ارسالها: 14491
#1,281
Posted: 5 Sep 2013 08:55
افیون
فطرت عشق وجودم عمرى اندر خواب بود
كوه افيون را نظر كردم نمى از آب بود
روى زخمى و سيه از كرده را كردم سپيد
كين همان روح پريشان خاطر تالاب بود
دل كه ره را بر ادب مستور كردش اى دريغ
بر گمان وهم دل از زمرهى آداب بود
اشك ماتم را به وقت غم تمنايى نبود
گويى آن قطران بىحاصل بسى ناياب بود
آب خضرش را گرفتند از عطش فرياد كرد
اين دل سرگشته چون در بستر گرداب بود
من قدح را بر در ميخانه بر سر مىزنم
چون لب عطشان دل با خون دل سيراب بود
مه شد از سوغات افيون بارش دود از قمر
بر نظر بازان ساقى هر دمش مهتاب بود
باصر از يمن دعايش اين چنين در عافيت
گشت اما پاى اندر پاكىاش بىتاب بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,282
Posted: 5 Sep 2013 08:55
کفن
چيست آن گل كه در اين شب به چمن مىآيد
شربتى دارد و با بوى سمن مىآيد
ما و او در دل شب صحبت ديرين داريم
او كه هر شب به هم آغوشى من مىآيد
بگذاريد كه در منزل او خوش باشم
اى كه گفتى ز تنت بوى كفن مىآيد
وحشت
عالم از شور و شر عشق تهى خواهد شد
كفر و الحاد و جگر سوزى سهى خواهد شد
شام و يار و دف و تار و نفس بوس و كنار
از دل يار و مددكار بَرى خواهد شد
ماه و مهر از سر آميزش شبهاى عبوس
آورد نطفه و آن نطفه جرى خواهد شد
سر به سجاده و هر دم به گناهى باصر
دانى اجر از طمع و فتنه تهى خواهد شد؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,283
Posted: 5 Sep 2013 08:57
کفایت
حيف از آن لحظه كه هر دم به بطالت برود
علم و عالم به طريقى به جهالت برود
عالم اهل فنا را تو به چشم دل خويش
گر نبينى همهى عمر و جوانى به كسالت برود
دى جوانى بگذشت تا كه رسيدم به افول
مرده شو هم نكند ميل و كفايت برود
سینین
دل سينايىام جانا بلاى سينه سوزم شد
بيا سينين من بشنو كه طورم شام و روزم شد
خداى ديگرى اينجاست سزاى ما همين دنياست
كه دنيا زشت و گه زيباست سرابش كينه توزم شد
به موسى گفت سلطانى كزين دنيا چه مىدانى
بگفتا موسى عمران كه رخسارش عجوزم شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,284
Posted: 5 Sep 2013 08:57
کبود
شعرم از دى به سراغ آمد و اين بار كبود
واژه و بيت و غزل در خم ديوار كبود
مىنويسم غزل از دشت پر آلاله و سبز
گرچه اين پاى بسى خسته و بسيار كبود
ماه خورشيد و فلك طالب ديدار تواند
كز عروج تو چنين زُهره و اقمار كبود
محراب
از صبا حال مرا فرصت پرسش نبود
كعبه و بتكده هم جاى پرستش نبود
به نظرگاه تو سوگند و به لبهاى خموش
كه دگر جان مرا جان بلاكش نبود
قابل جود تويى سجده و مسجود تويى
دل نديدست دلى را كه در او غش نبود
جانب اهل وفا را بنواز از سر لطف
كه ز محراب تو سر مهلت سركش نبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,285
Posted: 5 Sep 2013 08:58
غل
آب زر و سيم نيست بر خس و بر گل مبند
راه قفس را گشا بر دل بلبل مبند
شرط رها گشتن است بخشش و آزادگى
بهر رها گشتنت پاى ورا غل مبند
عاقل و فرزانه را جامى ز عرفان بود
سينهى ديوانه را ساغرى از مل مبند
صورت رخشان يار از دل او روشن است
گردن سيمين او رشتهى سنبل مبند
جاه
معرفت را يوسف اندر چاه ديد
دست اخوان را بسى در جاه ديد
دست غيبى از سپهر آمد برون
تا عزيزى قدرت از درگاه ديد
گو نزيبد در جهان ظلم و دغا
چشم اغوا چشمهاى گمراه ديد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,286
Posted: 5 Sep 2013 09:00
صبور
صبورى همه شب غورهى ما حلوا شد
دل سودا زدهام بار دگر رسوا شد
راه صبر اين دل از ايوب نبى ياد گرفت
كين چنين راهى كوه و كمر دنيا شد
پاى هر خوشه شبى را به سحر خسبيدم
تا كه ساغر شده مو دانه سحر صهبا شد
ارام
روزى كه چمن را ز من آرام بگيرند
جام و مى و پيمانه هم آرام بگيرند
بوسيده به ناحق لب دردانهام اينك
هوشيار كه از جام تو هم كام بگيرند
اى دانه كه افتادهاى در دامنه هوشيار
كين دايره هر دم چو تو از دام بگيرند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,287
Posted: 5 Sep 2013 09:01
هم اغوشی
چيست آن گل كه در اين شب به چمن مىآيد
شربتى دارد و با بوى سمن مىآيد
ما و او در دل شب صحبت ديرين داريم
او كه هر شب به همآغوشى من مىآيد
بگذاريد كه در منزل او خوش باشم
اى كه گفتى ز تنت بوى كفن مىآيد
سامری
صياد را چه حرفى با صيد خويش دارد
آن جا كه خود در آستين صد دام و نيش دارد
گو شكوهاى ندارد صيد از كمندت اين جا
چون خال ماه رويان يك نقطه بيش دارد
موسى صفات خويشان در جان ما مجويى
زيرا كه سامرى هم آئين و كيش دارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,288
Posted: 5 Sep 2013 09:03
دیوانه
سحر از دامن خود نرگس و سنبل آورد
ساقى از علم يقين ساغرى از مل آورد
دل هر ساغر بشكسته ز مى مىسوزد
چون پيامى كه عدم بر دل بلبل آورد
برو اى عاقل فرزانه كه در دشت جنون
دل ديواهى سرگشته كنون گل آورد
پریشان
دانى اى دل كه دگر جان تو درمان نشود؟
دست يزدان طلبد، راهى دونان نشود؟
بشنو پند حكيمانه كه پيران گفتند
عقل گويد كه زر و سيم تو ايمان نشود
اضطراب دل غمديده به ظاهر نبود
دل پريشان شده ار موى پريشان نشود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,289
Posted: 5 Sep 2013 09:03
خواب
در ته چاهى مغنى عاقبت بىتاب شد
جام چشم از نالهها پر آب شد
كام خود را از عطش بالا گرفت
كام او از جام او سيراب شد
تا رسيدش قطرهاى بر راه دل
راه دل بيدار و خود در خواب شد
لعین
كشتى دختر رَز ساحل چِل مىطلبد
زاهد از زهد و ريا كعبهى دل مىطلبد
من و دل در طلب بادهى عرفان اما
او در انديشه بسا قوم خجل مىطلبد
واى بر سوسن و آلاله كه با دست لعين
كز دل خاك برون آمده گِل مىطلبد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,290
Posted: 5 Sep 2013 09:05
ظلم و دغا
هر كه با طعنه در اين جا به جفا بنشيند
در شب حادثه با ظلم و دغا بنشيند
پاى نوميد من اين بار اگر برخيزد
بى مى و مقصد و مقصود كجا بنشيند؟
به تمناى سخاي تو دل از روز ازل
در شبستان تو هر دم به دعا بنشيند
سجود
معنى معشوق و مى را عابد از دلها ربود
عشق پر معنى ما را معنى يغما ربود
پير دردى كش مرا با آب چشم اغوا نمود
هر چه برنا بوده كو از دامن و سيما ربود
ساقى از روى محبت داده مى را در سجود
تا كه سر را برگرفتم دست نابينا ربود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟