ارسالها: 14491
#1,001
Posted: 1 Sep 2013 16:34
اعتبار
زیستن
بر این پهنه ی بی اعتبار
گندابی شدن
از گند دیگران
تمام تجربه این است
آغازی دیگر
جز تقلایی در ظلمت نیست
که گستره ی دیرین خاک
تو را
به انکار برخاسته است
و ادامه
مسیر فصول کهکشانی ِ دل را
باور نمی کند
گندابی شدن
در استحاله ی بامداد و گل هیهات!
تمام تجربه این است
جنون راز
صدای خزان می آید
صدای آن حریق بلند
که در برگ ریزان ِ نگاه تو رویید
از شکست عشق مگو هیچ !
در رگبارهای این شب خاکی
ما به نام عشق و سپیده
از کشاکش تیره ی تمامی ِ فصل های بی اعتبار گذشتیم
از شکست عشق مگو هیچ 1
خلوص پنجره
هنوز
از آشوب پر التهاب جوانی لبریز است
و مسیر های گم شده
ماه را
در گفتار گیج گیسوان تو
می یابد
از شکست عشق مگو هیچ!
بگذار بیاید و
فریادی شود
صدای خزان
صدای آن حریق بلند
که در برگ ریزان ِ نگاه ِ تو رویید
ما اعتبار سرشار شکفتن
اعتبار جنون ِ رازهای فصولیم
شکست عشق
گلی ِ
بر سینه ی فضایی یاری است
از شکست عشق
مگو
هیچ !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,002
Posted: 1 Sep 2013 16:35
پانزده هایکو
1
صبح بهاری ِ زندان
پرنده
بر سیم های خاردار
2
بامداد خزانی ِ زندان
رگبار و
گل های سرد ِ شیپوری
3
نیم روز ابری ِ زندان
خزان و
کاغذ مچاله ای در گذر باد
4
دالان ِ دراز خزانی
زندان
در غبار نفس می کشد
کولاک ِ تنهایی
5
سلول های ناگهان
گنجشک پریشان به دیوار می خورد
نسیم پنجره های خزانی
6
زندان پیر
فضای ساکن ِ مسموم
هواکش های خاموش روح
شب بی نسیم خزانی
7
تکاپوی شبانه ی زندان
ناگهان
شیون مرگ آرام می شود
رویای مهتاب خزانی
8
ظهر آفتابی پاییز
کاکل سرباز تاب می خورد
در میان قامت باد
برج کهنه و
گل های شیپوری
9
ماشه را می چکاند ، سرباز
روز سوراخ می شود
در نگاه زندانی
آوار پاییز و
چای بعد از ظهر
10
خم می شود ، سرباز
از ملال برج
بر صحن عبوس عصر
زندان و
بادهای خزانی
11
برج دیده بانی و
اندوه شامگاه
کبوتر زندان
با حس ِ پاییزی در گذر است
12
در زاغه
چراغ روشن است
بیداری و
عطر تنفس تریاک
شب خزانی ِ زندان در گذر است
13
سیگار روشنی
در اضطراب خمیده ی باد
حیاط ابری ِ روح و
عصر پاییزی زندان
14
پروانه ی سفید
بر خار سیم ها می نشیند
نسیم پاییزی و حیاط آفتابی ِ زندان
15
یاد دشنه در کتف
زندان سرخ می شود
در لابه لای شب
تلنگر پاییز بر شیشه ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,003
Posted: 1 Sep 2013 16:35
آن سوی بی شرط
در این تدام پایان
اسم تو زیباترین است
یار !
وقتی که بر صحیفه ی قلبم
خاک
می شوم
ابدیتی است
در مغازله ی کفن و راه
- بی هیچ رنج و
- بدآوردنی ( که می گویند ) -
ای حرکت درهم شکسته ی هر قرار و قرارداد
ای برگذشته از ذهن آلوده ی علل و اباطیل
در آن سوی بی شرط
انفجار اسم تو
گویاتریت تسبیح ناب جان و جهان است
ای تغزل بی مرز راه
راه رها شده از گستره ی تیره ی خاک هر چه بود و نبود
در این تداوم پایان
- گند مردگان بی دل -
زیباترین است
اسم تو
ای یار !
گویاترین
مرا
به آن سوی بی شرط
به فراسوی علل و اباطیل
بخوان
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,004
Posted: 3 Sep 2013 19:43
اشعار ی از رضا عباس نژاد
باور کن
که فراموشم خواهی کرد
باور کن .
چون قصه ای تلخ
که یکبار خوانده شد
و چون توقفی کوتاه
در یک قهوه خانه سر راه .
حقیقت
این است
و ناگزیر تلخ .
باور کن .
باور کن که فراموشم خواهی کرد .
پدر خوب
آرام باش
پدر خوب
آرام باش .
و سفری دراز را بکوش .
دستهای جدا شده
در انتظار تواند .
دریغا
که هیچ چیز باز نمی گردد .
رود
برای همیشه می رود
و شب
میداند
که این قلب
اندوه بیشتری دارد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,005
Posted: 3 Sep 2013 19:44
راه
راه
مقصد من است
و حرکت
مقصود .
من و تو
من و تو
از دو هوای دیگریم .
زمینی و آسمانی .
گسترده رو به روی هم
تا انجامی بی انجام .
تو می باری
من می رویم
و شعله های سبز دوستی
بسوی تو زبانه میکشند .
دوست داشتن
دوست داشتن
درد است
نه دردی که از پای بیفکند .
دوست داشتن
زخم است
زخمی که انسان
با دست خویش بر قلب میزند .
جریانی تند و دائم
از مبداء تا مقصد
دوست داشتن
فریاد همیشگی قلبها است
و دردی است
که مرحمش
درد است !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,006
Posted: 3 Sep 2013 19:48
ستاره
در تعامل سیاهی شب
و
خاموشی خیال من .
حجت روشنی
" ستاره "
است .
عشق تو
با عشق تو
بی نیازم
از هرچه که هست .
و با عشق تو
چاره سازم
هر آنچه که نیست .
قایق شکسته
فقط خدا می داند
که
اذان صبح فردای من
از سر کدام گلدسته خوانده خواهدشد .
و این قایق شکسته
فردا
بر کرانه کدام آب
رانده خواهد شد .
فقط
خدا می داند .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,007
Posted: 3 Sep 2013 19:50
خدا
به راستی
با کدامین کلام مقدس نوشته میشوی ؟
ای یار
و در وراء کدامین نام نهفته است ؟
مفهوم بی دریغ و صریح
زیبائی بی شکست تو
که عشق را الهام می بخشد
و ملائک را مسحور میسازد .
نامت
کلید آشتی است
ای آنکه همه رازها را میدانی .
ای سراپا ابهام
ای سراسر برهان .
در تقدس روحانی کدامین کلام نهفته است
راز بزرگ دستهایت
که می آفریند
و شعر بلند آفرینش را
بر آسمان نقره دوزی شده شبهای مهتابی
سیم گون
می نگارد
و حیات جاری هستی را
به نظم می آورد .
ای شاعر منظومه بلند از ازل تا به ابد
نامت
راز عشق است
که در هیئت معمائی بزرگ
برهنه و درخشان
جاری میشود
و شکل می گیرد
و در ازدحام همه پاسخهای درست
بی جواب میماند .
ای محبت بی مرز
که دریای گوارائی
و من
در تو
از عطش میمیرم .!
من
در وسعت بی حصر تو
شکستم .
هزار پاره شدم
و هزاران هزار ذره
که با هزاران دهان باز مانده از بهت
ثنا گوی عشق تو باشم .
ای معشوق همه جانهای عاشق
آیا
با دستی به کوچکی یک برگ
آیا
می توان گرفت
گوشه ای از دامن حمد تورا ؟
ای بهار لایزال
در کجای سبزی دستهایت
پنهان است
راز رویش ؟
می دانم
که اگر
تمامی قلبهای جهان
تو را دوست بدارند
بهای اندکی
تنها اندکی
از مهر تو نخواهد شد .
ای آنکه سرخی همه عشقهای جهان
از آن تواست .
ای رجعت شب
ای برهان آفتاب
ای مالک یوم و زمان
ای وسعت بی حصر
ای محبت بی مرز
ای مدار خون بسته
ای نبض هستی
ای حکمران ملکوت
ای حاکم مطلق
ای زیبای بی شکست
ای تنهای جاودان
ای جاودانه تنها
ای عدالت بی دریغ
و تو ای
معشوق همه دلهای عاشق
از ازل تا به ابد
توئی که خدائی .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,008
Posted: 3 Sep 2013 19:50
سوگ مادر
چگونه توان روایت کرد ؟
مرثیه بزرگ و غمگنانه ات را
در کوری اندوه زار قلب خویش .
چگونه ؟
ای بلند ترین زبانه آتش زندگی .
ای باغ سکوت .
من
دشت خشک پر آتشم .
در حسرت یک لحظه بارش
ای دریغ باران !
من
سوختم
سوختم
نه از آتش
که از خاک
و ساختم
نه با زندگی
که با مرگ .
ای تصویر هستی
چه زود بر بوم خاک
نقش بستی ! ؟
اکنون
دستهایم را می گشایم
و به استقبال دستهای خزان
می شتابم
چرا که
بهار
در دستهای تو
رفت .
چرا که
مرگ
از رفتن تو
زندگی یافت ....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,009
Posted: 3 Sep 2013 19:53
کسی در من میمیرد
کسی در من میمیرد .
کسی که نام مرا دارد .
کسی که سبزی برگ
و آبی آسمان را
دوست داشت
و در پس دیوار منجمد تنهائی
به بهار مهربانی
و دوستی
دل بسته بود .
کسی که
به هم زبانی " دوستی "
دل بسته بود .
کسی در من میمیرد
که نام مرا دارد
و سوگنامه نانوشته اش را
بادهای سرد
در دورترین جای جغرافیای عشق
بر مزار اقاقی های زوال یافته
میخوانند .
کسی در من
میمیرد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,010
Posted: 3 Sep 2013 19:53
سالها است
که تنهایم .
تنهای تنها .
همه ستارگان آسمانم
به خاک افتاده اند
و تنهائی مرا
بی انتهائی آسمان
معیار نیست .
تو رفتی
من ماندم
و غم .
و تنهائی
در برابر من
به زانو نشست !
اولین ها و آخرین ها
همیشه
اولین ها
سرشار از هیجان و شورند
و آخرین ها
نمایه
باورها
و تجربه های روشن لبریز نور .
و همیشه
همیشگی ها
دست نیافتنی اند
و دور .
تو
همیشگی ترین اولین و آخرینی .....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟