ارسالها: 14491
#1,201
Posted: 4 Sep 2013 21:01
دایره
جز دافعه در كوى قدمگاه نماندست
مهرى به دل از توسن درگاه نماندست
رفتند از اين دولتِ بيدار صد افسوس
مُردند و در اين دايره آگاه نماندست
هيهات كه آتشكده در كوى بتان نيست
در چاه فتاديم و جز يك راه نماندست
زندان عبث در دل ويرانه همى گفت
خوش باش كه يوسف به ته چاه نماندست
در راه تو گر شكوه و اندوه شنيدم
كفر تو چنين گفتهام اللَّه نماندست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,202
Posted: 4 Sep 2013 21:01
محال
چشمى كه نموديم پى دولت ديدار محال است
يك لحظه فرو بندم و كين بار محال است
يك قطره كز آن جام خيالى نگرفتيم
اى جان طمع خيل مباد از دل خمار محال است
تن تشنه آن مرهم زخمى است كه افيون
با خنده بگفتا بنمايان و به انظار محال است
كى از سر نفرين تو اى يار به پا شد
كين آتش سوزنده ز اغيار محال است
در خواب از آن رفته سفر كرده شنيدم
در عالم رؤيا نظرى كه عالم بيدار محال است
ظلمى كه عدو بر دل عشاق نهاده است
كز رونق جور است و به بازار محال است
باصر تو منال از غم هجران كه در اين دير
كاسب شدى با خرقه و زنار محال است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,203
Posted: 4 Sep 2013 21:01
بد سیرت
چين پيشانىِ من از غمِ حيرانى اوست
ماه من در گرو صورت و پيشانى اوست
ماه من چيست گريزانىات از شرح فراق؟
كين فراقِ تو و من نقشهى پنهانى اوست
او كه در فتنه گرى نام و نشانى دارد
مشتى از خرمن او سيرت شيطانى اوست
شهره گشتيم و سراپردهى گيتى شده رنگ
هر كه سبز آمده در ميله و زندانى اوست
ما ندانيم و ندانست و ندانند همه
معنى خرمگس اين جا كه ز نادانى اوست
با سر زلف ندا داسِ درو مىسازيم
حاصل خون ندا عامل ويرانى اوست
باصر از تاج شهنشاه لگن مىسازند
اين لگن مرثيهى دولت ساسانى اوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,204
Posted: 4 Sep 2013 21:02
مرثیه
ساغر از دست مى و باده خراب است امشب
چشمه و زمزم ديرينه سراب است امشب
مىتراود ز لب آن مرثيه از جام سكوت
كوس منصور غريبانه به خواب است امشب
مرغ حيران نشود غافل از انديشه تخم
هر كه حيران شده چون در تب و تاب است امشب
حوری و پری
دل به تو من باختم باختنم كافريست
سجده به محراب تو گر زدهام سرسريست
فرق تو با دشمنت دشمنىات با من است
كار او دل دادگى است كار تو هم دلبريست
مجمع و گرد تو راست هر كه به دنبال ماست
گر نروم اين خطاست طوف تو حور و پريست
شمع شبستان شدى شربت بستان شدى
دل ندهم بيش از اين گر دهمت آخريست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,205
Posted: 4 Sep 2013 21:03
هوهوی تو
در مىو ساغر دوشينه سر موى تو خفت
چشم بيدارى ما در خم ابروى تو خفت
مردم چشم مرا آن شب يلدايى برد
اى بنازم به دو چشمى كه شبى سوى تو خفت
اشك حسرت كش ما را به فغان آوردند
آن دمى را كه عدويى بر ابروى تو خفت
بشكند دست عدو كز سر طغيانش دوش
با دو صد كينهى ديرين به سرو روى تو خفت
حلقهى ذكر و سماع و دف و تنبور آريد
جان آن مطرب تنها كه ز هوهوى تو خفت
سالها دل طلب از جام معانى مىكرد
يا رب اين جان غمينى كه در كوى تو خفت
هستى و معرفت از جوشش كوثر باقيست
گر دل و ساقى اطهر به لب جوى تو خفت
برسان قاصد و آور تو صبا پيغامى
در سحرگه دل باصر چو به جادوى تو خفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,206
Posted: 4 Sep 2013 21:04
عافیت های افغان
سر به بالين تو اى سرو خرامان چه خوش است
تن به آغوش تو اى خسروى خوبان چه خوش است
نوبهاريست كه در گلشن جان مى خندم
گر مدامم دهد آن ساقى جانان چه خوش است
ساقيا از كرم و لطف تو غم آخر شد
عافيتهاى پى ناله و افغان چه خوش است
معرفت ز آب حيات است و حيات از كوثر
كوثر اندر طلب باده عرفان چه خوش است
خبر وصل تو را مرغ سحر باز آورد
حال دل با تو در اين بارش باران چه خوش است
موی پریشان
اثر از سلسلهى موى پريشان تو نيست
قوت من درد و غم و قوّتى از نان تو نيست
بِنِگر در خم ابروت چسان مىگريم
كه دگر بوى خوشى بر سر ايوان تو نيست
يكدم از لطف نظر بر من مسكين انداز
گرچه در آن مژه يك قطرهى باران تو نيست
مىسپارم به خدا كين هبه از سوى خداست
دانم اين لطف گران در يَد ياران تو نيست
اگر آن صوفى صافى دهدت پند تو را
تو به رقص آيى والحق كه ز عرفان تو نيست
عاقبت باصر سر گشته به آبادى شد
كه اميدى به يم و بركهى جوشان تو نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,207
Posted: 4 Sep 2013 21:04
صبر ایوب
زين تألم تا به كى بايد گريست
من كه از ايوب صبرم بيش نيست
زاهد پشمينه پوشى دادهام پندم ولى
من ندانم وى چرا با عابدان هم كيش نيست
بايد آن جام سبو را تا نهايت سر كشيد
دل گواهى مىدهد جانا كه فردا پيش نيست
خرقهى درويشىام سالوس غم زين ربود
وى ندانست در وجودم خرمنى جز ريش نيست
ار كه بيگانه بدادم قدحى كردم نوش
آشنا را چه توان گفت كه غير از نيش نيست
هر كه را رب بدهد از كرمش عشق و اميد
بدهد باصر شوريده كه بهر خويش نيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,208
Posted: 4 Sep 2013 21:05
حاجی
صحنهى بازى ما جايگه خوبان است
صحبت از شرب مدام و لب درويشان است
ورد كام من و منصور بجز الحق نيست
گرچه اين قاعده باطل شدهى انسان است
زاهدا جامهى تزوير بيفكن كه زمين
نه براى تو و غارتگر و بىدينان است
حاجى از واژهى »حاجى« به طرب آمد و داد
كه به اقرار خود همسايهى مسكينان است
همچو ابرام تو اندر طلب وصل نه اى
ور نه ابرام همه انديش تو بىايمان است
گفتمش او نخرد سيم و زر و سجده به هوش
كين طواف حج نبود دامگه شيطان است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,209
Posted: 4 Sep 2013 21:07
بی پایان
اي دل ببين كه به دستانم آتش است
دامانم آتش است و نيستانم آتش است
جانا به راه علم و كمالم چه آرزوست ؟
كه ز دستان بي عمل همه ايمانم آتش است
از فقر و تنگدستي من سيم و زر مخواه
كز دست سيم و زر پي و پايانم آتش است
عذري بنه كه ز كردارم قبس رسيد
كردارم آتش و كاشي كاشانم آتش است
کانون
اين سخن راز كتاب شرف مجنون است
دل ليلي هم جا از لب مجنون خون است
يوسف از دست زليخا ز در و بام گريخت
لاجرم چشم زليخا پي وي جيحون است
آنكه شيرين شد هر شب پي فرهاد دويد
خسروي مست و مي آلوده ي بي كانون است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,210
Posted: 4 Sep 2013 21:07
رباب
در پيش آب مردن آيا مقصر آب است؟
دنياست فانى اما هر راه بىجواب است؟
در شام ماهتابى بى راهه چون ستيزد
افسار وى گرفتن اسرار هر كتاب است
افسانهام مخوانيد از كوى خود مرانيد
كين نام از ندامت صحراى بىسراب است
پيمان ما قديم است پيمانهى رحيم است
پيما ره صداقت شادابى و ثواب است
در شام تارم اى شب شب زنده دار بودم
بودم ولى صد افسوس كين خانه در عذاب است
كاشانهام بسوزيد لب را به هم بدوزيد
گويا به ياد ياران جانانهام بخواب است
ابصار را مبنديد بر ديگران مخنديد
باصر چه باك از نى، نى نالهى رباب است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟