ارسالها: 316
#41
Posted: 8 Aug 2013 00:05
آنقدر طوفانيم که باد را هم ميکنم
يعني از مستي به يادت ياد را هم ميکنم
دوش شرين را به خواب خويش شرين کرده ام
بخت گر يارم شود فرهاد را هم ميکنم
زير من فرياد ميکردي کمک ميخواستي
آنقدر فرياد کن امداد را هم ميکنم
در کلاس عشق تو مانند شاگردم هنوز
با همه شاگرديم استاد را هم ميکنم
گفتني بسيار بود وقت کوتاه زين سبب
هر که نامش ازقلم افتاد را هم ميکنم
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#42
Posted: 8 Aug 2013 00:10
امام ِ جمعه آ، یک چیز دیگر
نمیدانی، نمیفهمی، مکرر!
اگر شد پرده ای هرگونه پاره
تجارت، کرده پیدا راه چاره
بدوزد پرده را نرس و پرستار
خدایا زین معما پرده بردار!
(بکارت را ز مریم باید آموخت
که بعد از زایمان هم میتوان دوخت)
بکارت چیست قفل حفظ ناموس؟
نجابت در پس اش محفوظ و محبوس؟
اگر داری دلارش یا ریالش
بزن آن را بخیّه، بی خیالش!
تجارت، میکند حفظ بکارت
بود ناموس ها دست تجارت
اگر دارای ناموسی از این راه
به بی ناموسی ات صد بارک الله
امام ِ جمعه آ ! قدری حیا کن
دکانی دیگری این جمعه وا کن
مناسبتر ُپرش کن این دکان را
که بشناسی همه اجناس آن را
فوراگزامپل دکان بول و غایط
بخور آنقدر تا جانت درآید
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#43
Posted: 8 Aug 2013 00:13
خواهرم در کوچه آرايش مکن!
از جوانان سلب آسايش مکن
گيسوان از روسري بيرون مريز
بر مسير ديدگان افسون مريز
خواهرم ديگر تو کودک نيستی
فاش مي گويم عروسک نيستی
خواهرم ، اين لباس تنگ چيست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چيست؟
خواهرم اينقدر طنازي نکن!
با امور شرع لجبازي نکن
در امور خويش سرگردان مشو
لايق چشمان نامردان مشو
خواهرم ، پاچه ت چرا اينقد شده؟
راست راستي، اين تريپت بد شده !
پاچه ات ، کوتاه و برمودايي است
خشتکت چسبيده بر يک جايي است !
خواهرم ، اين خط چشم، ايراني است؟
امتدادش يک کمي طولاني است!
خواهرم گيرم که مو بر مي زني،
مو ي پا و دستها را ميکني ،
زير ابروي تو اي خواهر ! کجاست؟
زير ابروي تو ، رکن دين ماست!
خواهرم ، تاتوي ابرو ميکني؟
ابرو هشتي ، شينيون مو ميکني؟
خواهرم ، مو را چرا مش مي کني؟
توي مويت هي چرا کش ميکني؟
خواهرم ، رنگ برنزه ، رنگ توست؟
اين دو چشمم ، يک دو ساعت ، منگ توست !
چاک مانتو ، تا لب باسن چرا ؟
بردن دل از داداش و من چرا ؟
خواهرم من ديده ام چت ميکني
توي چت ، جلب محبت ميکني!
اين دماغ سر بالا ، از بهر کيست ؟
بهتر از من ، از برايت ، مرد نيست!
خواهرم ، اين ريش و پشمم ، مهر تو !
برده از من ، دين و دل ، اين چهر تو !
جون من، صيغه ميشي ، با مهر کم ؟
گر بخواهي ، کل ريشم مي زنم!!!
ازدواج ، از سنت پيغمبر است
هر که اين سنت نيابد ، بس خر است !
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است
ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#44
Posted: 8 Aug 2013 00:24
شعری از عبدولقاسم فردوسی برادر ناخلف ابوالقاسم
رستم و سودابه
شبي فردوسي خواب زشتي بديد ---------- سراسيمه از خواب خوش بپريد
بديدا كه شرتش شده بس غني ---------- ز آب سفيد و غليظ مني
كتاب بزرگ خودش باز كرد ------------- ز رستم سخن گفتن آغاز كرد
برايت كنم نقل اين داستان ------------ كه آن پهلوان رستم سيستان
حشر شد شبي كير خود كرد راست -------- دو لنگش هوا كرد و دختر بخواست
پر مرغ خود را به آتش كشيد -------- پس از مدتي مرغش آمد پديد
بدو گفت كاي مرغ زيباي من --------- تمام سرت لاي پاهاي من
بسي رخش خود كردم اين سالها -------- بماليدم او را كس و يالها
بقدري كه كردم توي كس رخش -------- شده كس رخش از وسط بخش بخش
هم اكنون ز هاماوران وز شهر و دشت ----- ز توران و ايران و گرگان و رشت
بگرد و برايم زني برگزين -------- كه كونش نمايان شود پشت زين
بدو گفت سيمرغ كاي پهلوان ------ اگر داشته باشي تو جا و مكان
برايت نظر دارم اينك زني -------- كه گر بيني او را بپاشي مني
من اينك روم پس تو بركن لباس -------- ز مرغت مبادا شوي ناسپاس
ولي قبل از آن چيزي از من بگير -------- كه در شهر زابل كِشندش به كير
به آن چيز كاندوم لقب دادهاند -------- براي زناني به است كز عقب دادهاند
بگير و بكش بر سر كير خود -------- ز دوشت بيانداز نيزه و تير خود
برفت مرغ و رستم هراسان بشد -------- پس از مدتي لخت و عريان بشد
در افكار خوش روح او پر بزد ---------- به ناگه كسي حلقه بر در بزد
در را باز كرد و ديدا كه او ------------ همان دختر شاه پرورده گو
زن سال و زيباي توران زمين -------- با آن پيكر تركه و نازنين
همان دختر شاه هاماوران --------- كه آوازهاش رفته تا آسمان
هماني كه سودابه نامش بود -------- هماني كه كاووس رامش بود
كنون آمده كس به رستم دهد ---------- به كير تهمتن همي لم دهد
بدو گفت رستم كه اي جان من -------- فدايت همه عشق و ايمان من
بيا تا كست را بليسم همي -------- همي آب رويت بريزم همي
ببست اسب خود را نزد رخش قوي ------ ميان درخت سپيدار و سرو سهي
خودش را بيانداخت بر روي تخت -------- برايش تهمتن در آورد رخت
نخست كرست ساخت زابلستان ------ سپس شرت پشمين كابلستان
در آورد و پستان سودابه ديد ------- بترسيد و از جاي خود بپريد
كه اي دختر شاه هاماوران --------- نديدم چنين سينهاي تا الان
به پستان سودابه دستي كشيد -------- در كون سودابه شستي كشيد
نگاهي بزد كس سودابه ديد --------- به كيرش سپس كاندوم اندر كشيد
به سودابه فرمود تا پيش او ---------- كَند از كسش پرده و پشم و مو
سپس كير خود كس سودابه كرد ------ بشد رنگ سودابه از درد زرد
بدو گفت سودابه اي پهلوان ----------- برايت بليسم كنون دنبلان
به كير تهمتن بشد حمله ور -------- بگفتا كه كيرت بود كير خر
دهان بزرگ خويش باز كرد --------- به يكباره ليسيدن آغاز كرد
بپاشيد آب رستم بسي با شتاب -------- دهانش بشد پر چو درياي آب
به فرياد سودابه ميگفت آه --------- شنيدند همه اهل بازار گاه
گروهي از آن خايه مالان شهر ----- كه از خايه مالي ببردند بهر
رساندند خبر سوي كاووس شاه ------ هراسان بشد زهره و تير و ماه
همه برده سر در گريبان فرو -------- كه شاه و تهمتن شوند روبرو
دل شه همي از زنش تيره گشت ------ به اطرافيانش دمي خيره گشت
به روي سمندش نشست و برفت ------ همي ماند از كار گيتي شگفت
پس مدتي شه به مقصد رسيد --------- ولي زين و اسب تهمتن نديد
در خانه بگشود و سودابه ديد -------- ز نا راحتي جامه از تن دريد
تهمتن به گه خوردن افتاده بود -------- شد كس سودابه خيس و كبود
تهمتن به كاووس گفتا ببخش -------- از اين پس مجدد كنم كس رخش
ببخشود شاه و با خشم گفت --------- مبادا شوي با زنم باز جفت
تهمتن سپس توبه كرد و بگفت -------- كه دارد بسي دردسر كس مفت
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#45
Posted: 8 Aug 2013 00:35
مادري سالخورده بادل شاد---------------- دخترش را به يك نظامي داد
بعد يك هفته گفت با دختر------------------- كه به شبها چگونه آري سر؟
دخترك خنده كرد و داد جواب-------------------- كه به شبها مرا نباشد خواب
نيمه شب اين جوان پيل افكن-------------------- رزم سرنيزه مي كند با من
با من خسته مشق جنگ كند------------------- واي از آن دم كه پيش فنگ كند
چون مرتب نمود جاي مرا---------------------- ميكند دست فنگ پاي مرا
مي كند بركنار پيرهنم--------------------- ميكند ضد استتار تنم
نپذيرد طبيعتش پيري-------------------- از قراول رود هدفگيري
نكندفرق دوست بادشمن------------ مي گذارد گلوله در مخزن
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#46
Posted: 8 Aug 2013 00:39
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه ...شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت. شاعرسرود :
سال ها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا
همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را
تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه
تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه
مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش
یاد داری که تو را شب به سحر میکردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال
عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#47
Posted: 8 Aug 2013 00:53
انرژی:
هوس کردم تو را از کون بگایم ... دَرَت را با دلی پر خون بگایم
اگر مانند لیلی ناز کردی ... تو را از جانب مجنون بگایم
کنون برخیز و بر لب آر لبخند ... نشاید تا تو را محزون بگایم
کلید خانه ی خالی به دست است ... ولی خواهم تو را بیرون بگایم
بترکد چشم همسایه زحسرت ... اگر در سایه ایوون بگایم
نخواهی گر مرا بر تو هرج نیست ... روم حمام با صابون بگایم
منم در انتظار پاسخ تو ... اجازه گر دهی اکنون بگایم
لیلی:
ز گاييدن روا گردد مرادت؟.................نكردي تو به سختي هيچ عادت؟
اگر روزي نكردي يك كوس تنگ...........دگر چيزي نسازد هيچ شادت؟
تمام زندگي " كردن " نباشد..............كمي تنگ كي شود كون گشادت؟
انرژي جان مشو دلتنگ از من............فقط شعر ي است از بهر جوابت
انرژی:
تو را در شعر بالا، جان لیلی ... نباشد هیچ منظوری و میلی
مراد ما بود لیلی دیگر ... که مجنون را اذیت کرد خیلی
تو لیلی جان مترس از شعرهایم ... نساز از اشک چشم خویش سیلی
اگر منظور بر کون تو باشد ... زند بر کیر من نیش رتیلی
مرا خوشتر بود از قنبل تو ... چپانم کیر در پشت تریلی
لیلی:
نگفتم تو مرا گفتي ليلا........................ولي ليلا نباشد بهتر از ما
لوند وعشوه گر،ناز وملوسم...................كه د ردنيا نباشد بهر من تا
هميشه بر لبم خنده نشستس...............ولي چشمم پر از راز است و رمز است
لبم را لب نگو ياقوت لعل است.................درون ديده ام دريا نهان است
جنيفر لوپزش را هيچ دانم......................رتيلت گر زند آن هم به كانم
كني كير خودت را در تريلي ....................ازيرا قنبل من را نديدي
انرژی:
يار گر مثل تو باشد به دو پیرزن نخرم ... ناز گر ناز تو باشد سر سوزن نخرم
چشم لوچت دلم از دیدن دنیا بزند ... دهن گند تو را بهر چریدن نخرم
کس کیریت گشاد است چو دروازه ی غار ... کل دروازه به یک ثانیه کردن نخرم
لب تو گر لب لعل است، چٌسم بر لب لعل ... کون اگر کون تو حتی واسه ریدن نخرم
مختصر گر بشود جمع همه هیکل تو ... من تمامیش به یک دانه ی ارزن نخرم
لیلی:
موي مرا نديده اي، طعنه زني به روي من
لعل مرا چشيده اي؟ گنده دهي جواب من
ناز مرا كشيده اند گل پسران خوبروي
تا كه نصيبشان شود از تن من عطر و بوي
من كه خودم نگفته ام ....جار زنند كو به كوي
به بود از براي زن هيكلي همچو هيكلم
گر زني اندر سر مال جان پسر نيست خيال
قصه گوشت و گربه است نمي شوم از تو ملال
انرژی:
لعل تو را چشیده ام، بوی پیاز میدهد ... شعر تو بیت بیت آن، درس نیاز میدهد
هیکل چاق و فربه ات، گوشت اگر چه باشدی ... گربه وحشی مرا، حس گراز میدهد
گل پسران خوبرو، کس خل و کف نموده اند ... ور نه تو را چه عاقلی، مهلت ناز میدهد؟!
جار زنند کو به کو! وه چه خراب گشته ای ... غره مشو! که این نشان از ته باز میدهد
کل کل ما چو سر رسد، لیلی بیست را نگر... بر سر کیر گنده ام، نشسته گاز میدهد
لیلی:
دگر من خود نگويم هيچ پاسخ
ولي هستم به حرف خويش راسخ
اگر با ما نبودت هيچ ميلي
چرا كردي خطابم تو كه: ليلي
كوس كيريه تو از بس گشاد است
درون آن رود بار تريلي
به روي من چسيدي و تو ريدي
ولي حسن خوش من را نديدي
به از ليلي فراوان بود در شهر
ولي ليلاي بيست هستم فقط من
نه تنها بيست بلكه صد هزارم
كه د ردوستي دمادم پايدارم
رضا را چون پسنديدم در اين سايت
بدادم من به او pm به كرات
دگر ندهم جواب هيچكس را
وليكن دوست مي دارم شما را
كني گر تو برايم قيل و فرياد
اگر فهمد رضايم مي زند داد
كه: تو اي nuclear از بس پليدي
ز ليلاي گلم زين سان رميدي
نگو زين پس چنين شعر درشتي
اگر نبود به قلب تو پلشتي
بود ليلاي من چون ماه تابان
صدايش جان دهد بر هر چه بي جان
نمي داني لبش آن لعل ياقوت
بود در طعم و مزه همچو شاتوت
Lili را گردني همچون بلور است
و درياي نگاهش پر غرور است
دو پستانش چه گويم من كه چون است
دلم همچو انار بهرش به خون است
ميان باريك و همچو سرو بالا
زدم ليسي ميان هر دو پا را
كوسش شيرين و پر آب و لعاب است
وليكن تنگي آن بي حساب است
به جاي راه رفتن مي خرامد
نگاهم را به جايي مي كشاند
همانجايي كه من حسرت به جانم
كه تا اين كير در كونش چپانم
چنان گرم و صميمي، مهربان است
كه روح من بدنبالش روان است
منم در شهر ديگر، او به تهران
در اندوه فراغش مي كنم جان
چه سازم چونكه خرما بر نخيل است
ز دوري قلب او چون من غمين است
كنون اي nuclear بشنو ز ليلي
كه جنبه دارد او بسيار و خيلي
بيا تا دست دوستي بر فشاريم
به جاي آن كه كون هم گذاريم
در دوستي هميشه باز باز است
كسشعر است كه كير تو دراز است
تريلي را ولش كن جان خواهر
بكن فكري براي كسب همسر
اگر شيرين، ترش يا كه ملس هست
خيالت راحت است هر شب يه كوس هست
دهانش را به گاييدن كشاني
و كونش را به فيضي مي رساني
دگر بر مي كشي دست از سر من
چو در خانه زند فرياد يك زن
انرژی:
ناز کمتر کن که می ترسم کست پاره شود ... شوهر نادیده ات آنگاه بیچاره شود
با رضا خوش باش، در هر ثانیه پی ام بده ... گر رضا باشی، به او هر روز و شب دائم بده
ما حسادت در مرام خویش دور انداختیم ... هر که حسی از حسادت داشت بر او تاختیم
گر تو خوش داری چنان ما شکر صد باره کنیم ... نیک میدانیم چون بر کیر خود چاره کنیم
کیر ما گر سیخ شد بهر تو دیگر کیر نیست ... لایق آن کیر چیزی غیر یک شمشیر نیست
ننگ بر کیرم اگر یک لحظه بر تو بنگرد ... مرگ بر دولم اگر دل بر لوایت بسپرد
آن که من هرگز نمی خواهم بگایم لیلی است ... بهر او یک پشم از تخم چپم هم خیلی است
لیلی:
تر شعر مرا چو بشنوي حرف بس است
حرفت چو حساب نيست پس حرف بس است
ياسين خواندن به گوش خر را ماند
در خانه اگر كس است يك حرف بس است
انرژی:
توانا بود هر که دانا بود ... هر آنچه که گفتیم بیجا بود
نه من آن چنانم که تو گفته ای ... پسر مثل من شوخ، یکتا بود
نه تو آن چنانی که من گفتمی ... پری دختری کم چو لیلا بود
الا شاعر ساکت آویزون ... تو را کِیف بیش از تماشا بود...
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#48
Posted: 8 Aug 2013 00:57
همي يادم آيد ز عهد شباب
كه هم بسترم شدشبي دختري
به بازي گرفتم دوپستان او
چوبازيچه دردست بازيگري
چو ديدم نكرد اعتراضي به من
نمودم تقاضاي افزون تري
شيرين بخنديد و نرمك بگفت
مزن دست بيهوده بر هر دري
خدا بسته اين در، توبازش مكن
به يك شب كه بامن به يك بستري
كسي بايد گشايد اين در به فن
كه باشدبه قانون مرا همسري
به كونش زدم دست و گفتم خدا
ز پشتت گشوده در ديگري
خدا گر ز حكمت ببندد دري
به رحمت گشايد در ديگري
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 316
#49
Posted: 8 Aug 2013 01:09
نیستم ملا ولی بی دین نیم .... صدهزاران شکر آن و این نیم
من نه دانشمندم ونه احمقم .... نه خر وگاوم نه اسب ابلقم
گر نیم از بهر کسها چون هویج .... نیستم از خایه مالان بسیج
رندم وشوخ و نظرباز جوان .... بی سبب نامم نگشته شارلاتان
25 سال است سن من تمام .... فاش گویم عمر خود کردم حرام
از همان آغاز دوران بلوغ .... کرده ام من کارهای بی فروغ
الکل وویسکی و ودکا خورده ام .... جنده درماشین بابا برده ام
کرده ام انگشت در کون رفیق .... می کنم این کار راخوب ودقیق
دختر همسایه را دادم به گا .... وای برمن بود امانت پیش ما
دخترک را دور از چشم پدر .... با دو بوسه کردم از راهش به در
جنده بود وجنده ترشد بعد ازآن .... روزوشب دراین مکان وآن مکان
گفتمش بس کن که ما اندر غمیم .... تو بیا اندر صراط مستقیم
گفت این وضعی که اکنون حاصل است.... باعثش آن بوسه ناقابل است
بعدازآن گلبوسه ها ای گل پسر .... من نمی خواهم بکارت را دگر
من زتو یک چیز می خواهم کنون .... راه اندازی زپایم جوی خون
سکس بعد از بوسه می گردد مباح .... راه این کس را بکن تو افتتاح
گفتمش این کار را ازمن نخواه .... زان دوبوسه روسیاهم روسیاه
گفت تخمش را نداری ضدحال ؟ .... گفتمش شو تخم ما را بی خیال
گفت باشد آرزوی هر پسر .... گفتمش نه هر پسر هر کله خر
گفت با من ناز کمتر کن عزیز .... گفتم اورا خاک بر فرقم مریز
گفت می ترسی که از کس کردنت .... من شوم روزی وبال گردنت ؟
گفتمش تو فکر کردی بازی است ؟ .... کار ساده مثل دکتر بازی است ؟
گیرم اصلا کله خر داشتم .... پرده را ازراه کس برداشتم
گر شود فردا یهو کیر تو راست .... بچه ای زایی و گویی مال ماست
گر کنم من کون خود را منفجر .... آنزمان گویی مکن تو زروزر
تو به من دادی دو بوسه رایگان .... من به گه خوردن فتادم بعد از آن
اینزمان گویی بکارت را بگیر.... کن رها کس را بیا جانم بگیر
گفت دختر حرف من را گوش کن .... بی تعارف کیر خودرا توش کن
بعد چند تا سکس شیرین چون عسل .... من دوباره می کنم کس را عمل
دکتری دیدم رویم اندر برش .... می کند از روز اول بهترش
گفتم از روی غضب آن لوس را .... می کنم آن دکتر دیوس را
گو به دکتر کیر درآن مردی ات .... ریدم اندر مدرک پی اچ دی ات
دکتری و پرده دوزی می کنی ؟.... از ره کس کسب روزی می کنی؟
کیر یک دنیا به هر چه بدترت .... پرده دوز از بهر کس دخترت
گفت تو کافور حتما خورده ای .... آبروی مردها را برده ای
هر چه رشتم پنبه کردی ای پسر .... من نمی باشم برایت دردسر
می کنم حرف ترا گوش ای بلا .... لیک باید کام من سازی روا
ناگهان او تاپ خودرا پاره کرد .... خویش را همچون زن بدکاره کرد
دکمه شلوار او چون باز شد .... شرت او تنها کلید راز شد
می کنم از تو سوال ساده ای .... ماه را در شرت و کرست دیده ای ؟
دختر آرام بر پایم نشست .... حلقه زد بر گردن من هردودست
گفت از تن دربیاور پیرهن .... گفتمش داری هوای کیر من ؟
گفت می خواهم کنم یک سکس خوب .... از عقب این بارمیخت را بخوب
گفتم این را زودتر می خواستی .... از زمان سکس کم می کاستی
کون تو عشق است و چون زنجیر پاست .... این چنین کون باب میل کیر ماست
من زشوقش فارغ از عالم شدم .... لخت همچون حضرت آدم شدم
سوتین را چونکه یارم باز کرد .... مثنوی سکس را آغاز کرد
سینه های قوس داروتاب دار .... چون دو لیموی بهشتی آب دار
وصف نوک سینه اش ناید به حرف .... چون دوخال قهوه ای بر سطح برف
شرت را با دست از پایش کشید ... پرده حجب و حیای من درید
شهوت خوابیده ام آمد به ذوق .... حلقه زد بر چشم کیرم اشک شوق
کون او همرنگ مرجان وصدف .... کیر من بگرفته کون او هدف
کس میان پای او چون قلب من .... قلب من در شرت افتاده چو ان
می کنم من شعر خودرا مختصر .... چون رسیدیم هردو بر اوج حشر
کردمش دولا و قنبل کرد او .... گفتم اورا شل بکن شل کرد او
با کمی تف کون او آماده شد .... سختیش با اندکی تف ساده شد
همچو افعی در پی تعقیب موش .... کیر با زور زیادی رفت توش
جیغ ودادش رفت بالا ناگهان .... زود بگرفتم به دست خود دهان
کیر در کونش فرو شد بی حساب .... همچو در سوراخ سوزن یک طناب
چنگ می زد بر زمین و برهوا .... گفتمش ای شوخ چشم خوش ادا
گو به من حال تو در این زیر چیست ؟ .... باز هم گویی که کیرت کیر نیست ؟
رو به آن دکتر ز قول من بگو .... تا کند سوراخ کونت را رفو
گفت حرفی بس عجیب آن دخترک .... از کلامش خورد مغز من ترک
گردرآوردی تو فریاد مرا .... پیش چشم آوردی اجداد مرا
کون تنگم را اگر کردی گشاد .... رحم و شفقت را اگر بردی زیاد
آب دیگر از سرما در شده .... لیک وضع حال تو بدتر شده
پیشتر بودی به دو بوسه اسیر .... اینزمان هستی اسیر کون و کیر
باز هم وجدان تو درگیر ماست .... آری آری تلخ باشد حرف راست
این حقیقت سوت می زد در سرم .... راست شد مو بر تمام پیکرم
رفته بودم ابرویش سازم درست .... چشم او را کور کردم من نخست
رفته بودم تا نصیحت سازمش .... کیر خود مالیده بودم بر درش
او گذشت و قصه اوهم گذشت .... رید باید بر سر این سرگذشت
برین به فلسفه هنر به هرچه بود و هست و نیست . برین به دین برین بدین نگو نپرس چند
http://postimg.org/image/prdpo8iul/
ارسالها: 116
#50
Posted: 14 Jan 2014 11:57
دانلود دیوان اشعار خاکشیر اصفهانی شاعر فکاهی سرای اصفهان...<< لینک دانلود >>
♂♥♀ ♥♦♣♠ خدایا کمکم کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ! ♥♦♣♠♂♥♀