زردی

جمهوریت ایران هوادار
ولو گشته میان کوچه بازار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از این افکار ماخولیائی
به مجلس اکثریت شد هوائی

تدین کرد خیلی بی‌حیائی
بیک دم بین افرادش جدائی

فتاد از یک هجوم نابهنجار
از آن سیلی که خورد آن مرد دین‌دار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از این سیلی ولایت پُر صدا شد
دکاکین بسته و غوغا بپا شد

بروز شنبه مجلس کربلا شد
بدولت روی اهل شهر واشد

که آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و زجر و کشتار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز جمهوری به ما یک کام ره بود
خدا داند که این سیلی گنه بود

که این سیلی زدن خدمت بشه بود
تدین خصم سردارسپه بود

رفاقت بد بود با عقرب و مار
خطر دارد چو نادان افتد یار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

قشونی خلق را با نیزه راندند
ولی مردم بجای خویش ماندند

رضاخان را به جای خود نشاندند
بجای گل بر او آجر پراندند

نشاید کرد با افکار پیکار
بباید خواست از مخلوق زنهار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بپا شد در جماعت شور و شرها
شکست از خلق مسکین دست‌ و سرها

رضاخان در قبال این هنرها
شنید از مؤتمن توپ و تشرها


که این کارت چه بود ای مرد غدار
چرا کردی به مجلس این چنین کار؟

دریغ از راه دور و رنج بسیار
     
  
مرد

 
خــــاکــــــم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم
خـــــاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟

آوخ، کــلاه نیست وطـــــن، گـــــــر که از سرم
برداشتند، فــــکـــر کــــــلاهی دگــــــــر کــــــنم

مــــرد آن بود که این کُله‌اش، برسر است و من
نـــــــــــامـــردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم


مــــن آن نیـــــــم کــــــــه یکسره تدبیر مملکت
تسلیــــــــم هـــــــرزه‌گـــــــــرد قضا و قدر کنــم

زیــــــــر و زبر اگــــــــر نکنـــــــی خــاک خصم را
وی چــــــــــرخ! زیــــــــــر و روی تو زیر و زبر کنم

جــــــــایی‌ست آروزی مـــن، ار من به آن رسم
از روی نعـــــــــش لشکـــــــــر دشمـن گذر کنم

هــــــــــر آنچـــــه می‌کنی بکن ای دشمن قوی!
مـــــــــن نیز اگــــــــر قــــوی شدم از تو بتر کنم

مـــــن‌ آن نیـــــم بــــه مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کـــــــاسه خون به بستر راحت هدر کنم

معشـــــوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!
ای آن کـــــــه ذکـــر عشق تو شام و سحر کنم


عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود
مهـــــرت نـــــــه عارضی ست که جای دگر کنم

عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم
بـــــــــا شیر انـــــــدرون شد و با جان به در کنم
=======================================
پ.ن:شاید هزل و هجو نباشه ولی خوندش خالی از لطف نیست
این شعر نشان دهنده عشق بی حد و حصر میرزاده عشقی به وطنش است
     
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین » 
شعر و ادبیات

هجویات و هزلیات شاعران ایرانی +۱۸

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA