ارسالها: 14491
#1,121
Posted: 4 Sep 2013 16:36
عاقبت حلقه به در زد مه پيمانه بدست
از زمان گفت و وز آن واعظ دردانه پرست
سخنش دوش به ميخانه رسيد و دم صبح
ز خمارى ره پيران بگرفت از ما رست
خوشا آنان كه دائم در نمازند
ز درد دردمندان چاره سازند
خوشا آنان كه صوفى فكر بودند
و دائم در طواف و ذكر بودند
به صلاح من ديوانه همان دام فسون
كه چو موران بروم در پى صد دانهى دون
يا رب اين باده همان بادهى منصورى نيست؟
كه در او نقش من و منظر حلاج به خون
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,122
Posted: 4 Sep 2013 16:37
جان و دل مىسوزد اين جا جامهى تسكين نبود
سجدگاه اين جا فراوان بوده اما دين نبود
دين و دنيا را نديدى باشه مسكين برفت؟
با جهاندارى وى هم در جهان مسكين نبود
دختر رز را شنيدم دارد از تاك تو شكر
كز سر مستى دلها تاك هم از خاك تو شكر
من در اين وادى به زانو گه بگريم زين فراق
كين فراق از من نبيند جز بر افلاك تو شكر
سفر سنگ و مى و ساغر اگر با هم نيست
پس نواى نى شيرين پى فرهاد از چيست؟
بيستون با دل معشوق كه عهديست مدام
گويد از درد فراقش كه چنين بايد زيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,123
Posted: 4 Sep 2013 16:39
به كجا روانه گشتى به كدام خانه آيم
ز پىات دويدهام من كه دل و نفس گرفته است
دل ما چو موج دريا دل تو مثال صحرا
ز دلت وزيده بر دل كه چنين قبس گرفته است
آن استوار ديشب افتاد برنگردد
من استوار باشم استاد برنگردد
اى بلبل از گلستان بگذر به نيكنامى
چون در وراى ايمان صياد برنگردد
ساقيا در غم هجران بده بر دل جامى
كه شكستيم خم از بىهنرى از خامى
يارب اين باده كه در وادى افيون دادى
كه آبرو برد و بياورد دو صد بدنامى
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,124
Posted: 4 Sep 2013 16:40
عمرىست كه از ميكده بيزارم من
در ميان گل و مل ذرّهاى چون خارم من
جام صبرم به سر آمد ز لب اغياران
در پى جام دگر بايد و بيمارم من
آن كه در اين انجمن گفتهى بسيار گفت
بس هذيان بر دل خفته و بيدار گفت
وعده به تزوير داد بر دل هر عاقلى
ز عالم ديوانگان از مى هوشيار گفت
گر تو زمستان و منم چون بهار
عالم گل در تو بود بىشمار
يا تو بهارى و زمستان منم
يا كه به گمراهىام از روزگار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,125
Posted: 4 Sep 2013 16:41
از سرزمين فرياد هر كس دويد مائيم
وز بام داد و بيداد هر كس پريد مائيم
در ما دگر مجوييد اسرار تنگدستى
كين راز سربلندى هر كس شنيد مائيم
آب مزن راه را
راه به جز چاه نيست
چاه مكن بهر كس
پا به ره آگاه نيست
بر قامت جام و ناودانى
اى آب ببار جاودانى
با مردگىام به هم درآميز
تا پر بكشم به زندگانى
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,126
Posted: 4 Sep 2013 16:43
مژده شما را ز من موقع حاجت رسيد
فصل شكوفايى و وقت زيارت رسيد
مژده شما را كه دوش رفت و به آخر رسيد
با سحر آغاز شد صبح سعادت رسيد
شاخهى مو را بسوزانم به قليان آورم
ميوهى دل را بخشكانم به مهمان آورم
من اسيرم من فقيرم من اميرم من گدا
دانش دل مى پذيرد تا كه ايمان آورم
صبا امشب نمىدانم چرا حالى دگر دارى
ز مشرق مىوزى اما پيامى بىثمر دارى
گر از معشوق ما امشب خبر آوردهاى بر لب
به جان ليلى و مجنون دليلى بىاثر دارى
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,127
Posted: 4 Sep 2013 16:44
بسترم را تو به دستان شقايق بسپار
واژگان را كه تهى گشته حقايق بسپار
به موازات كلامم برسان نكهت يار
بوى ياران به مشام و دل لايق بسپار
شكرانه بر زبان خستهام آمد به صد اميد
بهر وصال تو هر شب و نى متاع خويش
مشتاق دار تو گشتهام اى كريم من
اين جا به شوق تو كردهام هر دم وداع خويش
سبزه و گل مىدمد بر سر بازار عشق
باد صبا مىوزد بر دل بيمار عشق
باد صبا سبزه را گفت كه گل با كه بود
دوش كه در چشم وى ديده شد آوار عشق
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,128
Posted: 4 Sep 2013 16:45
اى خفتگان راه طريقت بهار كو؟
كو رهگذار اين دمن اى دل عذار كو؟
اكنون كه صيدم به چشم و كمانم به دست كو
مويى شباب و موسم وقت شكار كو؟
اى دل به ياد دارى پاكان آسمانى
ترك از ديار كردند در پيرى و جوانى
ما راز تنگدستى بر گوش كر نگوييم
چشمى بصير خواهد اين راه جاودانى
ا سر زلف تو ما را دگر اغمازي نيست
غمزه كن غمزدگان را كه جز آن رازي نيست
راز اشجار كهن سبزه اي از درويش است
بين هيزم و قلم شبنم دمسازي نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,129
Posted: 4 Sep 2013 16:47
ناز پوش خانهام از كوى بدبختىها گذشت
جان فشانى كرد و از آلام و سختىها گذشت
او كه چشمش روزى از غم ناله و فرياد داشت
در شب بى روزنى از خير هم تختىها گذشت
كاش عاشق شدن اين جا همه از دلها بود
رسم عاشق شدن هم مشكل مشكلها بود
كاش در سايهى مجنون همه همرنگ بديم
نام حافظ ز غزل شاعر محفلها بود
اى كه در بتخانه هر شب ترك تازى مىكنى
از چه رو با اشك مردم عشقبازى مىكنى
عشق مردم نان و پول و برق و آب و گاز نيست
جان مردم با غل و زنجير و حدّ دمساز نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,130
Posted: 4 Sep 2013 16:48
در كسوت استادي گشتيد در اين وادي
تا در ره آزادي جان از دل و جان دادي
آزادي ام از جانت شكرانه ام از نانت
با دل شده قربانت چشمي كه شد احسانت
شاگرد زند داد و هم استاد ندائي
الحمد خدايي كه به ما داد ندائي
اي داد كه از دامن صحرا نكشيدند
سنگي كه زد از تيشه فرهاد ندائي
اسپند مرادم همه در آتش زرتشت
زرتشت چرا دانه اسپند مرا كشت ؟
اين چيست كه در زورق ابهام بجنبد؟
موساست ز بد عهدي ما كرده به ما پشت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟