ارسالها: 14491
#1,071
Posted: 4 Sep 2013 15:18
شفق وحشت
شعر زيباي تو در دفتر شعر
آنقدر زيبا بود
كه به هنگام نگارش ز خطوط
ترسي بر مصرع و ابيات فتاد
گفتمش برگ سپيد
چه تفاوت با برف
برف همرنگ شفق
خامه همرنگ شفق
تا ر و پودش زيبا
نكني وحشت از اين برگ لطيف
گر چه از رنگ سپيد
تو شفق بار تري
يادم از مهر تو رفت
كه چه حقي با توست
پيش چشمان قشنگ تو و برف
سوژه وحشت و ترس است شفق
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,072
Posted: 4 Sep 2013 15:19
ادوار خدا
چه غريبانه به دنبال خدا مي گردي
مگر امروز تو از زير درخت لب جوي
سبدي نارنجي
كه در آن آب زلال
چيده بودي ببري
بفشاني به گل سوسن و ياس
تو ز يادت بردي ؟
در ميان سبدت
آب و گل را بفشار
تا گل و آب به هم آميزد
و سپس
روي آن با كمي از برگ بلور
سايه ساري بگذار
تا در آن چشمه تو عكس ازلي را يكبار
و اندر آن نقش خيال
نور انوار خدا را بيني
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,073
Posted: 4 Sep 2013 15:20
گل خورشید
چه عجب بر سر ايوان بلور
قدمي رنجه گر دامن ياس
زده اي پنهاني
اي تنت غرق عقيق يمني
اي لبت سرخي ياقوت عتيق
كاش در حين حضور
كاشف بي كسي ما باشي
گره اي بگشائي
تو زلبهاي فرو بسته داد كه ز بيداد خنازير گلو
غده غم چركي ست
گوشه چشمي بنما
به سفيران بلاياي قرون
كه به تفسير تو اي آيه تطهير سماء
همه آسيب جگر مي بينند
كاش از آبي ديدا غروب
گل خورشيد طلوع
بار ديگر به شبستان شبم باز آيد
كاش در حين حضور
كاشف بي كي ما باشي
كاشف بي كسي ما گردي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,074
Posted: 4 Sep 2013 15:21
توت و انار
ما جفاي تو ز انشاء صبا مي بينيم
ز الفباي معاني خفا مي بينيم
ساده ام ، مهره ابيات فلان ديوانم
كه ز هر مصرع شعر بيت بيت غزلم
شعر ويرانه و خون ميخواند
كو الف تا كه بود روزي به دست
چو عصائي كه زنم تكيه به شست
نيست اي مكتب الفاظ غني !!!
آب و بابا و درخت
سبد توت و انار
باد و باران و تگرگ
آخر ديكته بابا بود
كه غلطهاي زياد
به ميان در و دشت
كشت پائيزي داشت
ببين آنجا پس هر بوته گز
سنگ خاراي بلند
كه به زير سر بابا آنجاست .
آيه هاي ولع روز وداع كه به لكنت جاري ست
مهر پيشاني و تسبيح پدر
بي كسي هاي پدر هاي دگر
در ره كعبه آمال بشر
ذكر الحمد و لك الحمد
به لب ميراند
كو سرابي كه به هاجر گويد
اندكي صبر سحر نزديك است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,075
Posted: 4 Sep 2013 15:23
بیمار گل
دوستم داشته باش ، دوستم داشته باش
« من ز بيماري گل آمده ام » من ز بيماري گلهاي شگرف
آن گلي كز سر نفرين خداي
ز حسد وارگي قوم شفق
نامش هورائي شد
نام او ورد زبان چمن است كه به عنوان فلان رويش گل
قسمش شيطاني ست
« من ز بيماري گل آمده ام »
روزگاري به چمن همچو تو سوسن داشتم
بيقرارت بودم
بيقرار لب هندوي تو هم
گونه زرد قناري درخت
كه در آمال جنون وار تو بيد
رقص مجنون ميكرد
رقص تنها ميكرد
« من ز بيماري گل آمده ام »
آن گلستاني كه از كثرت خار
ساز آواز تو را سر مي داد
آن گلي كز سر نفرين خداي نام افيون دارد
نام او فاش بود
من ز بيماري او آمده ام نام او از بد اين حادثه شوم تگرگ
دام خشخاش بود
« من ز بيماري گل آمده ام » « من ز بيماري گل آمده ام »
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,076
Posted: 4 Sep 2013 15:24
شبنم خداییست
همه آسيمه سر دنبال آيات
همه اندر قلوب كيش يا مات
همه تفسير فقر و تنگدستي
لجام زاهدان در حين مستي
همه حافظ همه امي همه مير
كلو در همهمستان خنازير
به تاريكي ثبوت گل حرام است
به عمق قهقهستان ها درام است
ثواب آيه در تحريف قرآن
جنب با حيض خون در بين فرقان
خدا اينجا زبر ، گاهي زبرجد
هميشه در عدد گاهيست ابجد
خدا ابزار دست سوگ و سوگند
خدا آواره در دشت گلوبند
خدا حظ لسان كافران شد
خدا در سايه هاي لا مكان شد
خداي غم خداي بي خياليست
خداي من همين جا در حواليست
خداي مي شناور در ني و دود
خداي من پر از غواص در عود
خدا ميدان جذب عارفان است
خدا لالاي تصنيف زبان است
خدا خود در كمين عارفان است
حكيم وحي منزل در لسان است
خدا را در ميان دين مپوئيد
خدا را در دل سينين مجوئيد
خدا خود وجد وجدانهاي خواب است
خدا هر لحظه در گرداب ناب است
طلعلع وار هر شبنم خدائيست
كه گفتا سوره گل ماسوائيست ؟
خدا قل را ز معراج آفريد ست
خدا خود دار حلاج آفريد ست
خدا ضبط است و اصوات است و كوس است
خدا خورشيدي از شمس الشموس است
چه غم در هرم جانسوزت بسوزم
چه كم تا بر حرامت چشم دوزم
بد قهر تو در من جذبه افتاد
ميان هر سما خونابه افتاد
بنام شاخ و برگ تين و زيتون
به لالايي ليلاهاي مجنون
به سرب داغ حلقوم ضعيفان
به محراب و عبا و دين و قرآن
به شمشير فرو در فرق انسان
به خون سرخ تنها مرد ايمان
كه در دل جز ره او را نپوئيم
به وقت سجده جز او را نجوئيم
به شبها شام خون افسانه نبود
هما در لانه و كاشانه نبود
هما از بخت بد كركس مرام است
به پهلو خنجري در انضمام است
دوا دار گلوگاه فقير است
ز هر نايي تكلم در نفير است
نفير فقرم از نون و قلم بود
به صحرايم منيري در بلم بود
بگفتا تا بلم راهي نمانده ست
ميان بحر غم كاهي نمانده ست
صلا خوانم ، صلا خوانم خدائيست
صلا قوم مرا از يم جدائيست
به نوحستان بيا تا در رهانم
ز موج خون به ساحلها رسانم
تو سامي را مكن پيغمبرستان
ختن نبود در این دشت انبرستان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,077
Posted: 4 Sep 2013 15:25
نسیم لن ترانی
ده ما كوچه باغي دارد از دور
ميان كوچه هايش چشمه نور
به يك سو جويباري زير عناب
ز يكسو دختران در راه سرداب
چكاوكها به باغ آباد پرواز
به گردنهاي كوليها گل ناز
كجا ديدي كه شبنم بر زمين است
كجا ديدي كه زنبق اينچنين است
كجا ديدي كه صورت گونه دارد
كجا ديدي كه دستان پونه دارد
الهي باغ ما آباد گردان
دل پيران ما را شاد گردان
الهي چشمه خورشيد سرخ است
لب ناهيد ما ناديد سرخ است
الهي شرم شبنم را نبينيم
ميان لاله ها غم را نبينيم
بيا معني كن ايام جواني
بيا تا بركنيم اين لن تراني
هنوز اينجا ز آتش روشني هست
هنوز از روي مهوش روشني هست
صفاي سينه ما آسماني ست
چمن در جشن گلها ارغواني ست
ميان آيه و آئينه آئين
ميان كام گلها طور سينين
تو در ظلمت مثال كوه طوري
وصيت نامه حق را ظهوري
تو در اثبات خورشيد نور هستي
تو در هر محفلي تنبور هستي
تو در سينا هزاران راز داري
تو خوبان را شبي دمساز داري
تو در شب لابه را سيراب كردي
تو آه سرد ما را خواب كردي
تو گلها را شكفتن ياد دادي
تو گيسو را گل شمشاد دادي
تو تنگستان گل را آب و نوري
گلستان را تو فرزند ذكوري
تو در دستان مريم گل فشاني
تو عيسي (ع)را ميان گل كشاندي
تو آرامشترين رامشگراني
تو در هر گرده گل بيكراني
تو تفسير سئوال بي جوابي
تو در هر آيه انبوه ثوابي
به ناگه دلخوشيها واژگون شد
لب ناهيد وليلي رنگ خون شد
چرا در باغ بالا كودكي نيست
چرا در ناي دلها رودكي نيست
دگر در گونه داران گونه اي نيست
دگر در سفره دل پونه اي نيست
دگر در خيمه شب نيست مردي
به جز دلها به جايي نيست سردي
به فتوا ناكسان آزاده گشتند
مترسكهاي دشت آماده گشتند
همه از فقر و ماتم خارج از دين
همه كولي وشان در خواب سنگين
همه سرها به بالا سوي باران
همه در حسرت روز بهاران
سوا شد دين و دنيامان ز قرآن
جدا شد جامگان از جان عريان
تو دشتستان ما را سرنوشتي
تو كوثر را پي احمر نوشتي
تو دل را ديده اي پر آب دادي
تو سوسن را لبي سيراب دادي
شبستان فاقد فانوس و نور است
به تحريف آيه قرآن وفور است
خدايا معني ويرانه ها چيست ؟
تو بنما معني پروانه ها چيست ؟
بيا معني كن ايام جواني
بيا تا بركنيم اين لن تراني
بجوئيد از دل آئينه آهم
به زيبايي قسم من بي گناهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,078
Posted: 4 Sep 2013 15:26
غواص دشت
بنام بي كسي با تنگدستي
بنام سادگي در عين هستي
بنام پيچك و نسرين و گيسو
بنام طاق بستانهاي ابرو
تو داسي ، طاقي ، ابرويي جمالي
تو نامي ، جامي ، اكمال الكمالي
بنام رزم و خون و مين و طغيان
بنام شهد نوشين شهيدان
بنام كشور فقر يتيمان
بنام زاري از دست مغيلان
تو آبي ، آسماني ، نابي ، ديري
تو خير انديشي ، اربابي و خيري
تو در انديشه صبحي و نوري
تو انعام خدايان را ظهوري
خدا غواص دشت و آسمانها
خدا در خون ما و اين و آنها
شديم مست وخراب بي نشانها
سپرديم دل به دست ساربانها
به پای اشتران خلخال خار است
ز گنج ساربان هر جا قمار است
به دشت لامكان پروانه گم شد
ميان بيم دل د یوانه گم شد
سوار اشتر و استر شب و روز
كه ما استرتريم از جان جانسوز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,079
Posted: 4 Sep 2013 15:26
نفرین نامه
تو را در سينه گل مي نشانم
به دربار خدايان مي كشانم
تو نامت آبروي خار برده ست
رخت ويراني و آثار برده ست
تو را بايد به دار مو كشانيم
به تيغستان صد ابرو كشانيم
كه ديگر عيب نرگس را نگويي
به جشن لاله ها مي را نپويي
تو بايد در ميان گل بماني
كه قدر صبح صادق را بداني
چرا در لشگر آلاله بودي
چرا در نيزه گاه ژاله بودي
چرا ماه خدايان را ربودي
چرا طاووس قرآن را ربودي
چرا از آب كوثر مي چشيدي
چرا از بام ما ديشب پريدي
چرا در لا به لاي گل خزيدي
تو آنجا شرم شبنم را نديدي
شريك جرم اسپند بهاري
چرا زخمي نهادي يادگاري
تو را بايد ميان گل رها كرد
به گلهاي بهاري آشنا كرد
همين حالا ز جاي خار برخيز
برو سوي هزاران شيهه شبديز
به اسب خواب شيرينت قدم نه
قدمها را به تاج جام و جم نه
الهي درد عصيان را نبيني
الهي خواب زندان را نبيني
الهي چون گلستان بو بگيري
ز دلها از محارم رو بگيري
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,080
Posted: 4 Sep 2013 15:28
کنج زوایا
به منزلگه ما آ كه در اينجا همه جمعند
در چرخ سما يوسف كنعان و زليخا همه جمعند
باز آ كه در اين چرخه بسي ليلي و مجنون
با عشق تو در كنج زوايا همه جمعند
اي شاه زمان تاج زر و سيم مينداز
زيرا كه به پاي تو رعايا همه جمعند
وسوسه موی
بي تو دل دشت پر آوازه اي از ياس كبود
نرگس و ياسمن هر لحظه شد احساس كبود
ما كه از وسوسه موي تو در زنجيريم
توئي كز ديدن ما گشته اي وسواس كبود
به شفاي دل بيمار ، تو كي مي آئي ؟
چشم با دل شده همپايه احساس كبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟