ارسالها: 14491
#1,081
Posted: 4 Sep 2013 15:44
راه بهشت
مروز كه ما در صدف ملك خدائيم
از رونق اوزان زر و سيم جدائيم
فردا كه رسد پاي در اندر ره دوزخ
هم از كفن و هم و ز تن و روح جدائيم
در راه بهشت ار بردم توسن معبود
گو بهر وصال رخ جانانه فدائيم
جعد گیسو
نام ياقوتي ميان مرمرستانت نبود
جعد گيسوئي درون آذرستانت نبود
هاله اي گشتي جدا از واهه هاي بي بديل
ليكن اميدي به راه احمرستانت نبود
كودكستان وجودت را نور باران مكن
چون يتيمي در نگاه اندرستانت نبود
حرا و عرفان
آنكس كه در اين سراچه سامانم داد
شربي ز مرام پاك انسانم داد
پيكان قلم به جوهر دين آميخت
تورات مرا گرفت و قرآنم داد
انجيل و زبور و طور و تورات از او
هاجر به ميان حرا و عرفانم داد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,082
Posted: 4 Sep 2013 15:46
لب تکلم
حيات آبستن درد است و ماتم
جواب بي كسي ها را دهد غم
شب هجران يار و تار و تنبور
همه ياران به شوق يار در گور
كه در دشت بلا ما را صلا كرد ؟
كه حوا را به آدم مبتلا كرد ؟
كه در خندق بلاي خون فرستاد ؟
كه در گلزار ما افيون فرستاد ؟
كه گفت فرهاد ما پارينه سنگي ست
كه گفتا روم شيرين كيش زنگي ست
خدايا داد ما را دادگر باش
كوير غوطه را آبادگر باش
خدا در لابه لاي آيه خفته ست
خدا خويش از لب تورات گفته ست
خدا خود معني تورات و قرآن
خدا در عرش موران سليمان
بيا هم مشرب نيزار باشيم
بيا تنبيه خود را دار باشيم
تو داسي ، طاقي ، ابرويي ، جمالي
تو در انكار گل هاي كمالي
تو در هر هاله رنگين كماني
تو از قبل از ازل در بيكراني
تو تاريخ كدامين سرنوشتي ؟
كه مي را در دل انگور كشتي ؟
تو بر بلبل لب تكليم دادي
تو بر آدم گل تسليم دادي
كف دستان ما عين كوير ست
زمين از روح ليلا سير سير ست
ميان ما و مي تفريق نبود
پس ميخوارگي تحقيق نبود
ابوجهل از تو دارد طعنه بسيار
ابوعلم آگهي دارد ز بيمار
تو شبنم را لبي سيراب دادي
تو سقا پيشه كان را آب دادي
الهي چشمه غم را بخشكان
تو حتي جان توتان را مرنجان
الهي درگهت را باز بگذار
مغيلان را تو صد من ناز بگذار
تو در هر منظري صد راز داري
كه در دست نبي اعجاز داري
الهي شوكران را گل فشان كن
حيات فاني اش را جاودان كن
الهي بر لبت زخم گل آيد
الهي بر تبت اخم گل آيد
الهي درد بي دردي بگيري
چو ليلي جام شبگردي بكيري
الهي بر سرت آئينه باشد
گلاب كاشي ديرينه باشد
كه گفت از روزن او نور بردار
كه گفتا از عسل زنبور بردار
كه گفت در لابه لاي گل بباري
كه گفت در جام شبنم مل بكاري
كه در دام تو بلبل را فرستاد
كه بر تاج تو كاكل را فرستاد
الهي بر سرت پروانه افتد
الهي در پي ات پيمانه افتد
تو رامشگر شدي تا رام گردي
مثال بافقي آرام گردي
تو صدها ناز تازي را خريدي
بساط عشق بازي را خريدي
چرا داد و ستد كردي تو با گل
چرا خنديدي بر اصوات بلبل
سزاي گل لبستان جمالت
سزاي لب گلستان كمالت
سزاي پا شبي در جمكرانت
سزاي هر سقوطي آستانت
كه گفت در سر زمين مين باشي
كه گفت در سفره مسكين باشي
دو روز ديگر از امسال باقيست
كه حول حالنا احوال باقيست
من از آوارگان قوم لوطم
مثال آدم هر دم در هبوطم
الهي كشتي نوحت كجا رفت ؟
گل ما خشك شد و روحت كجا رفت ؟
الهي آيه و آئينه تر شد
گل نرگس در آئين دربدر شد
تو را امشب به ساز ني سرايم
به دستم لاله و با مي سرايم
به جامم سايه بيد جنون است
لب جامم بجاي باده خون است
فريب است اين نهالستان زيبا
دريغ از باده در دست فريبا
در ماتم سراي دل چه تنگ است
خدا داند كه دلهامان چه رنگ است
بيا در كلبه احزان ما باش
ز بهر دردمندان آشيان باش
چه دلها كز فراقت بيم دارد
چه سرها چون سر تعظيم دارد
چه بابا طاهري كرديم عريان
چه حافظ نامه اي رانديم از جان
الهي نامه ما پر ز جوهر
حروف و ابجد و گل گشته پرپر
الهي شب بساط غم برانگيز
ميان اشك شب زمزم برانگيز
الهي كوثر هر دم رنگ خون است
در و دشت و چمن آلاله گون است
بهار ، آبادي ، انجير ، ياس در پيش
زمستان ، بي كس ، آماس در پيش
به دربار غلامان غل فراوان
به ياس نا اميدي ابر گريان
به زير چكمه موران سليمان
بجاي پاي ايمان پاي شيطان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,083
Posted: 4 Sep 2013 15:47
گلوبند
من از ليلي وشان باستانم
فرو افتاده اي در آستانم
ز قيل و قال دنيا رستگانيم
چروكي ديدگان عاشقانيم
به قنداقيم و در بند همانيم
به دار آويزه بي آسمانيم
ز بند فكر خويش آويز گشتيم
چو مجنون زاده پائيز گشتيم
به دام دار دانش سوگ وسوگند
به طوق سينه سيم و گلو بند
كه از دشت بلا در چشم خارست
بيا اي جان كه درجانت بهارست
به ساز اي ساز استهزاء و تزوير
ببار اي تيغ بر زخم خنازير
بگو اي دل كه در خنزير دردست
ز تحريف آيه انجير سردست
بخوان اي نيل از موج قديمت
بگو از بسترستان عظيمت
به نيلستان ما موساست هر دم
به تاول موجز عيساست هر دم
به عريان ديگر ادريسي نداريم
همه شيطان و ابليسي نداريم
سزاي سادگي دار است و بيداد
به پاي كوليان زنجير فرياد
دعا از آيه قرآن سزا تر
به قرآن ، ندبه از قرآن روا تر
اكر قرآني در دست بشر نيست
جفاي منبر اما و اگر نيست
بيا بر منبر آتش را بباريم
به قرآنها سياوش را بكاريم
بيا در عصر تيغ و تير و آتش
به خامونهاي سر تا پاي سركش
عصاي موسي (ع) و انجيل عيسي (ع)
روايت خانه شرم نكيسا
بخوانيم بار ديگر در شبستان
به دلداران جان كودكستان
كه جان از آيه قرآن بري شد
توجه در مرامش سرسري شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,084
Posted: 4 Sep 2013 15:48
دل هر نوجوان ابستن غم
شبي در كلبه ما نور افتاد
صداي رامش تنبور افتاد
شبي در برزخ ما لاله گون شد
دو چشمم در فراقش پر زخون شد
بيا تا در شب سينا بخوابيم
به گردنهاي گاوان غم بتابيم
بيا تا گرد موسي مل بباريم
سبد داران او را گل بكاريم
به فرمانش سر تعظيم آريم
به جان دشمنانش بيم آريم
خدايا گرد ما را غم گرفته ست
به چشم كودكان شبنم گرفته ست
خدايا كودك ما نامداراست
ندارد نام و نامش نام دار است
صبا دارد جواز سر بلندي
كه دارد در نفسها دردمندي
صبا هم در صبا تعبير گردد
همه غمها ز غفلت سير گردد
به زير چكمه موران سليمان
بجاي پاي ايمان پاي شيطان
بريزد گر زموجش آب يزدان
شبيخون ميزند گودال موران
الهي ما كنار مي فروشيم
نيستانزاده و در ني خروشيم
الهي بر شب آدينه سوگند
به شمع و لاله و آئينه سوگند
الهي تاولستان رنگ خون است
تكهاي تهي دستان زبون است
الهي در دل خود نور داريم
سري بشكسته پر شور داريم
تو خود آئينه داري بر دل ما
صفاي بت پرستي محفل ما
الهي ساربانان خسته گشتند
به آب اشتران دلبسته گشتند
دل هر نوجوان آبستن غم
به شبهاي غريبان اشك نم نم
الهي در بغل ما خار داريم
سري بشكسته بر ديوار داريم
الهي سينه ما فصل درد است
بهاران در مصاف آه سرد است
ميان هر گره خاري نهادند
به دست پينه ها باري نهادند
الهي ناي بلبل ناي ما هم
به زبرستان عالم جاي ما هم
تو مرز خرمي با نور هستي
تو بر نيزار ما تنبور هستي
كمي دف ذره اي مي جرعه اي آب
بياور مي به بيداري نه در خواب
يقين دارم كه بر مي گردي ازطور
تو خواهي بشكني آئينه نور
تو لبريز از شراب و آب و نوري
تو تنگستان عزلت را ظهوري
الهي بركه مهتاب خالي ست
گلاب و آب و درياها خيالي ست
الهي شبنمي بر گل نداريم
به پيش لاله ها سنبل نداريم
الهي درد ما را نيست دارو
تو گفتي مي رسد پس كيست دارو ؟
خدا داني سماع و عشق و نور ست
خدا داني كه الفاظ زبور است
خدا گل را ميان خار روياند
به عشق گل لبي بسيار روياند
خدا خود را چنين در ياد آورد
به شيرين وارگان فرهاد آورد
همين حالا خدا در سينه ماست
خدا در هر نظر آئينه ماست
تو معناي زبور و دير مائي
سبب سازي كه در هر خير مائي
چرا هجرت به ويراني زياد است
چرا در گرده گل اعتياد است
من و آئينه امشب در نمازيم
چرا پس با رياكاران بسازيم
من و گل در سفر بوديم ديروز
كه ناگه اوفتاديم در تب و سوز
مگر ما با گل نرگس چه كرديم
مگر ما با گل نرگس چه كرديم
مبنديد از براي يار داري :
اگر فرهنگ ما آئينه دارد
چرا هر كاتبي صد كينه دارد
چرا آئينه مبناي سكوت است
هوسها هر دم هنگام ثبوت است
ميان ديده ها كمبود آب است
چمن در حسرت يك قطره خواب است
درخت قامت انباندان تيغ است
لب گلواژه دردا و دريغ است
كتاب آيه وآئينه كمرنك
بجاي سادگي ها رنگ در رنگ
تو گفتي كاشف آب آسمان است
تو گفتي گرده گل بي زيان است
نه آب از كاشف خود بي زيان ست
نه گل از گرده گل درامان ست
در اينجا بين خارو گل تباني ست
مرام نرگس شب بي زباني ست
در اينجا سفره با نان جنگ دارد
به دست شاطرانش بنگ دارد
به نقش و هاله پيمانه سوگند
به ماناي درون خانه سوگند
كه در دشت زوال آغشته گشتيم
به سرداب عبث سر گشته گشتيم
به صدر مجلس بزم رفيقان
قسم بر سوزن تيز طبيبان
مداوا گشته افيون پرستيم
ز قال وقيل اين ويرانه رستيم
همانجا از چه دق الباب كرديم ؟
به دوشا دوش خود اسباب كرديم ؟
همانجا تا سحر افسانه خوانديم
به گوش ساقي خمخانه خوانديم
كه ما از كوثرستان مست مستيم
ز بوي كوكبستان مست مستيم
تو رو پيران خود را مست گردان
مرا با عندليب همدست گردان
مرا در لا به لاي خم رها كن
به خمرستان عاصي آشنا كن
ببينم تا در اين دير مجازي
چه داري جز سر گردن فرازي
بيا در آفتاب ژاله باشيم
مثال سركه ده ساله باشيم
مبادا سركه اي مستانه گرديم
مباد از بيخ و بن پيمانه گرديم
كه مست خود شدن عين اليقين است
كه خود داري ، خود آگاهي همين است
چه سرها كز تن مستي جدا شد
چه پاها در مرام مي فدا شد
به كفرستان همين پيمانه مي بس
همانجايي كه مي كرده ست قي بس
به جرم عاشقي در بندم اي دوست
ز عشق بي نشان دلسردم اي دوست
مبنديد از براي يار داري
كه دار آخر برد ديدار ياري
ز هجران تو دل محزون محزون
خورد خون جگر ليلاي مجنون
چه كردي دل ز بيماران ربودي
ركوعي يا ثنائي يا سجودي
الهي در شب پيغمبرانت
به قدر جوهري از خيزرانت
بنوشان تا تكلم باز كردد
نواي سينه را دمساز گردد
كه قدر قطره را بي آب داند
نداي كعبه را سيراب داند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,085
Posted: 4 Sep 2013 15:48
قدم مشکین
ديده بگشا كه در ايوان چمن خار شكفت
خار بي واسطه بر دامن بسيار شكفت
باز آ تا نبي از گرد قمر باز آيد
چشم حسرت كش مريم پي نيزار شكفت
توسن از آب روان تشنه تر از دوش رسيد
در پي نيل چرا موسي دل آزار شكفت ؟
اي خوش آن دل كه تو را زاده دل مي داند
وي خوشآن ز روي تو پديدار شكفت
خاكروب تو شدم از قدم مشكينت
زان سبب گل به در و كوچه و ديوار شكفت
حاليا حاصل عمر من باران زده سيلاب بود
مژده وصل تو در عالم انكار شكفت
در كف هستي ز انوار تو چون خورشيد است
بهر ديدار دلارام تو انوار شكفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,086
Posted: 4 Sep 2013 15:52
چشمه قعر
موعد وصل تو جانا دل بي تاب ربود
نور طغيان تو از دي شب مهتاب ربود
جان بيتاب من از عالم مهتاب رهيد
تا كز آن چرخش بيتا صفت خواب ربود
يارب اين رايحه از نور كدامين بصر است
كين چنين راحت جان از كف آداب ربود
چشمه قعر تو همبازي اشكان من است
كآتش قهر تو تاريكي سرداب ربود
در لواي تو مگر آتش هجران خاموش
ورنه ديدم كه چسان ميل تو از آب ربود
چه مسيحا نفسي كز نفس اينجا داري
چه حكيمانه بذهكاري ام از باب ربود
جرعه اي ده كه ز اعجاز تو هر نابينا
بنگرد طائي و داروغه و ارباب ربود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,087
Posted: 4 Sep 2013 15:55
صحرا گرد
باده را در ساغرستان مسلمانان كنيد
مستي و ميخوارگي را در صف ايمان كنيد
يك نظر بر مذهب زرتشت و وهاب افكنيد
صد نظر بر جوهر و بر خويش وبر پيمان كنيد
اي حرا پويان صحرا گرد بي نام و نشان
بهر باريدن دعا از آيه و فرقان كنيد
چارق وهم دل پيران ميان سفره نيست
روزه را افطار با آلاله بي جان كنيد
خون عاشق را شقايق ديد و در انكار شد
داغ نرگس را ميان دشنه ها كتمان كنيد
كو سرابي را كه نوشم زآتش هجران دوست
دوستان را لا به لاي نام تنگستان كنيد
در مرامستان زاهد رونق تزوير هست
آذري بر منبرستان رياكاران كنيد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,088
Posted: 4 Sep 2013 15:56
گرداب چمن
ه چاهي اوفتادم من كه پيراهن به تن نبود
اويس قرن آسيبم كه در بستر قرن نبود
به شوق روي مهتابش شقايق پيكري دارم
چه سود از جان رنجورم به بازو تهمتن نبود
از آن ابرو كمان از دي پر پروانه مي سوزد
به جز شمع دل افروزي به دين وجان من نبود
به دار دين ودنيا كي بياوزي تو تسبيحت
كه مردن هست اميدي كه بهر تن كفن نبود
به جرم خون چكاني كز سر موي تو ميديدم
دگر موجي زلالايي به گرداب چمن نبود
از آن سويي كه رهواران به ديدار سخن آيند
ز كوران حوادثها ردا بر جان وتن نبود
رجز خوان شمايلها شديم از بوي مشكينت
به تشبيهي نيالايم كه حتي در ختن نبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,089
Posted: 4 Sep 2013 15:56
سکوت تو
آ كه در دشت شقايق خار آسان مي رسد
ظلم بر هر شاهدي بسيار آسان مي رسد
بگذريد اي سوگواران از شبستان سكوت
در سكوت وهم خود ديدار آسان مي رسد
ما كران تا بيكران را با تكلم رفته ايم
ديده ايم بر روزه دار افطار آسان مي رسد
هر چه گفتيم از غزل از بيت از مصرع چه سود
اي تكلم زادگان انكار آسان مي رسد
سيم و زر كي مي كند درمان زخم كودكي
هر شب اينجا واژه بيمار آسان مي رسد
سالها در ديده ام خارست و دل هم در سكوت
در سكوت نيمه شب دادار آسان مي رسد
ما شكفتيم عاقبت اما ميان خار و خس
در غم ديوانگان هشيار آسان مي رسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,090
Posted: 4 Sep 2013 15:56
داغی دیگر
من شبستاني ميان آخرستان ساختم
بهر چشمم توتيا از آذرستان ساختم
سالها در چشم و دل خاري ز اغياران شكفت
كز لواي خار چيدن مرمرستان ساختم
عشوه گر كو تا كه بيند غمزه هرم دو چشم
گو بيا بهر دو چشمش ساغرستان ساختم
هر دم اي جان مي كشم دستار خضرا را به دوش
تا براي چشم ياران احمرستان ساختم
با دو چشمت در شبستان شمع را روشن مكن
در خيالم با نگاهت بربرستان ساختم
هر شقايق پيكري با ناز داغي ديگر است
سوخت اين جان تا كه دل را پرپرستان ساختم
پر كش اي مرغ همايوني ز بام كوخ و دشت
بهر كاخ آخر زماني عسكرستان ساختم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟