ارسالها: 14491
#1,251
Posted: 5 Sep 2013 08:29
ننه
نه اين جا همه در فكر تو بودند ننه
راه زارى به رياكارى گشودند ننه
يادت اى جان گرانمايه ز دلها نرود
زين سبب چهره و رخساره كبودند ننه
مادر اين جا سبد و نقل تو كمبود بود
آن زمانى كه ز غم ناله سرودند ننه
كاش بودى تو در اين خانه ببينى كه چسان
سيم و زر چادر سر از تو ربودند ننه
زهر
مگذار كه در حسرت پيمانه بميرى
بى عشق و به دور از رخ جانانه بميرى
برخيز كه در نطفهى اين نسل خرافى
چون ناله بلند است و به رندانه بميرى
اى يار گر اين راه بجز زهر تباهيست
رو تا كه تو همچون من بميرى
آسوده مخند اى لب چون نار و مرنجان
دل را كه تو هم در دل ويرانه بميرى
مگذار كزين خرمن بخشودهى دادار
با ياد چمن در حد يك دانه بميرى
هُش دار بر آنكس دهد اين باصر بينا
هُشيار! مبادا چو هُبل گوشهى بتخانه بميرى
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,252
Posted: 5 Sep 2013 08:30
لب هندو
حافظ آن خرقه و سجاده و عرفان بردى
بوسه گاه لب هندوىِ رفيقان بردى
قصر فردوس تو را گويى به خاك آوردند
خانقاه و چمن و بلبلِ خوشخوان بردى
بى گمان شرب مدام تو فراموش نشد
گرچه از ما تو كنون روضه ي رضوان بردى
حافظا عذر بنه اين همه نادانى را
صلح هفتاد و دو ميليون ضعيفان بردى
همچو زندان سكندر همه در زنجيرند
رفتى اما تو چنين گل ز گلستان بردى
كى و كاووس وطن آب مصلاها را
جوى و گلزار و مى و مطرب و ايمان بردى
باصر از گفته حافظ غزلى نغز بخوان
خوش بود حال تو چون نامى ز ديوان بردى
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,253
Posted: 5 Sep 2013 08:32
توبه
آن شير مَرغزاران، خفته است كنج بيشه
يا شير ميخوراند، يا فكر جان و ريشه
گر شير برگرفتى، از طعمه روى گردان
كين طعمه شاهبازست، نتوان زدن به تيشه
قدرت مثال شيران، اندر خورست حيوان
رو پهلوان گردان، دست در مرام و پيشه
آئينه چون شكستى، باز است راه توبه
بهر نگاه خويشتن، چون شيشه باش شيشه
زهره
امشب بهاى لانه، دام است و آب و دانه
نيرنگ انتظار است، ما را در اين ميانه
در شام تارم اى دوست، برگير جانم اى دوست
كين اهرمن در اين جا، كرده است آشيانه
آتش مسوز دل را، كز درد هجر ياران
همچون قيامت اين دل، زو مىكشد زبانه
گه نور و گه سياهى، گه باده گه تباهى
گاهى سلاح پيكان، آيد به صد نشانه
بنگر كه سنگ خارا، از زهره تا ثريا
برگرد چرخ گردون، ويران كنند خانه
يك سو صفاى دادار، يك دم متاع بسيار
يك جا رسد به دلها، باران به هر بهانه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,254
Posted: 5 Sep 2013 08:34
جام جم
گرچه مستيم و خراب از مى و پيمانه بگو
واژهاى از چمن و نرگس و پروانه بگو
آن جوانى به كجا رفته و در دانهى كيست؟
گر بود پاسخى از ساغر و دُردانه بگو
ما ز اغوا شدگان دم خمّارانيم
اى گذر كرده بر آن ساقى خمخانه بگو
گفتم از جام جم اينك نرسد پيغامى
جام سرمستى ما را تو به جانانه بگو
اى سرايندهى جم، ز عالم ويرانه مگو
بس كن اين مرثيهها را تو ز كاشانه بگو
آشنايان ز تو آموختهاند اى قاصد
رسم اخفاگرى در مجلس بيگانه بگو
هوشياران ز بصر رشته گيسو ديدند
باصر از پيچ و خمش بر دل ديوانه بگو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,255
Posted: 5 Sep 2013 08:35
برادر
چو پيراهن دريدند از بر من
گذشت آب حياتم از سر من
به يعقوبان رسانيد اين خبر را
سليمان وارم اين انگشتر من
كه دست من نهادست هر برادر
برادر بهتر است يا خواهر من
همان بهتر زليخا همنشين است
كه آرد بر سرم مشك انبر من
سالوس
اى خوشا طره ز گيسوى حبيبان داشتن
وى خوشا نالهى تمكين طبيبان داشتن
اى خوشا مكتب درويشى و آن پير قديم
وی دريغا ز غم و دورى و هجران داشتن
ما دو صد رسم شراب و دف و نى آموختيم
به بود ز عالم تزويرى و ايمان داشتن
راهى سالوس و غدّاران شدن حقا نكوست
تا كه بر هر واعظى عهدى و پيمان داشتن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,256
Posted: 5 Sep 2013 08:36
مست مست
گر پير مى فروشى ميخانه را رها كن
واندر پى سروشى ديوانه را رها كن
ديوانه گفت ما را ميخانه بس نباشد
دردانه گفت جانا خمخانه را رها كن
كين خانه از الست است پيمانه را به دست است
گه هوشيار و مست است دردانه را رها كن
از دوش ما نخفتيم يك سينه راز گفتيم
اى همنشين ديرين اين خانه را رها كن
يا مست مست اوئيم يا اصل خويش جوئيم
چون مرغ دانه چينى كاشانه را رها كن
سپیدی
گر مرا دردانهاى از شام تار آيد برون
سينه با شكرانه از غوغاى نار آيد برون
كى بر اندامم رسانى دست انسانى كه من
در نظر خواهان غارم تا نگار آيد برون
مهر مادر را مجازى كرده دوران بنگرم
جاى شير از سينه خار آيد برون
شهرهى شهرم كه پيشانىّ خود كردم سپيد
تا كزين شهرت سپيدى از تبار آيد برون
در ميان جامهام پيكر بسوزد تا سحر
كز سر افيون و مى تن هم خمار آيد برون
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,257
Posted: 5 Sep 2013 08:37
سربه دار
يا ميان جامم از جام سربداران
چون معنى هزاران از نام سربداران
گفتا سحر بسوزم از نالهى رفيقان
كز دوش ناله كردى بر شام سربداران
خورشيد و ماه هر دم در شكوه و فسوساند
كين بار برنگرديم بر بام سربداران
ساقى بريز حيوان در جام بينوايان
خشكيد ناى من هم چون كام سربداران
یغما
قصهى عاشقىام برسر دلدار مزن
كه صدايش شده شافىّ و دم از دار مزن
بگشايد نظرى بر من سائل باران
گر ز حكمت نرساند در و ديوار مزن
گوشهى عزلت و من را كه خريدار نبود
كه دهد پند مرا قيمت بسيار مزن
شاهدم بر سر تقسيم زر و سيم ولى
اى فلانى تو برو دعوى غمخوار مزن
گر در ايام شبابم نرسيدم سودى
ايزد از پير نگيرد دم و هى جار مزن
جو ز گندم نتراود و نه گندم از جو
كه ز جو جو شكفد صحبت اشجار مزن
باصر از مائده گر نوبر حلوا نرسيد
همچو يغما شدگان دانه ز انبار مزن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,258
Posted: 5 Sep 2013 08:37
در عذاب
من در اين ويران نخوابم بعد از اين
منتظر در يك جوابم بعد از اين
تا نشينم پيش چشمت چون قديم
روى بر سويى نتابم بعد از اين
بعد از اين نام آورى را من به آوازم نهم
در پى ساز ربابم بعد از اين
دف بگيرم در كف و كف را به قولان دهم
زين شعف غرق ثوابم بعد از اين
كوكب از اختر بگيرم و ز پى نامش ز دوش
نورى از او، او شهابم بعد از اين
در ميان جذبهى اين حلقه هم گيسو شويم
ورنه اين جا در عذابم بعد از اين
باصر اين پيرايه در آئينهى تدبير نيست
كودكم آرى جوانم من شبابم بعد از اين
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,259
Posted: 5 Sep 2013 08:38
ابتدایی
اد باد آن تندرستى را كه قامت داشتيم
در نگاه پير دانا ما اقامت داشتيم
گرچه از خاكيم و آب اما بزرگى دور نيست
اى فلانى از ازل ما خود كرامت داشتيم
سالها حق را به ناحق برده آن داروغه هش
كين سبب بود انتظارى از غرامت داشتيم
مفتى از زاهد بگيرد قاضى از مفتىّ و ما
زين تبادلها شكايت از امامت داشتيم
عمر با سر زندگى محصول خوبان بود و بس
ما ز آمال حسرت از روز قيامت داشتيم
ابتدايى بودهايم و با ددان خفتيم دوش
در سحر ما اوستادى در حجامت داشتيم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,260
Posted: 5 Sep 2013 08:39
مرغ در بند
بند در ميله و بر بلبل آزاد قفس مىسازيم
همچو خود بال ورا پر ز قبس مىسازيم
ز ازل گفت حبيبى كه ز بند آزاد است
مرغ در بند و صبايى كه نفس مىسازيم
هر كه چون باد خزان در دل نرگس افتاد
پاى وى را به كس و ناكس و خس مىسازيم
به شفا خانه پيامى برسان باصر و گوى
كه زمانى رسد اين غاليه بس مىسازيم
محرم اشک
ز غم هجر تو در باديه فرياد كشم
نقش هر خاطره با واژهى صياد كشم
جانم از فتنهى ابليس به تنگ آمد و من
جرأت داد ندارم كه ز غم داد كشم
همچو من پير و جوان نامه شيرين خوانند
كى توان نامه گشودن نفس آزاد كشم؟
زير اين چرخ به جز نالهى عشاق نماند
وقت آن است كه من ناله چو فرهاد كشم
چشم حسرت كش ما راه به جايى نبرد
محرم اشك كجا رفته كه فرياد كشم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟