ارسالها: 2333
#72
Posted: 26 Jun 2013 15:16
رقاصه
-نان و عشق و شراب
-نیازهای مرد و زنی که یکدیگر را طلب می کنند
و زندگی در صلحی مدور
آن چنان که آتشی خشن
برای ساختن نوری ، زبانه می کشد .
درود بر دست های تو باد
آنگاه که پر می کشند به سوی من
که سپیدی شان آوازم
و بوسه هاشان حیات من است .
پاهایت رودی از تداوم
چونان رقاصه ای که با جارویی می آویزد .
امروز در رگ هایم ، خون تو جاری است
جریانی لطیف
ساده
و ابدی .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#75
Posted: 26 Jun 2013 19:55
توازن
ذهنی روشن
ابلیسی توانا
و ظهری کامل .
ما آخرین بازماندگان عشقیم
تنهای تنها
دور از هذیان های شهر وحشی
چونان خطی از زمان
که منحنی پرواز فاخته ای را
تصویر می کند .
من و تو
ما ، سرانجام بهشتی ساختیم
تا عشق در این میانه
برهنه زندگی کند .
تصمیمی سخت تر از اندیشه پتکی
به فنجان هامان سرازیر شد
تا آن دو جفت
"ذهن و عشق"
در ما ، به توازن رسیدند
و این شفافیت
تنها از این روست .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#76
Posted: 26 Jun 2013 21:22
به شعر من خوش آمدی
نمک ابعاد بلورینش را به تو داد
تا از جواهر
تعبیری تازه به دست شود .
دست هایت
گویا در پگاهی
میان بستر رودی زاده شدند
تا مرا پاک کنند .
حسادت ، رنج می برد تا سپری شود
و شعر من
یکایک
می غرد و می لولد
تا بمیرد .
تا می گویم عشق
جهان ، با تمام کبوترهایش فرو می افتد
و هر هجایی از من
بهاری می شود
بهاری که شکوفه می زاید
و شکوفه ای که بستر تو خواهد بود .
تو را می نگرم که چونان برگ در کنارم خفته ای
در خزانی که زیباترین بهار را
به زیبایی
شرمگین می کند .
خورشید جوانه هایش را به صورت تو می فرستد
و من نگاه می کنم به بهشتی که تویی
و گام هایت
مرا با زندگی آشنا می کند .
ماتیلده !
عشق من !
ای دیهیم افتخار
به شعر من خوش آمدی !
ویرایش شده توسط: paridarya461