ارسالها: 14491
#1,151
Posted: 4 Sep 2013 18:45
شمع
پرتو شمعيم و پيام آوريم
گاهى به چاهيم و گهى خاوريم
تا پر پروانه شدم سوختم
چشم به آويزهى در دوختم
تا برسد توسنى از راه دور
نور برآرد به دل ناصبور
كاسهى صبرم به سر دوش بود
دوش دل از ناسره مدهوش بود
چشم گل از ديدن او باز شد
چشمهاى روئيد و سرآغاز شد
من كه سزاوار بلوغم بيا
غرق به تزوير و دروغم بيا
من ز فراق تو پريشان شدم
دست به دامان و گريبان شدم
يوسفى در عالم هجران شدم
حورى صفت بودم و حيوان شدم
حور و پرى قصه و افسانه نيست
وحى بود نعرهى مستانه نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,152
Posted: 4 Sep 2013 18:47
یاقوت
حيرتم از سرخى ياقوت بود
قوت من از سفره ناسوت بود
جان به چراگاه شفق دل مبند
دل به سيه پردهى حائل مبند
روح تو جسم از قفس آزاد كرد
جسم من از روح تو فرياد كرد
با هنران عزم سفر مىكنند
بى هنران زير و زبر مىكنند
آتش دلها به دل آورده شد
كين دل ديوانه دل آزرده شد
هر كه زد انگشت به حلواى او
صيغه بخوانند به حواى او
تربت و خاك و لحد و سنگ چيست ؟
آخر اين جاذبه ارژنگ نيست
كودك دل كودك ديروز نيست
بهر وجودش سر دلسوز نيست
سر به بيابان فنا مىزند
چنگ به دامان زنا مىزند
فكر تهى كرده چنين سرنوشت
جامعه سرلوحهى اين سرنوشت
با سخنم نام تو همراه شد
در رگ من خون تو اشباه شد
اصل من از روح تو پيدا بود
روح تو مقصودم و شيدا بود
من به امارات تو وابستهام
راه ريا كارى به خود بستهام
مور شدم در صدف خاكدان
بوسه به موران زنم از آسمان
خاك تو بر ديدهى من توتياست
خاك تو چون خاك وطن توتياست
سينهى ديوار تو نقش من است
گرچه به فتواى تو اهريمن است
ميوهى لبخند من از باغ توست
سوخته پيشانى و از داغ توست
راهى ميخانه شدم بىهدف
گوهر دردانه شدم بىصدف
گوهر من دانهى انگور نيست
اين گهر از ديد بصر دور نيست
گوهر يكدانه درون من است
گوهر بيتاى همين روزن است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,153
Posted: 4 Sep 2013 18:47
سفر
دوش به رؤيا سفرى رفتهام
پيش خداى دگرى رفتهام
او چو به احوال من آگه نبود
ترك وفا كرده به هنگام جود
تا كه سرم را به زمين دوختم
ز آتش كامش دل و دين سوختم
چشم ترم عاقبت هوشيار شد
بسترم از وحشتم ادرار شد
آكه بر آن روى بزك مىكنند
روى دگر سرد و گزك مىكنند
آرى به من آر تو از رأفتت
رأفت بى خاتمهى رفعتت
زار و پريشانم و دلدار نيست
اى فلك اين دل بود انبار نيست
لحظهى پرواز دلم را بگو
آخر اين راز الم را بگو
بيش از اين زارى ندارم به جيب
بس نبود اين همه صبر و شكيب
صبر و شكيبايىام از دست رفت
موسم زيبايىام از دست رفت
چين، غم آورده به پيشانىام
هندِ لبت نقطهى حيرانىام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,154
Posted: 4 Sep 2013 18:49
شاعر بی نام ونشان
شاعر بىنام و نشانم مخوان
طاهر و عطار زمانم مخوان
گر چه بسا رنج زمان ديدهام
خار مغيلان و كمان ديدهام
ليك نظر بر من مسكين كند
او كه نظر بر غم شيرين كند
من ز اساطير قرون آمدم
خاكم و همراه جنون آمدم
مكر خدا خوردن گندم نبود
ميوهى آدم گل گندم نبود
ميوهى آدم طمعى بيش نيست
حاصل حوا بجز اين نيش نيست
اين ثمر از آدم و حوا بود
آخر آدم گِل و حلوا بود
باز در آن جامعه سر مى كشيم
جامهى تزوير به بر مىكشيم
باز كند سجده به آدم ملوك
باز ريا كارى و علم السلوك
آتش و خاكسترم از خويش بود
كاش كه اين سر دگر انديش بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,155
Posted: 4 Sep 2013 18:57
شیخ
شيخ بدان دايره محدود شد
ساحره در دايره مردود شد
حال كلاه تو قضاوت گر است
سنگ محك آمد و خود زرگر است
هر چه زر آوردهاى مقبول نيست
عفو تو اندازه مشمول نيست
دانه به انبان زدهاى بىحساب
غافل از احوال دلى در عذاب
پيش من كولى معلق مزن
رخ به نقابى و اناالحق مزن
هر كه اناالحق زده منصور نيست
روضه مخوان مردهاى در گور نيست
مردهاى ديريست مگو زندهاى
اهل قبورىّ و برازندهاى
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,156
Posted: 4 Sep 2013 18:58
بهار
لاله نهيد از سفر آمد بهار
زير درختان برين جويبار
جوى طراوت تن ما را بس است
خرمن بىبهمن ما را بس است
خرمن ما دوم خرداد بود
ماه پشيمانى فرهاد بود
فرّو فراوانى ام از دست رفت
عالم انسانىام از دست رفت
رستم و سهراب و اناالحق كجاست؟
غيرت و انديشهى بر حق كجاست؟
سبزى من در گرو مشت نيست
سرخىام از آتش زرتشت نيست
هر كه سپيد آمده در روزگار
برگ سپيدش شده سبزينه كار
روزى كه ما راهى خضرا شديم
جامه دريديم و به صحرا شديم
موسى و فرعون بدند در نبرد
واى ندانى دم موسى چه كرد
موسى به نيل آمده و فرعون هم
موسى خروج آمد و فرعون كم
حضرت ابرام و دل منجنيق
آب و گلستان به ميان حريق
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,157
Posted: 4 Sep 2013 19:10
پیکر حوا
پيكر حوا پىطناز شد
آدم شيطان زده آغاز شد
ز عالم بالا همه زانى شدند
زانى گم گشته چو مانى شدند
هر چه درو كردى همان كاشتى
دانه چرا بردى و انباشتى
فرق ندارد رخ زيبا و زشت
يا ره دوزخ بروم يا بهشت
گفتى كه آن جا الِم و درد نيست
برگ درختان برين زرد نيست
ساغر و تنبور و دف و حور چيست؟
مستى لايعقل و مخمور چيست؟
چيست كه در آينه پنهان بود؟
گويى همان آينه انسان بود؟
انس و ملك بر سر يك كوثرند
جلوهاى از جانب يك گوهرند
جلوه كن اى موسى عمران ز طور
سورهى آزادى بخوان از زبور
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,158
Posted: 4 Sep 2013 19:10
ایینه ققنوسی
عاشق آيينهى ققنوسىام
پيرو خورشيدم و فانوسىام
آتش آغشته به اشكم ببين
نيزهاى افتاده به مشكم ببين
آب نيستان همه در نى چكيد
نى به خروش آمد و در نى دميد
گفت نيستان كه چسان زيستى؟
كيستى اى عالم دين چيستى؟
گرد طواف تو پر از ارمنى است
موسى و عمران و مسيح از منى ست
اين همه آيات سور بر من است؟
بر من خون داده به پيراهن است؟
يوسفى در چاهم و كنعانىام
كاهنى در معبد ويرانىام
پهنهى گيتى همه كنعان بود
يوسف غم ديده به زندان بود
زنده به گورند همه دختران
تابع شهوت شدهاند مادران
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,159
Posted: 4 Sep 2013 19:11
خاك تو اندازه مسجود نيست
خاك تو اندازه مسجود نيست
آتش اين دايره بىدود نيست
نيكى مكن تا كه برندت بهشت
فرق ندارد گل و گلزار و زشت
زشتى نيكى به ريا بودن است
نيكى نيكى به نياسودن است
نيكى اين دايره نيرنگ بود
رنگ ندارد نى و نى رنگ بود
بوتهى خضرا شده پاييز و زشت
برگ درختان شده چون سرنوشت
سبز لجن زار ز ما بهتر است
سايهى ديوار ز ما بهتر است
شيخ بيا محكمه حاضر بود
مردم و قاضى همه ناظر بود
تا كه زنيم ما محك ديگرى
حكم دل آريم به تك ديگرى
ريشهى اين بازى ز بن بركنيم
بر دل ماتم زده مرهم زنيم
قاضى كه با شيخ تبادل كند
شور خفى بهر تناسل كند
تا كه بزايند شيوخى جوان
داغ گذارند به دل مردمان
ما چو به اقرار گناه آمديم
عاقبت اينجا به پناه آمديم
عاقبت اين شام سحر مىشود
سكه از آن روى دگر مىشود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,160
Posted: 4 Sep 2013 19:12
مى ز كدامين قسم آوردهاى
مى ز كدامين قسم آوردهاى
اين نبود مى كه سم آوردهاى
مى زده از ميكده غافل بود
پردهى ميخانهاى حائل بود
پرده برانداز و بگو راز چيست؟
راز گرانمايهى غمّاز چيست؟
صورت ما را تو برانگيختى
سيرت خود را ز چه انگيختى
هر چه برانگيزى همين است و بس
سيرت و صورت شده چون خار و خس
خار و خس از سيرت شيطان بود
اين نفس از دولت يزدان بود
پيش تو جانا نزم لاف خويش
تا كه بسنجى تو به انصاف خويش
يا كه من از راه رحم كافرم
يا كه دل آتش شد و خاكسترم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟