ارسالها: 14491
#1,091
Posted: 4 Sep 2013 15:58
کوچه ها
سينه دل مردگان ياد آور خورشيد نيست
گرد ما هم گردش و طنازي ناهيد نيست
راه مي بر جام شاهان باز باز است اي رفيق
جان ما اقرار دارد كين چنين جاويد نيست
اين چه غوغاي بود كز داس دوران مي رسد
فتنه و تزوير عابد بيش از اين تاييد نيست
اي گدا با نان خود خو كن كه در بزم شهان
گر چه پنهان گشته سيري از خدا ناديد نيست
آرزومندي سرافراز عاقبت در باغ حسن
پاي خود را مي نهد جانا در اين ترديد نيست
روزگاري كوچه ها از آب وگل تقليد كرد
اين زمان اين ديده ديد آبادي اي در ديد نيست
شاهد دل مي شنيد از پير خويش از دوش گفت
او كه از خرمن در آورد دانه و پاشيد نيست
پادشاها ما نداريم ادعايي بر درت تعظيم باد
گوشه چشمي نما اميدي از خورشيد نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,092
Posted: 4 Sep 2013 15:58
زخم ابرو
من كه شيرينم بياور جان فرهاد مرا
بركت جان مرا ديدار امداد مرا
سايه ساري بر گرفتم من ز طوبي در شبي
اين شكنج از سايه ساران زيب صياد مرا
از كه پرسم من نشاني را كه گيرم راه او
وز كدامين راهداري راه بنياد مرا
رخنه كردي عاقبت رسواي رسوايم ز دي
كين چنين رسواي علم كردي اجداد مرا
زخم ابرويت ميان سينه من ماندني ست
بسته اي از پشت سر دستان جلاد مرا
اي شهابت مانده در دستان تاريكم هنوز
كي تو را گوش شنفتن گشته فرياد مرا
شد نسيم كبريائي بر مشامم بي بديل
در فغانم چاره كن افغان فرهاد مرا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,093
Posted: 4 Sep 2013 15:59
بارون
بر تن بيمار ما جانا دگر شلاق بس
مرمي و باروت و باتوم ضربه قنداق بس
آتشي بر جان ما افتاده كس آگاه نيست
كز براي مردن اينجا پاره اي چخماق بس
مثنوي را كاتب از دي ميكند هفتاد من
بهر اين دل باصر آيا واژه اوراق بس
دام دل
زندگي گاهي به خود وا دادن است
دل ميان دام دل جا دادن است
پيشه دل از تن خود جستن است
كار او دل دادن و دل بستن است
از همه كس جز تعالي رستن است
رفتني در عزلت و در بستن است
ای عاشقان
اينجا به جاي اصل دين عكسي شمايل كرده اند
آنجا به كام اهل دين زهري حلائل كرده اند
هر جا براي محفلي برحق و يا بر ضد حق
صد جان ز جان گوسپند قربان باطل كرده اند
قربان ابرام ار كنند نمروديان اين زمان
عين اليقين آيد مرا خوني كه زائل كرده اند
عيسي (ع)بيا تا از صليب آزاد آزادت كنند
آنان كه مريم را چنين گريان ساحل كرده اند
اي عاشقان ، اي عاشقان وا الامان ، وا الامان
تزویر آدم را چسان معنای کامل کرده اند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,094
Posted: 4 Sep 2013 16:00
پیغام یاران
يارب از لطفت چشيديم مهرت از ما دور نيست
از دل نرگس دگر لطفي چنين مقدور نيست
در ميان پيمانه باز آيد كه از ميخانه نيست
اي كه خماري دگر آلاله اي مخمور نيست
گر شنيدي لحن طوطي را كه از بنگال هند
آورد پيغام ياران حكمتي ممهور نيست
گر چه رب دارد پيامي از لب ياران دلا
مي رساند لطف بي پايان ولي مجبور نيست
ميرسد مردي كه در چشمان او اعجاز باد
با نگاهي بركند زنجير و غل را دور نيست
ما همان رامشگرانيم از بد اين حادثه
در ميان چنگ ودر هر زخمه اي تنبور نيست
باصرا در چرخ گردون بس مريدان خفنه اند
رو پي صنعان دوران ليكن دستور نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,095
Posted: 4 Sep 2013 16:01
سادات
شايد اينجا به تو لطفي دگر اثبات شود
واژگاني زتو در پيكر ابيات شود
اي تراوشگر اميد و سبكبال خيال
بي تو كي بدرقه اي همره آيات شود
به فداي تو زند حور و ملك بال عروج
تا چمن بار دگر ياور سادات شود
نكني غمزه مبادا كه كنند كشف حجاب
كز سر و روي تو هر سوسني هم مات شود
شاهد شمع دل افروز تو شد عارف وگفت
كي هم اندازه معناي تو تورات شود
يادم آيد كه به هنگام وصالت ز قدوم
شرب اعجاز اهورائيت اثبات شود
چه كنم تا به ملامت ننشينم ز فراق
كي جوابم دهي تا دار مكافات شود ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,096
Posted: 4 Sep 2013 16:03
درد الانه
دل ما در بدر از كوي دلان بود ، نبود
زخمي از عاطفه مهر نهان بود ، نبود
درد ما زاده ناداني اقليمان است
درد آلاله دي در غم نان بود ، نبود
اين چه رسمي ست كه در عالم ذر افتاده ست
دل تهي گشته ، خجالت به لبان بود ، نبود
قصد پيران همه از پند بشر دم می زد
قصه بود و نبود از دل و جان بود ، نبود
تخم حرام
هم نقش تو بر شانه ام از رنگ تر افتاد
چون آتش سوزنده به جانم شرر افتاد
چون آب رواني تو به سر چشمه سرداب
سرداب چه خوش گفته كه در من اثر افتاد
خوش باد خدايي كه رساند به تو نيسان
كز بهر نجات تو ، چنين بال و پر افتاد
از نقش تو بهتر نتوان سينه كشيدن
در سينه بود هر چه به لبهاي تر افتاد
بر خيز و بيا تحفه آزادي ، كه از دوش
جاي مني صد تخم حرام از كمر افتاد
حاشا كه به سر منزل عنقا به صد افسوس
يك تير بريديم و در آن صد دگر افتاد
پنهان و خفا در جگر اميدي نهاديم
اينبار زبيهودگي از من جگر افتاد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,097
Posted: 4 Sep 2013 16:03
ناحق
س كه دل دادم به جام دام دلدار كسي
مست خامش گشتم از رفتار ديدار كسي
نيكبختم از وراي دولتستان سكوت
تا بگيرم صورت از گلهاي دستار كسي
ياد ايام وصال گلعذاران ياد باد
او كه از هر روزن آرد نور انظار كسي
حاليا وقت سحرگه آمد از سوي صبا
نكهتي كز هر تراوش برده بيمار كسی
خويش را در جام خود دارم كه او را سر كشم
از سر پيمانه ديدم وقت افطار كسي
هيچكس جانا نمي سوزد چراغش تا به صبح
پر مخند اي صبح صادق بر شب تار كسي
اي كه دل را كرده اي ديوانه اسرار خويش
ذره اي پنهان ببار از جام هشيار كسي
در شب منصور خود دار مكافاتم بده
واندرآن شب باز ناحق بر سر دار كسي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,098
Posted: 4 Sep 2013 16:05
تخدیر شدگان
زخم افيون ديدگان را طاقت تفسير نيست
عطر گلها را سزائي جز خم تقطير نيست
پير خويشم با چه رويي در جواني پا نهي
در گليم آور تو پا را مهلت تعمير نيست
اي سبكبالان عاشق بارتان بادا دعا
كين ثقالت بار هم جز سوره انجير نيست
ما ز اغوا زادگان درس تاني خوانده ايم
دين و دنيا را همين بي راهه بي تاثير نيست
اي كه تاك و آذرستان را به هم آميختي
آخر اين قصه از مي جرئه اي تخدير نيست
در مرام جمله خوبان صحبت از تقدير هست
خوردن دينار و درهم قسمت و تقدير نيست
سهم گلها زآتش دوزخ گلستان بود و بس
ورنه ابرام اندرون حيله نخجير نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,099
Posted: 4 Sep 2013 16:06
سوختم و ساختم
ديده اي از روز وصلت تا به هجران سوختم
در فراقت تا سحر با غم چه آسان ساختم
لاله ام كز داغ تنهائي به صحراي خودم
ساختم در پيش مه رويان و بي جان سوختم
بر در عشرت سرايي كز نگاهت مي خورند
خفته ام بهر متاعي با كمي نان ساختم
هر چه كردند نا رفيقان دل به فال نيك برد
من كه ايمان را به پاي نا رفيقان سوختم
در مصاف نان و قرآن زاهد از قرآن گذشت
داني اي جان با تن تحريف قرآن ساختم
چرخ را با آب و تاب از بين صحرا بر كنيد
دائما با آب صحرا جان عريان سوختم
ساختم تا سوختن را روزي پايان آورم
ممكن جانم نشد من تا به پايان ساختم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,100
Posted: 4 Sep 2013 16:08
اتش
پروانه در آتش شد ومن با او درآتش
هم صورتم آتش شد و هم بال و پر آتش
آتش زده بر جان و دل و روح من آتش
اي كاش كه آتش زند اين چشم و سر آتش
چون ديده در آتش شده از پنجه آتش
فرياد من آتش شد و نشنيده كر آتش
تا آتش به زبان و لب و دندان زده آتش
آتش به فغان آمده و غلتيده در آتش
پاره سنگ
ديدي آخر در بتخانه به جز لات نبود
جز ز آئين عزا فرقه اي اثبات نبود
ديدي آخر صحفي بر در درگاه نخسب
معني سبحه و پيمانه ز آيات نبود
ما در اين قائله صد رنگ ريايي ديديم
تو برو هوش كه در صومعه بد ذات نبود
خلوت زاهد انديشه نگر شمع ثبوت
گرد اين شمع مداوم ظفر لات نبود
برگ سبزي مده درويش تو از خانقه ات
نيت خير تو چون موسي و تورات نبود
طور موسي كه شد از معجزه فرمانبر او
پاره سنگي ست درآن جزوه ابيات نبود
كيش اي ساحر بد منظر وبد كيش خراب
كه ز ديدار تو شب مهره دين مات نبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟