ارسالها: 14491
#1,271
Posted: 5 Sep 2013 08:48
گوش و دهان
ه گرفتارى ما بىخبران خنديدند
در ره كوى بتان همسفران خنديدند
همچو ميشان به چراگاه شفق رقصيدند
مثل گرگان به غم و روى شبان خنديدند
به تمسخر زده بر زير و بم ساز فسون
در نظر بر دف و نى هم نفسان خنديدند
به كويران بلاكش بود اين لب ز عطش
ساقيان هم به يم و تشنه لبان خنديدند
با كه از فرش بلايا بزنم صحبت خويش
اى دريغا كه به ما گوش كران خنديدند
كام جويان همه رفتند و بگفتيم به جسم
شكوهاى را كه چنين گوش و دهان خنديدند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,272
Posted: 5 Sep 2013 08:50
عیار
گر برفتم زين سرا سالى مرا يادم كنيد
بر مزارم بگذريد از آيهاى شادم كنيد
صيدم از صياد و عيّاران ندارم شكوهاى
گرچه من صيدم ولى اين بار صيادم كنيد
از دل ميخانه ار ساقى ندا در داد نوش
از براى جرعهاى پيوسته فريادم كنيد
اى دريغا بيستون تنها در اين جا خفته است
در كنارش واژهاى بنهاده فرهادم كنيد
دل در اين تن گشته چون سنگى صبور
مصلحت باشد مرا ايوب همزادم كنيد
مست دروغ
در ره ديدار يار آسيمه سر خواهم دويد
تا كه بنمايد دمى بر من نظر خواهم دويد
بادهى مستانه هر شب با من هم پيمانه بود
كو مى مستى كه گفتا پشت سر خواهم دويد؟
بىهدف در نيستانى شام را روزى نبود
من چو كذابان بگفتم تا سحر خواهم دويد
دولت از افيون ستادن كار مردان نيست نيست
ور نه من از راه نيرنگى چو خر خواهم دويد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,273
Posted: 5 Sep 2013 08:50
ذکر سماوی
از دوش در اين باديه بيدار نخسبيد
سرو و چمن و گل به چمنزار نخسبيد
اى يوسف يعقوب كه در چاه فتادى
چشم پدر از گريهى بسيار نخسبيد
درويش پى حلقهاى از ذكر سماوى
عابد زِ مِى و مستى سرشار نخسبيد
اى مرگ از اين شهر پرآشوب گذر كن
بنگر كه بسى گشنه به انظار نخسبيد
اكنون كه در اين مردم چشم اشك هويداست
دانى كه دو چشمم پى دادار نخسبيد؟
منصور در انديشهى معبود به خواب است
هيهات كه در حسرت وى دار نخسبيد
اى جان زِ طمع كارى ايام چه باك است؟
كز عهد شباب آن بت عيار نخسبيد
وى جام كه از جانب تزوير شكستى
هشيار كه آن چشم رياكار نخسبيد
بيدار شو اى غافل دور از نظر امشب
كين باصر شوريده زِ ابصار نخسبيد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,274
Posted: 5 Sep 2013 08:51
ان جناب
باز آ كه در غم هجران جفا رسيد
هر دم براي مويه ام انگشتي خفا رسيد
باز آ كه رفتنت اي جان به جان خويش
پيكان فتنه بر دل ما بي خطا رسيد
داني كه در غمت اي گل براي ما
خارا و آتش و غم بي دوا رسيد
بر دار دار مكافاتيم ما به هر دليل
غيبت چه ميكني كه در اينجا بلا رسيد ؟
اي آنكه عالمي از دوري بسوختي
باز آ كه در لانه ي قمري وبا رسيد
سبزيم و بر گل نرگس اقتدا كنيم
سرخيم همچو آتشي كه به ما نا روا رسيد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,275
Posted: 5 Sep 2013 08:51
شباب
آن زمانى كه ادب را به كتاب آوردند
نسبت مى به خدا داده كه تاب آوردند
عشق و سرمستى و شور از دل پيران بردند
خار و صياد و غم و خون به شباب آوردند
يا رب آن بادهى عرفان كه امانى دادى
معرفت زو بربودند و خراب آوردند
كاسهى صبر و دل منتظر ايوبان
چون شكستند و پىاش دُرد و شراب آوردند
اى كه در كعبهى دلها پى زم زم هايى
چشم ما را ز پى قطرهاى آب آوردند
اى خوشا موعد وصلى كه مراد حاصل شد
كز مراد اين مژه چون غاليه خواب آوردند
در قيامت رسد آن نور الهى كه كنون
باصر از ذرّهاى ادعيه ثواب آوردند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,276
Posted: 5 Sep 2013 08:52
بیدارو بی دار
دوش آغوش مرا جز تو خريدار نبود
اى كه در سلسهات واژهى هشيار نبود
عمر بىحاصل و شوق تو و بى دار چه سود؟
كه قسم جز من و منصور و تو بيدار نبود
شب يارى گرم اى يار ز انظار مگير
كه به تفسير دل اميدى به اغيار نبود
بِنِگر صاحب دولت كه در اين بحر مجاز
كآبرو برده عدو از من و انگار نبود
از چمن سوسن و آلاله و بلبل ديريست
رفته گويا ز ازل صحبت اشجار نبود
قمریان
آنان كه خاك راه تو را سرمه دانه مىسازند
به صدر مجلس ما آشيانه مىسازند
ما حاملان بهانهايم و تو خود داس و دانهاى
وين قمريان كه دانه به شوقت بهانه مىسازند
بيا كه آستان تو اين غم فرو برد
بيا كه نام تو چون دروغ زمانه مىسازند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,277
Posted: 5 Sep 2013 08:53
فرهاد
اى دريغا كز زمان تنها به ما فردا رسيد
كو رسيد اما چه سودى زو شب يلدا رسيد
من همان ميراث فرهادم همان شيرين وَشَم
كين چنين از موى مشكين بر دلم شيدا رسيد
با تو هر دم يار ديرين واژهام منظور بود
بى تو اى محبوب خوبان جمله بىمعنا رسيد
جان و دل ار سوخت از سوداى افيون بود و چشم
چون نظر افكند و نوميد عاقبت اينجا رسيد
يا رب اين غوغاى بر جا مانده از تقويم چيست؟
كين زمان در پاى گلها سايهى يغما رسيد
دل چه خوش بود از سبويى از مى پيمانهاى
سنگ جهلى چون شكست پيمانه را صهبا رسيد
بس كه بر دل وعدهى امروز و فردا دادهام
دل بهر گل مىرسد گويد كه آن رعنا رسيد
خار دوران را به چشمم گر نهادند جاهلان
دم فرو بستم به عزلت گفتم از دانا رسيد
جام پاكى را به سر كش باصر از لطف خداى
اين بود پيمان او كو از لب زيبا رسيد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,278
Posted: 5 Sep 2013 08:53
سکوت
ن معتقدم كه مىشود بر تن برگ
چهرهى دختر چشم آبى دريا را كشيد
يا كه بر شاخه و درزِ تن مجنون كوير
نقش دلهاى كمان رفته ي صحرا را كشيد
نقش چشمان ورا مردم چشمان كه ديد؟
هر كه ديد حسرت ديدار مسيحا را كشيد
تو بگو شهرت انگورى كه خوابيده به چيست؟
مىتوان از دل او شربت صهبا را كشيد؟
يا كه بر پيكر تنهايى تنديس سكوت
غرش و بغض فرو مردهى فردا را كشيد؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,279
Posted: 5 Sep 2013 08:54
کوثر
تو حفيظىّ و ميان من و تو ذرّه جدايى نبود
ناز كمتر كن صنم كين ره خدايى نبود
آن چنان وجد وجودت شده اين دل ليكن
دل سراپردهى عشق است و فدايى نبود
تو كه خود نورى و انوار جهانى پىتوست
ظلمات از پى شيطان رود و ظلم به جايى نبود
ز ازل تا به ابد زان صحفت تا فرقان
خوشتر از سورهى كوثر كه ندايى نبود
مگر از فتنهى ابليس نجاتم دهى با الهامى
ور نه از نالهى دل هيچ صدايى نبود
گرچه تن غرق گناهست كه دل آهى زد
حاش للَّه براى دل غمديده جزايى نبود
ز در كعبه برون آى نظر كن كه ز فيض
به ميان ضعفا هيچ گدايى نبود
برو اى گبرى كه ابليس هم انديشهى توست
كه به واللَّه جز اللَّه خدايى نبود
آتشى افتاد باصر را كه سوزش ماندگار
فكر سازش را كنيد او را رهايى نبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,280
Posted: 5 Sep 2013 08:54
انزلنا
آن كه ديروز نمود عشوه ز تن زيبا بود
رخ و رو جامهى تن گويى به از ديبا بود
لب آغشته به مهرش به من آورد نويد
كه بگير اين قدح و جامى كه در صهبا بود
من كه امروز ندارم ز برم چشم آرو
دل خوشم بر نظرت كان نظرى بينا بود
هر چهام زخم زنى بر دل من دانى تو
كه وجودم شده ازرق اگرم برنا بود
تن ضعيف است و ندارد زر و زورى ليكن
هر چه دارد ز ازل بىگنهى مبنا بود
همچو خلخال به خالت شده اين دل پرگار
كه تو خالت شده دام و دل ما دنيا بود
شدهاى باصر شوريده چرا غرق گناه
تو دمادم دمت از سورهى انزلنا بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟