ارسالها: 14491
#1,111
Posted: 4 Sep 2013 16:23
اشراق
اي كه در دامم نهادي حلقه گيسوي خويش
عاشقان را طعمه دادي برده اي در كوي خويش
برده اي در يوق دوران گردنم را باز كن
وارهان جاني كه دادي زخمي از ابروي خويش
در شب فرهادم از شيرين سخن من چون زنم
همچو يوسف گشته اين دل غرقه اي در جوي خويش
باز كن اشراق را هم باز كن ميثاق را
تا كه بر بندي تو ياسي را ميان موي خويش
از ختن هم دل نشد تسكين درد عاشقي
آرزوها را تو دادي نكهتي از بوي خويش
ما به پا بوس تو در مزرعه خورشيديم
خرم آن چشمي كه كردي شاهدي بر روي خويش
من كه مستم در مزار باده خواران سوختم
خرم آن دل را كه بردي در شب دلجوي خويش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,112
Posted: 4 Sep 2013 16:23
عمر
خالي شده ام به سبك پيمانه عمر
بر خاست هما زبام كاشانه عمر
سرخم به درون آتش از خون رزان
زردم به ميان دام و از دانه عمر
شادي كه خورد كه قحطي شاديهاست
عنوان هر آنكه خورده ديوانه عمر
در گيس تو افسر است از سوسن و ياس
در موي من آلتي ست از شانه عمر
اندوه تو را جفا پديد آورده است
لبخند مرا قصاص افسانه عمر
خوش باش و در اين سراچه مغرور مشو
هر چند شدي رفيق بيگانه عمر
برخيز تو اي خواجه كه خش خش بكشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,113
Posted: 4 Sep 2013 16:24
اصحاب مو
خواب آرامم ميان طره اي از خواب موست
خرمني از موي خوبان ز افسر آداب موست
موي مشكين در شبي با شانه اي محشور شد
اين وصال آغاز درد شانه بيتاب موست
زلف آرامي كه بر هر زخمه آوازي نهفت
بي قرار زخمه رنگين كمان تاب موست
شب به بالين گلاب و ساز و قرآن و رباب
غافل از پايي كه در دام است و در گرداب موست
گشتم اي جان تا بيابم از وراي انجمن
عاشقي ها راكه گويي حيله پرتاب موست
سر به بالين كدامين منظري از مو نهم ؟
هر كجا رفتم صبائي ديدم از اخشاب موست
اي كه در شب شاهد چشمان خورشيدي ز دور
عيسيمريم كماكان در ره اصحاب موست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,114
Posted: 4 Sep 2013 16:24
صائقه ها
برگ پائيزي ام از باد خزان سرگردان
راه باريكم و در كوي جهان سرگردان
در ميان صدف پيري ام از بخت سياه
ديدم از صائقه ها پير و جوان سرگردان
چه كنم تا كه غم آخر شود از چرخ زمان
بي گمان همچو من افتاده زمان سرگردان
از سر شوق تو تن خم شده چون ابرويت
وز سر وصل تو چون تير كمان سرگردان
ما به گوش فلك از جور تو فرياد زديم
تا چو گوي تو شد اين سر به ميان سرگردان
لطفت آرامش جان و زنخ و مو و دو چشم
گر چه اين دل شده از صوت اذان سرگردان
ما به پا بوس تو در مزرعه خورشيديم
ماه من پيش تو از راحت جان سرگردان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,115
Posted: 4 Sep 2013 16:25
سر وجود
نام تو آغازه شعر من است
باقر هر علمي كه در روزن است
نام تو از رگ به من آگاه تر
ليك من از پيش تو گمراه تر
نام نهان بين و نهان دان تويي
زورق موراني و ايمان تويي
اي كه تو نامت شده آغاز شعر
نام تو هم واژه و دمساز شعر
مصرع هر بيتي و هر واژه اي
واژه و در بتن همان واژه اي
اي كرم ، آورده اي بر ما كرم
باز كرم كرده و بر ما كرم
واصف نام كرمت از ازل
بوده كر و كور و شل و بي عمل
هر چه كه از نام تو گويم كم است
نور تو در كوثر و در زمزم است
سر وجودي و نمايان تويي
ديده هر ديده و پنهان تويي
سر وجودي و كماكان تويي
نيستي اما كه نمايان تويي
نغمه كن ار نغمه سرايت منم
الكن اين بام و سرايت منم
كار تو هر معني نماياندن است
معني ما رفتن و واماندن است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,116
Posted: 4 Sep 2013 16:26
۳۵ تک بیتی
ي شجر برگ تو آويزه ي گوش است هنوز
گر چه اندام تو در جوش و خروش است هنوز
. . .
چمن از دار تو آغشته به خون است هنوز
دار در فكر گل و كن فيكون است هنوز
. . .
روزي كه ز دستان تو انگور گرفتم
از دار تو من وصله ناجور گرفتم
. . .
به الف گو بگريز از ادبستان دروغ
كه مثال تو بسى خم شد و نون است هنوز
. . .
من ندا و او ندا و ما ندا جانان ندا
يا ندا خاموش شود يا مىكشد سلطان ندا
. . .
گر سفره ز دستان ضعيفان بگرفتند
يك دانه گندم به يتيمان برسانيد
. . .
ز كدامين نمك اين زخم چنين مي سوزد
به گمانم ز پي فرقه و دين ميسوزد
. . .
كاش مىشد قصهها را ياد كرد
غصه را در قصهها فرياد كرد
. . .
چشم ترت با من عاشق چه كرد
با من دادهى لايق چه كرد
. . .
ز كرشمهى نگاهت همه پاكباز و پاكند
ز قدومت اى گل افشان همه خاكباز و خاكند
. . .
اى گندم آشنايى با نام بىوفايى
اين جا رفيق مايى آن جا پى جدايى
. . .
شب و تاريكى و در خلوت و انسم با اوست
اى دل اين واقعه بسيارى و با يار نكوست
. . .
از سر دلدادگى اين دل مرا ديوانه گفت
گفتمش ديوانه كى تفسيرى از فرزانه گفت؟
. . .
خدايا خود مرا پيمانه پر كن
صدف را خالى و دردانه پُر كن
. . .
ما ز آغاز كلام از رخ دلدار نوشتيم
با جوهر خون بر كف دل دار نوشتيم
. . .
شعر و غزل ترانه نيست نغمه عاشقانه نيست
نغمه شوق وصل او نعره عارفانه نيست
. . .
عاقبت شاه غرورم ز شفا عاقل شد
وز دعاى سحرى بحر دلم ساحل شد
. . .
نقش ابروى بتان كاشى كاشان تو شد
خال و خلخال سيه نقطه ايمان تو شد
. . .
مرا امشب چه مىجويى كه نقشم بر حباب امشب
ز چشمانت برون آيم من همچون آفتاب امشب
. . .
ساغر و جام از سبو كينهى ديرين گرفت
غافل تسبيح و مهر خرقهاى از دين گرفت
. . .
اى كه هر دم بود آن نرگس چشمت در خواب
نبود رسم وفا فرقت و ما را درياب
. . .
يك عمر نداى ملك و ايمان داديم
وز دامن حيض جان به انسان داديم
. . .
گرچه از آتش هجر تو كنون خار شدم
آمد آن اشك فرو مرده كه بيدار شدم
. . .
آن بذر كه در جوانىام من كاشتم
حاصل همه رنج و درد و غم برداشتم
. . .
تا كى از جور تو بر منبر و محراب روم؟
تا كى از تشنگىام در پى سرداب روم؟
. . .
ديوانه در آتش جنون مىسوزد
دردا كه به پاى وى نسوزد زنجير
. . .
تو بدي كردى و از پيش من اى رفته ز دست
رفتى آن دم كه مرا جز تو مددكار نبود
. . .
هيچ خدايى به جز اللَّه نيست
در ره او هر چه روى چاه نيست
. . .
شنيدم در سحرگاهان كه او عرعر نمىگردد
نوادر مىروند اما يكى هم برنمىگردد
. . .
خويش را رها كردهام همچون ثواب خويش
خود را به بر گرفتهام همچون طناب خويش
. . .
بشنويد آواز حزن انگيزى از ديوان و چاه
آشنايى دارم اى دل با غم و كنعان و چاه
. . .
دست بى افعال را بالا مبر
نام رب را با ريا اين جا مبر
. . .
مخمور مى شدم اى دل جفا مكن
ما را به كنج عزلت و تنها آشنا مكن
. . .
چسان با پاي لنگانت ز سر تا پاي بر خيزي
همان بهتر كه بنشيني ز لب تا ناي برخيزي
......
ديدى كه در اين سرا چه تنبور چه شد؟
دامان مى و ساغر و مخمور چه شد؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,117
Posted: 4 Sep 2013 16:28
در بند من همچون دل یعقوب نباشید
در بند من همچون دل يعقوب نباشيد
در بندم و در فكر دل آشوب نباشيد
صد طعنه شنيدم من بىدانه ز دامان
چون ما و چو يعقوب و چو ايوب نباشيد
بر انم گربه دست ایدتبر را لاله گون سازم
بر آنم گر به دست آيد تبر را لاله گون سازم
هبل را آذرخش آرم عزا را سرنگون سازم
به نمرود از خفا بنگر چسان بي جامه بگريزد
مقامم همچو ابرام است كه وي را من زبون سازم
باد صبا
باد صبا زلف تو را شانه كرد
بلبل بىدانه در او لانه كرد
برگ درخت و چمن از رقص خويش
رو به تو و پشت به بيگانه كرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,118
Posted: 4 Sep 2013 16:31
نقاره زدم بهار آمد
بس لاله به دست يار آمد
آن سبزه كه دست من نهاد او
يكبار دگر به كار آمد
اي گل از دست من بلبل غمديده منال
از من غمزده و بي دل و پر چيده منال
كه من از دست شب و شمع و قلم ميسوزم
گه چسان طعنه به هم داده و خنديده منال
قصه پايان يابد از بود و نبود
يا بدى باقى به گردون يا كه جود
گر بدى ديدى ز بد دورى گزين
وز سر خوبى صباحى در سجود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,119
Posted: 4 Sep 2013 16:32
دل به ره كوى دوست عزم سفر مىكند
دوست ز غفلت ز وى باز گذر مىكند
نالهى دل را كجا اين دل زخمى برد
بر كه توان گفت غم گويى اثر مىكند؟
آن كه دى آمد و يك جرعه ز پيمانه گرفت
ز آتش مستى خود دامن پروانه گرفت
در بيابان و در و دشت و چمن آزاد است
آن كه از ساغر بشكستهى ديوانه گرفت
موى خضاب مىكنم
ديده پر آب مىكنم
اشك فرو مردهام
گويى سراب مىكنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,120
Posted: 4 Sep 2013 16:33
حرف دل خستگان ناله و افغان بود
سينهى دل مردگان آتش سوزان بود
ديدهى يعقوب تر از غم تنها پسر
آن چه نماندش اثر يوسف كنعان بود
عارف ز پياله دم زند لوطى ز مى
حقا ز گلو و ناى وى گردد قى
درويش پى هواى هو هوهو گفت
صوفى پى دف روانه شد دود ز نى
دل پيام خويش را با رازداران گفته است
كز زبان و از دل آن پرده داران گفته است
روضهى رضوان و اشك و ماتمى را از ضمير
بر دل سنگ از جفايى همچو باران گفته است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟