انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 118 از 267:  « پیشین  1  ...  117  118  119  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
وح نبى رفته و جا مانده‏ايم

نوح نبى رفته و جا مانده‏ايم

بى دل و با خوف و رجا مانده‏ايم

كشتى اگر اين دل عاشق نبرد

سيل خروشان مى و پيمانه برد

ديدى اذان راهى بتخانه شد

ديدى كه بتخانه چو ويرانه شد

سايه‏ى بيد از پى مجنون نرفت

جز ره آوارگى هامون نرفت

سبزم و از سبزى‏ام آتش دمد

زين سخنم نام سياوش دمد

آ كه به دستان دم تيغ آمدست

از دل زينبكده جيغ آمدست

از چه تو با موى خضاب آمدى؟

دست ندارى پى آب آمدى؟

اى كه به ديدار رخش قانعيد

هوش كه با كرده چنين مانعيد

واى به روزى كه ورق خم شود

شيخ و برادر همه محرم شود

افسر شاهى نه براى من است

بلكه سزاى سر اهريمن است

باغ و بهاران و چمن زار تو

ساقى ميخانه‏ى دادار تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اى كه شبانى تو به دشت و دمن

اى كه شبانى تو به دشت و دمن

ذره‏اى بر نى بدم اين جا به من

دست مرا دست سم آورد گرفت

از لب ما بوسه سماور گرفت

جرعه‏اى از آب حياتم بنوش

بار امانات و ذكاتم بدوش

چوبه‏ى دار از چه برافراشتى؟

كاشتى آيا تو كه برداشتى؟

هر قلم از جوهرت آماده شد

نام تو بر جوهر آزاده شد

نام تو ورد لب تفتان ماست

كو هدف تيزى پيكان ماست

پيك همان است كه فرستاده‏اى

گفت بيا ار كه تو آماده‏اى

جان مرا پيش اوستا گذاشت

دانه‏ جوي منتى بر من نداشت

ابرى كه با بارشت آغاز شد

غنچه‏اى روئيد و هوس باز شد



تشنه و مخمور مى باقى‏ات

كشته‏ى سيماى خوش اخلاقى‏ات

گشته‏ام اى روزن انوار او

قمرى بى‏دانه‏ى ديوار او

ميوه بى‏دانه به آدم كه داد؟

اين همه غم بر دل عالم كه داد؟

كاش دل از دست غم آسوده بود

سينه‏ى بى كينه مى آلوده بود

آه كه در پيله‏ى پروانه‏ام

خواجه و هم صحبت ديوانه‏ام

كوره‏اى از راه قبس پيش ماست

راه نفس در كف دست شماست

لاله و خضراء و گلستان تويى

واژه‏ى هر مصرع و ديوان تويى

از دل مريمكده ويران شدم

عيسى بى‏خانه و بى‏جان شدم

رفتم و تا سر بگشتم بر برين

كوس اناالحق بزنم با يقين


شب به چراگاه شفق مى‏روم

روز در انديشه‏ى حق مى‏روم


تا برسم بر لب ايوان او

پاى بساط دل ارزان او

دانه بچينيم و شود سير او

دل كه شد اندازه‏ى نخجير او

سيلى ناحق زده‏ام را بزن

صاحب سيلى كه شدم در كفن

نرگسم از دوش نخوابيده است

يك سر نخ از تو نتابيده است

كاش چمن دريد سلطان نبود

سلطه بر اندام غلامان نبود

كاش بلالى سربامى نبود

از سر بام تو پيامى نبود

حال كه از بام تو آمد پيام

بى‏تو چه اميدى بود در قيام

يوسفى از عالم غيب آمدى

بهر بر اندازى عيب آمدى

آمدى اما ز چه رو رفته‏اى

رفته‏اى اما به چه سو رفته‏اى


آ كه سفر با صفر آغاز شد

روضه‏ى بى‏جان و سر آغاز شد


رفتى و با رفتنت ايمان برفت

خرقه و سجاده و عرفان برفت

عيسى مريم پى در منتظر

آدم و حوا و بشر منتظر

آ كه ز مهر تو چمن گل دهد

سوسن و آلاله و سنبل دهد

شام غريبان من از دست توست

سفره‏ى بى‏نان من از دست توست

در شب يلدا سحرم باش و بس

شاهد چشمان ترم باش و بس
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
چون كه طلا پيش تو مس مى‏شود

چون كه طلا پيش تو مس مى‏شود

روح جلا ديده‏ات حس مى‏شود

بر سر دار تو مرا دوختند

آتش عيسى به دل افروختند

من همه شب در تب و تابم هنوز

منتظر كشف حجابم هنوز

تا بكشد روسرى از موى تو

دست رسانم نوك ابروى تو

اى همه هستى ز تو افراشته

ريخته‏اند آنچه كه برداشته

خم شده‏ام بر خم گيسوى تو

تكيه زدم برخم ابروى تو

بوسه به ناحق نزنم روى تو

اى كه شدم مهره‏ى جادوى تو

زلف تو بشكسته ز خوابيدنت

خيز كه با سر برسم ديدنت

غيبت كبراى تو بر ما جفاست

زخمه‏ى كارى زده‏اى بى‏دواست

نامه نوشتيم و ندادى جواب

گويى چو اصحاب رقيمى به خواب
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
اى كه رخت در دل شب ديده شد

اى كه رخت در دل شب ديده شد

وى كه دو چشمت به دل انگيزه شد

شام و سحر با تو در آرامشند

بلبل و قمرى ز تو با رامشند

يك نظر از گوشه‏ى مژگان نگر

هوش كه بر سرمه نماند اثر

ار كه بماند اثر از ديده‏ات

بال ملائك به دمى چيده‏ات

رام شرابم مكن از ديده‏ات

خام و خرابم مكن از پيشه‏ات

موعد وصلت ز من آرام برد

شور و شعور از پى احكام برد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خيز و بيا تا ره صنعان رويم

خيز و بيا تا ره صنعان رويم

چيزى نماند‏ست به كنعان رويم

خيز كه روح از قفس آزاد شد

هر نفس اندازه‏ى فرياد شد

كوس مرا با نفس اندازه كن

يك نفس اندازه‏ى خميازه كن

من به موازات شب آلوده‏ام

طول ابد را دمى پيموده‏ام

از سر خامى شده‏ام خار خويش

سايه‏ى افتاده به ديوار خويش

بس كه به زانو زده‏ام چانه را

بار غم آزرده دل و شانه را

نام مرا در صف رندان مبر

در صف پيمانه به دستان مبر

جامه در آويخته‏ام در كوير

ملتمس قطره‏اى از دست پير

اى كه در ايوان شب آسوده‏اى

ديده‏ى غم ديده‏ى تب ديده‏اى

شاهد جرمت پر پروانه بود

شاهد شيرين دل ديوانه بود

جام تهى گشته ز خامى كجاست

فانى در حشمت و نامى كجاست

چون ادب از دست اديبان برفت

نام اديب از ادبستان برفت

بس كه در انديشه سراب آمدست

ديده‏ى خشكيده به آب آمدست

دامنت اى سرو روان آرزوست

آبى كه از ديده چكيد آبروست

آن شب معراج تو دانى چه شد؟

عمر هدر رفت و جوانى چه شد؟

آن شب خاكسترى آبى نشد

غنچه‏ى بر شاخه گلابى نشد

هر چمن از روز ازل روزه داشت

ماهى درياى عدم زوزه داشت

نطفه‏ى ناخواسته‏اى بسته شد

كون و مكان از دم او خسته شد

چرخ و فلك تيشه به فرهاد زد

جامعه شيرين شد و فرياد زد

هجمه‏ى آتش به نيستان رسيد

خار مغيلان به گلستان رسيد

تيغ جفا را به شقايق زدند

رنگ سياهى به حقايق زدند

آش نخورديم و دهان سوختيم

آب نخورديم و لبان دوختيم

يك نظر از روى تو ما را بس است

بى تو بهاران همه خار و خس است

منظر چشمان تو ما را شفاست

هر نظرت معرفت كبرياست

دوش مرا حال دگر داده‏اى

ديده‏ى حق بين و بصر داده‏اى
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
رنگ خدا

اگر دنيا مرا سيراب مى‏كرد

سرابش را كمى پر آب مى‏كرد

من اينك جامه‏ام پاكيزه‏تر بود

ز عشق و معرفت هر ديده‏تر بود

قدم‏ها با هدف پرواز مى‏كرد

پرستو هم كلامى ساز مى‏كرد

مرا روزى چراغ روشنى بود

به خارستان ما هم گلشنى بود

همان روز از حرا فرياد آمد

صداى تيشه‏ى فرهاد آمد

مرا بر شانه‏هايش تا ابد برد

چو موسى راه دريا با سبد برد

از آن جا تا مدائن من دويدم

خروش و ناله‏ى بت را شنيدم

شرر در خانه و بتخانه افتاد

ز باران قطره‏اى شكرانه افتاد

عزا با لات ميدان گفت اين است

محمد آمد او را نام امين است


به چادرها حديثى بود روزى

مريدى سينه چاكى سينه سوزى

چراغ آيه را خاموش كردند

سر بى‏كينه‏گان بر دوش كردند

مگر زيتون و انجير دير كردند

كه فصل لاله را زنجير كردند

همان جا سوره‏ى قل را ربودند

كه جمع مطربان مى را سرودند

به قرآن جزوه‏ها را پشت كردند

جفا بر دين و بر زرتشت كردند

لبالب بر بتان آيينه بردند

شراب و شام را تا سينه خوردند

همان روزى كه آيين دربدر شد

صراط مستقيم باريكتر شد


مرا آيينه روزى داد پندى

كه با آيينه‏ها پيمان نبندى

بگو آيينه را تا رخت بندد

من بيگانه را بر تخت بندد

چرا آيينه خود آيين ندارد

چرا آيين ما هم دين ندارد

چرا آيينه‏ها شب كور گشتند

چرا حوا و آدم دور گشتند

چرا آيينه در ما رنگ خون است

چرا آيينه همراه جنون است


مقيم اين خراب آباد ماييم

خراب اين سراب آباد ماييم

خدايا در كويرم خار زاريست

دو دستم با دعا آيينه داريست

صداى نى ز نيزاران نيامد

به دامان قطره‏اى باران نيامد

شدم خارى به چشم لات بازان

چو زنجيرى به پاى ترك تازان

خدايا روز ما را شب نشسته است

به جام كودكان عقرب نشسته است

تن زخمى ما كى دربدر شد

همان جايى كه با تيغ همسفر شد

همان جايى كه تيغ و ابروان خم

همان جايى كه پشت پهلوان خم

چرا اين جا كلاغ يك رنگ دارد

پر طاووس با وى جنگ دارد

مگر رنگى بجز رنگ خدا هست

مگر جز ناله و شيون صدا هست



بيا تا سينه را سينا ببنديم

فرازى بر دل اعطينا ببنديم

بيا امشب سراغ از مى بگيريم

سراغ از نى‏لبك‏ها كى بگيريم؟

بيا كه امشب شكار مى حرام است

به كام نى غزل‏ها در لجام است

بيا امشب مرا مستانه خوش دار

به وقت خوردن پيمانه هش دار

كه پيمان را همين پيمانه بشكست

در ميخانه را مستانه بشكست

به سينين رفته سينا را بيابيم

به سينا رفته مبنا را بيابيم

به سينين سينه‏ام مبناى خاك است

درون سينه‏ى ما چاك چاك است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
چتر

من آن فرهاد بى‏جانم كه در اين جا نمى‏مانم

بيا اى جان جانانم كه زير چتر بارانم

بيا تا از سرم گيرى خمارى درد مخمورى

كزين بنياد عاشورى به دام قوم ايرانم

گر اين جا برترم خوانى حديثى بر سرم خوانى

بسان سام ساسانى به زور اين جا به سامانم


تاو تنبور

شب ديدار و يار و تار و تنبور

ميان آيه‏اى از سوره‏ى نور

نشستم تا كه يار از در درآيد

غم و سرگشتگى‏هايم سرآيد

ز جامش جرعه‏اى بر دل فشاند

به مستى‏هاى لايعقل كشاند

بخيزم من ز عيش و شور و مستى

زند دل پشت پا بر نام و هستى
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مور

اگر سلطانم ار شاهم اگر خورشيد و ار ماهم

همان بهتر ز دل گويم كه من ذرّه كه چون كاهم

اگر مستم اگر مخمور و ار پيلم اگر چون مور

به دل بهتر بود يا رب بگيرم از تو خود دستور

چرا از گُل نرويد دل چرا ما عاشقيم از دل

چرا اين بار من گويم چرا از دل برويد گِل؟


مقدس ترین

آمد قلم از بهر نگارش پس ديوار

بنگر كه چسان نقش كُند واژه‏ى انكار

اين خانه‏ى اقدس كه در اين خاك نهفته است

يك نقطه‏ى عدن است كه دارد ره بسيار

گر شوق رسيدن بودت كعبه مقصود

شرط است صبورىّ و تو اسرار نگهدار

چشم از گنه و معصيت و عيب بپوشان

كين ملعبه در دايره شرّ است نه اقرار
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
صابران

خدايا شاكرم با شاهدانت

كه سيرم كرده‏اى با آب و نانت

مگير اين لطف بى‏پايانت اى رب

كه محشورم كنى با صابرانت

نه كاشانى نه بستانى نه ديرى

ديدارى بود در لامكانت


نمک

غافل شدم از باده‏ى مستانه‏ى جامش

تا برد مرا از من بى‏دانه به دامش

اين باده هزاران نمك از سفره‏ى دل برد

اى داد از اين نغمه و تزوير كلامش

يك سو نبرند نام پر آوازه‏ى افيون

يك سو بشنو ناله ز ننگىّ مقامش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
یاقوت

حريرى كز نگاهش برگرفتم

ز ياقوت لبش ساغر گرفتم

بگفتم كين بود ياقوت يا قوت؟

گر اين قوت است مرا بهتر ز ياقوت

چو خون در دل فتاد از كام آخر

مرا يادى رسيد از شام آخر


دو تیغ

به كدام مذهب آيم كه به كام من درآيى؟

نبود مرا وجودى چه رسد به آرزويى

چو به نينوا برندم چه ز نى كنند شادم

دم تيغ و چنگ و مطرب همه رفته در سبويى

به خداى كعبه سوگند و به يوسفان در بند

همه شب به لب برانم كه نمانده آبرويى
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 118 از 267:  « پیشین  1  ...  117  118  119  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA