ارسالها: 14491
#1,101
Posted: 4 Sep 2013 16:08
چشم دنیا
هر كسي از ره رسيد و خون مردم را مكيد
دل مكيد و سر مكيد و پا مكيد و خون چكيد
اين چه رسم روزگار است سفله پرورپرورد
وين چه مظلوم ست در اين بر مزه تيغي چشيد
چشم دنيا قد علم كرده ست و يغما تيغ تيز
بر گرفت از دامن خود سينه ما را دريد
لب لب را ما نهاديم از نهان هر چشمه ديد
اشك هر غمگيني كه از هر ديده اي راهي كشيد
مي نگر از لابه لاي خار و خس آلاله را
داغ دل را طاقتي خواهد كه او آهي كشيد
سايه مجنون نگاهي كرد و بر صاحب بديد
قامت مجنون ليلا را كه چون ميمي خميد
اي همايي كه خبر آورده اي از باغ حسن
ما همايون ديده ايم جانا كه شد در جا شهيد
اي قدمها بر نگيريد خويش را از كوي دوست
دوستي را كو بيرزد بر زر و سيم و حديد
اي فلاني كز دم خويش آوري صدها نهيب
ما هزاران را چشيديم ، گونه ما را كه ديد ؟
خوش بخوان اي مرغ دانا غم مخور اي عندليب
گل بداند باغبانش شاخه وي را نچيد
عاقبت بر آستانش سر به خاكش مي نهيم
او كه بر گيسوي مسكين دست ياري را كشيد
واعظ منبر نشيني در شبي گفتا كه هوش
من غلام همت آنم كه باشد چون يزيد
ما جواني را بهايي چون جواني داده ايم
گنج قارون را شنيديم عاقبت خاكي خريد
اي خوش آن دل را كه گيرد راه با تدبير خويش
وي خوش آن رويي كه دارد سرنوشتي رو سفيد
يارب آيا مزرع چرخ و فلك خورشيد نيست
كز نگاهم بر نيامد نور خورشيدي پديد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,102
Posted: 4 Sep 2013 16:09
ارزانیم ما
آذر و زرتشت و جام و طاق بستانيم ما
خسرو و شيرين جان و شيخ صنعانيم ما
هر صدف را تا كه بگشايي ببيني آيه اي
توبه و ياسين و رحل و لام قرآنيم ما
خواستگاه عارفان هر دم به راه آگهيست
خرقه و سجاده و پيمان و عرفانيم ما
پند ميخواران دهيد اي صوفيان اهل ذكر
كآنچه در وهم آورند گويند ارزانيم ما
در مسير مي پرستی جانم آرامش مجوي
در مي و ساغر چه آسان غرق ايمانيم ما
ار كه شكر مي كنم تكفير ايمانم كنيد
از ازل با حكم خماران به زندانيم ما
شكوه اي دارم به داد دار مسكينان رسيد
گو بيا اي خان مسكينان كه بي جانيم ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,103
Posted: 4 Sep 2013 16:14
لال خودیم
ما دانه خور كشته امسال خوديم
پند دگران دهيم گر لال خوديم
پند دگران داده كه اعمال برند
چشم نگران به گور اموال خوديم
شکنج
به سيما رونق ابرو نماندست
نسيمي از خم گيسو نماندست
بوز بر ساحل آرام جانم
كه جان از فتنه جادو نماندست
شكنج گيس مشكين آشنائيست
كه جز من شاهدي بر مو نماندست
چه غم كز نا سپاسي ها بسوزم ؟
كه ديگر زمزمي بر جو نماندست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,104
Posted: 4 Sep 2013 16:15
قسم خورده ام
با ياد تو در مجلس خوبان ننشينم
كفرم به و اندر پي ايمان ننشينم
تنها شدم از چشم تو پر را كه گشودم
وان بار قسم خورده ام آسان ننشينم
خو كرده اي بودم به شب هجر تو اي يار
ديگر ز فراق تو به باران ننشينم
من مرتكب نام تو بودم كه به دارم
آسان تر از اين ره به گلستان ننشينم
خیال
سالها دل ز سر موي تو افشان كردم
دل ز تحريف كلام تو پشيمان كردم
رفتم از برج تمناي تو بالا همه شب
تا قمر را به كف خرقه و دامان كردم
دست بر ابر خيال تو زدم در رويا
تا ز باران تو هر ديده اي گريان كردم
آفتاب تو زمن رفته كه در سايه خويش
نيش صد عربده بر پيكر بي جان كردم
گشتم آواره و آواره ام از دشت و چمن
كز دعاي سحري يادي ز كاشان كردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,105
Posted: 4 Sep 2013 16:16
عیان
عشق آمد و جانم كرد بي مايه عيانم كرد
وز خويش نهانم كرد پيرايه جوانم كرد
چون سرو سهي بودم از عشق تهي بودم
در راه كجي بودم تا راهي خوانم كرد
بر خويش هوس كردم نفسم به قفس كردم
از دار جرس كردم تا باده به جانم كرد
اي جان نفس جويت بي راهم و در كويت
وابسته هر مويت هر چند زيانم كرد
جذبه
حالا كه در انديشه من نور تو پيداست
نقش تو در اين سينه و انگور تو پيداست
بيچاره منم كز سر نفرين ملائك
شيطانزده اي گشتم و منظور تو پيداست
جان در طلبت تا در مقصود دوان است
غافل ز در كعبه كه مامور تو پيداست
در راه شبم جز من بي راهه كسي نيست
ديدم كه به راهم بسي از نور تو پيداست
جانا زدر خويش مرانم كه به صد شوق
بنگر كه به ديدار تو مخمور تو پيداست
ما مي زدگانيم و دف و جذبه بي سود
باز آ كه به هر گوشه اي تنبور تو پيداست
شوق تو در اين شعله مرا زنده ترم كرد
ابرامم و در من شرر و شور تو پيداست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,106
Posted: 4 Sep 2013 16:17
اتش اشک
من به دام مهر مهرويان و خوبان سوختم
دوختم لب را كنون از داد ايمان سوختم
در كوير غوطه ام با استواري بنگريد
خيمه اي را كز رياكاري افغان سوختم
خرقه ها را ما به سبك ژنده پوشان سوختم
ديدگان را زآتش اشك فراوان سوختم
گوشه چشمي بر ضعيفان بلاكش بايدت
شايد اينجا بنگري بين فقيران سوختم
سوختم در لا به لاي شمع هجرانت ز دوش
گو بهاران را كه دل را در تبستان سوختم
حاليا شام است و هجران ست و در ابطال خويش
بس شقايق را به كام آذرستان سوختم
ما به فتواي همان شيخي كه در زنجير گفت
از فريب دولت عشاق يزدان سوختم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,107
Posted: 4 Sep 2013 16:18
زندان ها
من و شمع و شبستانها
ميان طاق بستانها
چه درد افتاده بر جانها
ز شيطانها و انسانها
منم بر تخت ميدانها
نشانم داده دندانها
همان جلاد زندانها
كه دارد نان بي نانها
روز میثاق
در سراي بوسه بيني كام مشتاق مرا
چين دردم را تو دادي نام احقاق مرا
من كبوتر وار دوشين در نگاهت پر زدم
هي مزن بر آسمانم سنگ چخماق مرا
كودكي بودم كه در دل آرزوها داشتم
باز كن داروغه ديگر بند قنداق مرا
غمزه رخ را بپوشان گوشه چشمي باز كن
تا بگيري با دو ابرو درد شلاق مرا
موي مشكين را گشودي همچو گردنبند خويش
طوق دستانم تو بستي كردي مصداق مرا
من كه در رويا شبي در وهم آرم مجلست
اي كه تعبيرست چشمت روز ميثاق مرا
در همه هستي نديدم جز تو خنياگر كسي
كام داوودي ، سروري دام آفاق مرا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,108
Posted: 4 Sep 2013 16:21
گوشه گاه چشم
اي جان جان خدا را كش در گليم پا را
زيرا شد آشكارا موران بي نوا را
اينجا بود سليمان ديدند داده جولان
از بهر جان موران لطفي كه در خفا را
اين گردش مجازي در عين بي نيازي
چون ديده درد تازي بگرفت آن دوا را
احسنت اي فلاني مائيم در جواني !!!
خورديم آب وداني بس كن عذاب ما را
مرگ است آرزو را بردند آبرو را
ناموس و تار و مو را ايوب بي نوا را
اَُِّف باد و هم تاسف بر نادمان يوسف
بهر متاع و ذخرف بر پير خود جفا را
چون نام نيك دادي بر خوان بي سوادي
با هر نسيم و بادي بفرست آن صبا را
در جام خود شكستيم وز خويش مست مستيم
بر بام هو نشستيم تا ديده ايم خدا را
از گوشه گاه چشمت داريم اميد رحمت
اي بي نياز نعمت دل داده اي صفا را
سوگند پينه بسته اين بازوان خسته
پندارها شكسته كي ميدهي عصا را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,109
Posted: 4 Sep 2013 16:21
اسان سوختم
من كه دل را بهر گرمي در زمستان سوختم
در قمار طاس بازان دين و ايمان سوختم
در نسيم سرد و خاكستر كه در من بيش نيست
قرص ناني كز تلاوت عين قرآن سوختم
شاهد بزم توام با نا رفيقان سر مكن
جمله اي بشنو كه من در بزمش آسان سوختم
عاصي شب زنده دارم مست اويم يا خمار
در خماري يا زمستي در مرام لات بازان سوختم
آنكه در شب شاهد سوز شقايق شد منم
كين ردا را در نسيم هرم جانان سوختم
ياد ايامي كه دادم جان خود در انجمن
بهر خنداندن وجودم را پي نان سوختم
بگذريد از واژه و تمثيل و معناي درست
اين قلم را از وراي نام ديوان سوختم
من كه دل را بهر گرمي در زمستان سوختم
در قمار طاس بازان دين و ايمان سوختم
در نسيم سرد و خاكستر كه در من بيش نيست
قرص ناني كز تلاوت عين قرآن سوختم
شاهد بزم توام با نا رفيقان سر مكن
جمله اي بشنو كه من در بزمش آسان سوختم
عاصي شب زنده دارم مست اويم يا خمار
در خماري يا زمستي در مرام لات بازان سوختم
آنكه در شب شاهد سوز شقايق شد منم
كين ردا را در نسيم هرم جانان سوختم
ياد ايامي كه دادم جان خود در انجمن
بهر خنداندن وجودم را پي نان سوختم
بگذريد از واژه و تمثيل و معناي درست
اين قلم را از وراي نام ديوان سوختم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,110
Posted: 4 Sep 2013 16:22
اغواها و افغان ها
گهي دل مي رود ز اينجا به ايماها ز ايمانها
گهي حاكم شود اينجا ز يغماها به انسانها
به طفل اندرون دوشينه من افسانه ميگفتم
كه افسون كرده دلها را هم آباها هم اشكانها
شفق از دور مي آيد به شوق ماه ابرويت
نميداند كه جنگ افتاده گلها با آسيابانها
صبا زان رنگ شب بردار و روي خون دمي بگذار
كه در بستر نمي گنجد چو اغواها و افغانها
حجاب ترك و هندو كي به دست ارغوان خيزد
عجب عبرت پذير آيد به بيناها و عريانها
بيا از تيغ زارانم كمي رندانه بگريزيم
بسوي سامي قحطي ز اماها به سامانها
كدامين آيه ازمنبر به تحريف آمد از دفتر
كه صبح صادق از اختر نه بر ماها نه ساسانها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟