ارسالها: 14491
#1,141
Posted: 4 Sep 2013 18:09
پس از من شاعرى آيد
پس از من شاعرى آيد
كه اشكى را كه من در چشم رنج افروختم
خواهد سترد.
پس از من شاعرى آيد
كه قدر ناله هايى را كه گستردم نمىداند،
گلوى نغمههاى درد را
خواهد فشرد
گاه منيريم و بلند اختريم
گاه منيريم و بلند اختريم
گاه اسيريم و همان ابترم
گاه چو دريا شدهايم با شرف
گاه به صحرا شدهايم بىهدف
گاه سر از قو پر بالش گرفت
گاه الم آمد و نالش گرفت
يار مسيحا نفسم كو كجاست؟
ناقهى بىآب و كس ام كو كجاست؟
دست من از ناى قلم جوهريست
پشت به نون و القلمش كافريست
نون و قلم لقمهى حور و پريست
شعر من از بىهنرى آخريست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,142
Posted: 4 Sep 2013 18:10
سرمهى چشمان من از خاك تو
سرمهى چشمان من از خاك تو
خاكم و آغشته بر افلاك تو
رشته تسبيح من از هم گسست
مهر نمازم كف دستان مست
صورتم انگاره خود باختن
تاختن اندر پى خود ساختن
اين چه بنا بوده كه در هم شكست؟
اين چه هما بوده كه اين جا نشست؟
نام هما دامگهى بيش نيست
سينه مدر عاقبت انديش نيست
موسى عمران و شب و كوه طور
سامرى با گاو تهى جور جور
طور قسم بر سر موسى نخورد
نيل بجز دشمن عيسى نخورد
سامرى آئين خدايى نبود
ز آيهى تورات جدايى نبود
ذكر من اندر پى آزار من
روز و شب آمادهى ديدار من
تكيه به دانشگه و دانش مكن
دانش خود را به نمايش مكن
آب روان زاده آواز اوست
جو همه جا همره و دمساز اوست
اوست كه در آيينهام با من است
با من شيطانزدهى الكن است
جمله گدايان همه آبستند
فقر و بلايا و اِلم از منند
من چو به سرداب درون مىروم
راهى ايوان جنون مىروم
مست مى آلودهام از نام او
دوش زدم بادهاى از جام او
نور تو در سايه پديدار شد
چشمهاى از سوى تو بيدار شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,143
Posted: 4 Sep 2013 18:12
ن تويى از ما به خود آگاهتر
اين تويى از ما به خود آگاهتر
ماه تو از ماه تو هم ماهتر
جان من اندر ره تقدير مرد
اين لب زيتونى از انجير مرد
دردم و در من اثر از درد نيست
غير تو حوّا كسى نامرد نيست
دل به هواى تو سحرخيز شد
تشنه آلاله و شبديز شد
خسرو و شيرين و سكندر سوار
پيش تو جانا شدهاند بىقرار
جام و سبو را تو ز خود بازگير
راه خدا آگاهى و پرواز گير
راه بهشت از دل ما بگذرد
گر سرما تيغ جفا بگذرد
بگذرد اين ماتم ديرين ما
از غم پيران سلاطين ما
دار مرا برده به ديدار يار
يار چه خواهد ز من هوشيار؟
جان من از قامت من درگذر
ماه من از هالهى احمر گذر
تشنه آبيم و سزاوار آب
مست و مى آلود و خراب خراب
مست مى از جام و خراباتىام
خاكىام از دهر و سماواتىام
باد صبا زلف تو را شانه كرد
بلبل بىدانه در او لانه كرد
بلبل بىدانهى من لانه كو؟
لانهاى در مزرع كاشانه كو؟
كو كه زنم لاف ديار از ازل
خادم و آلالهاىام در بغل
از سرم آزادىام از ياد رفت
ناله و دردم پى فرياد رفت
داد مرا گوش طراوت شنيد
گو به طراوت چمنم را كه چيد؟
كام و زبان را به ادب باز كن
چون گهر از نام دل آغاز كن
حلقهى دف را به زر آميختند
خرقه به ديوار و در آويختند
تا كه در اين حلقه نمك سركشند
جامه ي پروانه اي در بر كشند
توسن و شبديزم و پاييز نى
خسرو و شيرينم و پرويز نى
رنگ بهارم به بهاران بگو
جام خمارم به خماران بگو
دم مزن از بربط و تنبور و نى
دف بزن از بابت مخمور و مى
نى بنواز از غم هشيارها
در شب ديوانهى بيدارها
دانش پرواز من از عندليب
تا كه رسيدم نوك صدها صليب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,144
Posted: 4 Sep 2013 18:13
سجده به درگاه خدا مىزنيد
سجده به درگاه خدا مىزنيد
شعله به دامان ندا مىزنيد
ما به ندا آمدهايم بس نبود
جز من خاشاك كسى خس نبود
آب روان را به روان آوريد
روح و روان را به جوان آوريد
آب روان بحر وجودم نم است
اشك من از روزنهى شبنم است
شب بنما آيهى قرآن خويش
بهر سماع و دل و عرفان خويش
دل به جلاخانه ي قرآن اسير
حاجت اين دلشده هم پند پير
بوعلى هم بندهى خان شماست
بولهب هم دشمن جان شماست
سوختم اين دلشده درمان نشد
دربدر از كوى رفيقان نشد
قامت محراب مرا انزواست
اين چه دوائيست كه هرجا رواست
چرخش تسبيح و طوافست عمل
صلح و به شمشير غلافست عمل
چون خم شمشير تو ابرو بود
ماه به افتادهى گيسو بود
ور نه همان خال تو دامم بود
قاتل بىدانهى جانم بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,145
Posted: 4 Sep 2013 18:21
زاهد و عابد شده ز انگور مست
دختر رز پيش من از دور مست
دختر رز گشته ز مى رازدان
گرد بساط من و مى مرزبان
مى به ستوه آمده از جام او
ترك مىام واجب و با نام او
موعد وصل من و مى در رسيد
خرمگس معركه هم سر رسيد
ادب
ما به ادب رفته، شديم بىادب
واى بر احوال دلى بىادب
بىادب از بىادبان پند گير
جامه مدر صورت لبخند گير
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,146
Posted: 4 Sep 2013 18:23
تزویر
جامهى تزوير و ريا بركنيم
گاهى به درياى شفق سر زنيم
دل به شفق سر زد و سرداب ديد
آب طراوت ته مرداب ديد
ديد كه آب آمد و تعظيم كرد
قامت شاهانهى خود ميم كرد
آبى و در حسرت دريا شديم
دربدر از كوچهى فردا شديم
ميم وجود من ميم ماه نيست
جز من و يوسف كسى در چاه نيست
اين چه عذابيست كه بر ما رسيد؟
اين چه بهاريست كه سرما رسيد؟
سرو سكوتيم و سراسر عروج
گاهى به غار آمده گه در عروج
اوج مدائن همه در خاك شد
جور و جفا از چمنم پاك شد
ما به چمنزار و شقايق شديم
غرق بر افلاك و حقايق شديم
ما كه ز افلاك به خاك آمديم
در پى صد خوشهى تاك آمديم
خوشهاى با دختر رز بس نكوست
آبِ همان خوشه مرا آرزوست
ما به زمين آمده با آرزو
دانهى گندم شده بىآبرو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,147
Posted: 4 Sep 2013 18:26
سوز درون
سوز درون را چه كنم چاره نيست
چارهى ما رفتن سياره نيست
چاره ما ديدن همسايهگيست
شاه و گدا هم ره و همپايه گيست
پايهى اين سلطه به هم بشكند
آخر اين شادى ز غم بشكند
كوچهى دل در خم بن بست اوست
آخر هر كوچهى تن مست اوست
كوچه دگر شاهد جاروب نيست
شاهد آب و گِل مرطوب نيست
خار به آزار گل آمد ز دوش
نقش نقابى شد و شد خرقه پوش
خرقه بسوزان كه بسوز آورى
شام غريبانه به روز آورى
روز من اندازهى شب تار شد
تن به جزام آمد و بيمار شد
بيم دل از دام و رياكار بود
در دل ويرانكده بسيار بود
چون كه توان از سر ما پر گشود
زخم كهنسال من هم سر گشود
زخم جوانى همه از دود بود
عمر همانند جوانرود بود
رود صلابت به رگ ما نبود
اين همه غم با دل و تنها نبود
با غم خود خو كنم اى جان خويش
تكيه بر اربابم و جانان خويش
خويش بيا تا به جفا بنگريم
بر سر بىدرد و دوا بنگريم
درد من از عدن و برين با من است
زخم دل از ديدن پيراهن است
من شده يعقوب و دل ايوب من
بد شده شيطان و نبى خوب من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,148
Posted: 4 Sep 2013 18:30
زمزم دریا ی او
كوثر و زمزم نم درياى او
صاعقه با بارشى از ناى او
فصل كسوف آمد و خورشيد رفت
ماه بروج آمد و ناديد رفت
حورى صفت بودم و شيطانىام
غارنشين بودم و دالانىام
خاك ندانست كه من افلاكىام
واى خطا رفته و من خاكىام
خاك من از خاك يمين آمدست
آتش و آذر به كمين آمدست
خاك بيا تا ره بيعت رويم
نعره زنان راهى هيئت رويم
ما كه سزاوار توئيم از ازل
كور بود چشمه آب از امل
آ كه توان از كف خود دادهايم
بابت نانى دف خود دادهايم
دف به ستوه آمده از كوفتن
كوفتن همره شده با سوختن
خانقه آسايش آتش بود
سوز درون مايع سركش بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,149
Posted: 4 Sep 2013 18:34
دود چراغ
دودِ چراغ من محزون مشو
نور من از نافذه بيرون مشو
نور تو در روزن ديوار بود
ذرّهاى از نور تو انوار بود
واى به حال من بى نور تو
يا كه خورم دانهى انگور تو
مست مى دانهى انگور بود
سينهى من لانهى انگور بود
تا كه رسيدم به دوا درد شد
سينهام از مهر تو دلسرد شد
مهر تو چون موسم پائيز شد
گل به گلستان تو آويز شد
آب روان را به گلستان بريد
لالهى غمديده به دستان بريد
روزى دل از ديدن گل شاد شد
رنگ دل همچون گل شمشاد شد
نام دراويش به شاهان رسيد
خرقه شاهان به غلامان رسيد
ارث غلامان نمدى بيش نيست
ابجد آنان عددى بيش نيست
طاسم و در جفر بشر سوختم
تختهام از نردِ شرر سوختم
جم شده تخفيف جماران دوست
جامع افتاده خماران اوست
جام جم از خسرو خوبان اوست
قطرهاى از كوثر جانان اوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,150
Posted: 4 Sep 2013 18:38
محراب
نعره زد آنكس كه به محراب رفت
آب ننوشيد و به گرداب رفت
كوفه ز دامان غم آزرده شد
صوفى در اين قائله پژمرده شد
ناله او تا به ثريا رسيد
بيرق وى بر تن ديبا رسيد
صوفى بيا تا ره ديگر رويم
ره بشكافيم و به حيدر رويم
لاف تقدس مزن اى زاهدا
زاهد و عابد نكنند جان فدا
پنجرهاى رو به درون باز كن
ديده نهان كرده و اغماز كن
چشم تر اندازهى سيلاب شد
طاقت هر ديده دگر تاب شد
روز در ايوان تو دف مىزدم
پرسه به دالان صدف مىزدم
تا كه بيابم گهر از بهر خويش
خويش بيابم نهراسم ز نيش
من كه خراباتى شدم بارهاست
گرد وجودم نى و نيزارهاست
نى بنواز از غم هجران من
از غم ويرانهى ايران من
اين وطن از شاه و گدا پُر بود
تا كمر اندازهى آخُر بود
روزى به شاهنشه خود جام داد
از لب ناموس خود انعام داد
روز دگر خسرو و شيرين شديم
عاشق و معشوقهى ديرين شديم
قاصدك اين جا خبر از جام نيست
شكر خدا هالهاى ابهام نيست
هاله نظر بر زر و زيور كند
بار نظر بر خَم استر كند
من نظرم را به چمن دوختم
يك گره بر باكره اندوختم
باكى ز انظار برونى نبود
غافل از احوال درونى نبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟