ارسالها: 14491
#1,291
Posted: 5 Sep 2013 09:05
افطار
اى باد صبا نكهت خوش گير و برم يار بيار
سبدى مشك بگير بادهى فرار بيار
ز تمرض همه دنبال مى و افيونند
گل بىخار بگير تلخهى بيمار بيار
صنمى آهو چشم از بلغم دوش گريخت
ميل برگشت ندارد تو به اصرار بيار
تو كه طنّازى و من آگهم از طنّازيت
جامهى تور بيفكن ز تن و خرقهى ستار بيار
تو برو دختر رز بوسهى تو تكراريست
ور نه يك بوسه ز خال لب غمخوار بيار
ساقيا پر شده غم در دل من مىبندم
راه دل را قدحم از ره نيزار بيار
ز طرب مطرب ما با دف و نى مىآورد
آب خضرى و بگفتيم به افطار بيار
چون نبخشيد حبيبم گنهم در را بست
لعل باصر تو ز خود نى كه ز دادار بيار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,292
Posted: 5 Sep 2013 09:06
گندم
مفروش تو گندم به سر كوچه و بازار
كين دانه بيرزد به زر و سكه و دينار
چون دانه فشانى به دمن خوشه برويد
هر خوشه نه صد بلكه دهد دانهى بسيار
چون زاد و ولد از گل و ريحانه جدا نيست
پس دانهى گندم شود اندازهى خروار
در مزرع گندم مخورى دانهى حسرت
هرگز ز طمعكارى مكن دانه به انبار
دربند
به چمن گو چو مرا گشته ملال از كوثر
آرزويست تو را خواب و خيال از كوثر
بندم از پا بگشا جام مرامم بده دوست
تا كه نوشند تو را ز آب زلال از كوثر
جرعهاى ده كه به پا خيزم و با سرو بلند
به ثريا رسم از نام جلال از كوثر
من ز مسجد به طرفدارى جام آمدهام
كى كشم سر به سما با پر و بال از كوثر؟
بيمهى زهد و خراباتىام از دولت عشق
عشق بخشد به من آن نان حلال از كوثر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,293
Posted: 5 Sep 2013 09:07
دربدر
گشتم اندر واژهاى در باب عرفان دربدر
هر كه را ديدم بجز درويش و مستان دربدر
در ميان حلقه هم درويش و هم مست حاضرند
يوسفى هم در پى يعقوب و كنعان دربدر
نى به دف گويد بيا چنگى به دلها افكنيم
دف به نى گويد چه سودى دل مگردان دربدر
اى قدمها برنگيريد از سر كويش كه من
گرچه عاصى گشتم اينك در پى نان دربدر
ذكر هو در خانقاه و ذكر مى در ميكده
صوفى و خمار و عارف گشته اينسان دربدر
خرقه و زنّار زاهد دختر ترسا ربود
زو سبب گرديدهاى دل شيخ صنعان دربدر
در خراباتم كه دلها را به هر سو مىبرند
ما ز دل گرديده پنهان او ز ايمان دربدر
باصر از تنها مگيرى جام عرفانى كه من
بس در اين ميخانهها ديدم كه انسان دربدر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,294
Posted: 5 Sep 2013 09:07
طمع خاک
باورم نيست كه دستم نگرفت پاى دگر
رفت تنها بزند كومهى خود جاى دگر
گرم از دست بيفتاد و سبويم بشكست
ساقى دهر دهد مژده به ميناى دگر
ز قرارت كه چو لبريز شد اين كاسهى صبر
موعد آن روز گذشت از پى فرداى دگر
دل سودا زدهام دوش رها كرد رفيق
جاى ليلى بگرفت دلبر ترساى دگر
جامهى زهد و ريا نيست دگر بر دل و جان
تا بيايد صُحفى از دل سيناى دگر
طمع خاك زياد است و گريزى نبود
دل ميازار كه باشد تو و دنياى دگر
گنه باصر سرگشته فقط تنهايىست
يار بىغش بدهش رب به تمناى دگر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,295
Posted: 5 Sep 2013 09:08
پنج عصر
اى دريغا مىرسد بر ما دمادم پنج عصر
مى خوريم ما جاى شادى ناله و غم پنج عصر
پنج عصرم تا سحر با شام يلداها يكى است
صبح صادق بگذرد چون جام با جم پنج عصر
سوى آتش مىرود دلها بگو كو آب خضر؟
كو حياتى تا كه نوشم ز آب زمزم پنج عصر
اين حسادتهاى بىحاصل ز بد چشمان كيست؟
كان سبب از مردم آرد اشك نم نم پنج عصر
منظر چشمان او در آسمانها مىگريست
چون كه در چشمش شبابى مى خورد سم پنج عصر
كاش از سر منزل عنقا بيايد قاصدك
باخبر باشيم از ياران افخم پنج عصر
يا رب آيا مىشود از حوض كوثر آب خورد؟
يا فشانى ذرّهاى مانند شبنم پنج عصر؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,296
Posted: 5 Sep 2013 09:09
ضعیفان
ساقى مى مستان را زود از سر پيمان ريز
وان آب حياتت را بهر گِل انسان ريز
هر مائدهى غم را كز بهر مريضان است
از جام حبيبان گير وز دست طبيبان ريز
از قدرت بىپايان كندر كف خود دارى
از عرش نمايان ساز بر فرش ضعيفان ريز
يا رب به ثنا گويان آن وعده و آيت را
بفرست ز پيغامى زو از دل باران ريز
گر مصلحت است جانا بر دامن هر دانا
علم و ادب و عرفان در عالم امكان ريز
سبز
فتنه كرديد از طمع كارى بچسبانيد به سبز
پيكر نجواى دوران را بخوابانيد به سبز
قبله عالم سياه و شال درويشان سياه
كعبه و پيمانه را امشب بگردانيد به سبز
از جبينم هر دم آيد خون به جاى آب درد
خون ما را با شقايقها بيالائيد به سبز
در چمنزار آخرين بار صحبت از سبزى نبود
اين گرههاى من و او را بچسبانيد سبز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,297
Posted: 5 Sep 2013 09:11
فانی
در قفس بلبل و آن دانه و دام است هنوز
يار او در چه اميدى سر بام است هنوز
مر ز ياران سفر كرده نديده است دروغ؟
كه دلى داده به آن رفته و خام است هنوز
اى بسا پادشه و اسب و سپرها گم شد
وى بسا فانى در حشمت و نام است هنوز
اى خماران مى و ساغر و پيمانه به هوش
جنگ مستان و خماران سر جام است هنوز
آنچه با خاك سيه گشته نديم از ديروز
اشك افتاده و آن نالهى كام است هنوز
ار كه بخشد به تو او روزى بىمنّت را
باصر از مويهى پر مايهى شام است هنوز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,298
Posted: 5 Sep 2013 09:11
اتشکده
مىزنم تكيه به زانو به شبستان دروغ
كه شبستان شده چون دولت و ايمان دروغ
روزگارى من ديوانه به صد حيله و رنگ
خوردم از گندم بىدانه ز دستان دروغ
نرگسانت همه از دشت پرآلاله برون
رفته از دست رفيقان و اديبان دروغ
يا رب آيات تو را كى به زر آغشته كنند
كوفيانى كه تو را خوانده به يزدان دروغ
چشم مستانهات اى سرو بلند آوازه
به من آور كه شد اين دل پر مستان دروغ
كو مريدى كه شود تشنهى آتشكدهاى
كو بلالى كه زند نعره به دامان دروغ
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,299
Posted: 5 Sep 2013 09:12
دروغ
مهر مهرويان دروغ و سجده و ايمان دروغ
عهد با نيكان دروغ و خندهى انسان دروغ
ما عذابى بس چشيديم از خم ابروى دوست
پنجهى شيران دروغ است نعرهى حيوان دروغ
اين ثنا و ذكر و ورد و صحبت ياران چه سود
زين دعاهاى مجازى بارش باران دروغ
سفرهى دل را كجا بگشايد اين ناى وجود؟
كز ريا كاران نبيند ناله و افغان دروغ؟
در خراباتم كه دلها را به هر سو مىكشند
ما خراب و دل خراب و خرقهى عرفان دروغ
در فريبيم از عزازيلى كه داريم از ازل
كو عذابى بهر شيطان؟ وعدهى يزدان دروغ
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,300
Posted: 5 Sep 2013 09:13
رجعت
جامه دانت پى در بود و در او جان تو دوش
تا ره ديگرى بگرفته ز ايوان تو دوش
ز آتش خشم تو نبود دگر اين جا قوتى
كو گرفت از منم آبى و ستد نان تو دوش
گفتم ايمان نبرد آبرو از روز نخست
او بگفتا كه برفت از سرت ايمان تو دوش
درویش و جام
پير خويشم با تو دارد شكوه از تقدير خويش
اى خوش آن دل را كه گيرد راه با تدبير خويش
چون به خاك افتادگان افلاك را محزون مكن
بارش باران گذارد دانه و تأثير خويش
جامهى زرين و خام و خامهى درويش و جام
بىريا سردار خويشند با ريا زنجير خويش
من گداى گوشهى چشم تو و ابروى يار
گشنهى ديدار كويت گشتهام من سير خويش
خانه و كاشانه كى چون طاق مينا سر كشد؟
لاجرم خواهد كشيد اما پى تعمير خويش
واژگانيم از ازل ما تا ابد معنى شديم
اى معانى فرصت اين دل را كند تفسير خويش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟