ارسالها: 14491
#1,301
Posted: 5 Sep 2013 09:13
دوش
ما چشيديم از غم و تنهايى يلداى دوش
تا رسيديم اين چنين اندر خم فرداى دوش
از ره رندى رسيدم زاهد پشمينه پوش
كو ربود آن نرگس و آلالهى زيباى دوش
دى بگفتا مىرسد دنياى بىفردا به هوش
برحذر باش از مى مستانهى يغماى دوش
كور بادا چشم سر را چون نبيند آفتاب
چشم دل هر لحظه بيند منظر ميناى دوش
آتشم خاكسترى را طالبم بهر وجود
تا كه نامحرم نبيند ناله و گرماى دوش
بين خال و خاك و خاكستر دلا فرقى نبود
در نگاه مردم افتادهى شيداى دوش
چارهاى باصر مبادا بر دل غمديدگان
بذر نوميدى بكاريم از دل تنهاى دوش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,302
Posted: 5 Sep 2013 09:15
دامن
من در پى جام و جام با يار قديم
پيوسته به ياد نان و انبار قديم
خشكيده نهال گندم اندر دل دشت
كو آب حيات و آب انبار قديم
چشم و دل كور اين زمان بسياراست
نازم به مرام و نام و انتظار قديم
بركت ز هزار بردم از دامن خويش
چون گشته در آرزوى دينار قديم
نیستان
شرمندهى آن صورت رخشان تو گشتم
با موى پريشان شده بر خوان تو گشتم
بودم شه فردوس و مرا داد عذابى
يك لحظه طمع كارى و حيوان تو گشتم
گاهى ز طرب بادهى سرمست بنوشم
گاهى ز خمارى به نيستان تو گشتم
از دولت عشق آمده پيمانه و ليكن
گر دست تهى بوده پى نان تو گشتم
بنماى نظر بر من دلداده كه از دوش
با صورت مشكين شده افغان تو گشتم
ما را چه گره بوده كه در كار فتاده است
بگشاى درى را كه چو دربان تو گشتم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,303
Posted: 5 Sep 2013 09:15
کاه و که
ديشب به خيالش دام من دانه جدا كردم
كهاى دام خطا رفتى كاشانه جدا كردم
اندر طلب مستى هستى نبرد دستى
كاغاز به صد پيمان پيمانه جدا كردم
اى ساقى بد مستان وى غافل اين ميدان
از ظرف تهى ديريست دردانه جدا كردم
در ساغرم اى باطل خون بوده چنين حائل
كز جامعهى عاقل ديوانه جدا كردم
يوسف به ته چاهى افتاده به درگاهى
افتادهام از يوسف شكرانه جدا كردم
فقرم به شهى ارزد كاهم به كهى ارزد
اين كاه و تهى دستى شاهانه جدا كردم
گه مور سليمانم گه ميرم و لقمانم
با اين همه ارزانى بيگانه جدا كردم
در آتشم و هستم با جرعهاى سرمستم
با مستى و در آتش پروانه جدا كردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,304
Posted: 5 Sep 2013 09:16
شانه شاهانه
دوش با ياد تو من ناله فراوان كردم
ناله از چشم سياه تو و ايمان كردم
با سر زلف تو و با نوك ابروى تو دوش
اين چنين خانهى ويرانه به سامان كردم
رخصتى داده به دلداده و در دور فسون
بىسبب نى كه ورا نوكر و دربان كردم
ماجراى من و سرگشتگى و شمع خموش
با تو گويم من بىارزش و ارزان كردم
به ملامت منشين ماشه ز باروت مكش
كه فداى تو شدم خويش به زندان كردم
چرخ گردون و جم و خسرو شيرين زمان
گوى ميدان شد و من هديه به چوگان كردم
حلقهى زلف تو با شانهى شاهانه كجاست؟
كه ز كف دادهام اين شادى و افغان كردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,305
Posted: 5 Sep 2013 09:17
قوت
يش تو سماع و رقص و مستى نكنم
ميلى به رداع و بت پرستى نكنم
جامى ندهم مگر كه نامى گيرم
ترديدى به نام و جام هستى نكنم
از خان كرم من ار نگيرم قوتى
هرگز كژى و دراز دستى نكنم
اذن تو در اين سرا چه سامانم داد
بىاذن تو رو به سوى مستى نكنم
بی دانه
در ميان من و گيسوى تو هم شانهى بسيار اينك
شانه در دست و دل اندر طلب لانهى بسيار اينك
هر كه در موى تو غافل شده از تخت و مقام
ما ز غفلت نخوريم حسرت دردانهى بسيار اينك
دل در اين وادى دلدادگى از دوش نخفت
شكوهها ديده از آن بلبل بىدانهى بسيار اينك
سوخت از دورى رخسار تو اى سرو خرام
باده با ساغر و ميخانهى بسيار اينك
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,306
Posted: 5 Sep 2013 09:17
زبون
در ساغر مسكينان خون است و جنون اى دل
وين جامهى ازرق را بردند به خون اى دل
پاسخ به تمنايت كى داده رقيب از جان
ور داده به ناحق ليك انداز برون اى دل
سائل چه نظر دارى انگشت مزن در را ؟
هم ديده و هم صاحب خوارند و زبون اى دل
در گوشهى بتخانه لات و هبلى برپاست
بهتر بود از زاهد لا كن فيكون اى دل
سد جوع
بيا اى نور عالم تاب بنگر
كه در عالم بجز عصيان ندارم
من آنم كز فراقت گشته محزون
در اين احزان لب خندان ندارم
به سد جوع اگر محتاج گشتم
به لطفش شاكرم گر نان ندارم
صداقت پيشه كن گفتار ما را
كه وقت و صحبت جبران ندارم
بيا اى يوسف اندر خانهى دل
كه ديگر طاقت هجران ندارم
خدايا آن چنان كن پاسدارى
كه چشم ديدن گريان ندارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,307
Posted: 5 Sep 2013 09:18
امید ثمر
يك چشم به در دارم يك ديدهىتر دارم
زين چشم خمار آلود در سينه شرر دارم
اين دست تهى باشد قامت چو سهى باشد
سرو و گل و ريحان را انداز كه بردارم
از دامنت اى يزدان بگشا در اين زندان
كآزاد شود اين جان ترسى ز خطر دارم
سوگند و كلامم تو در كام سلامم تو
اميد و مرادم تو كآغاز دگر دارم
بىچشم نظر دارى وز حال خبر دارى
ناخوانده اثر دارى چون بوده خبر دارم
خندان و غمين باشم يغما و امين باشم
با شام عجين باشم اميد سحر دارم
اى مقصد و مقصودم وى معبد و معبودم
زين خرمن موجودم اميد ثمر دارم
در خاك حلالم كن از غصه محالم كن
كز سختى ايامم دستى به كمر دارم
باصر به سر كويت مشتاق برو رويت
در جام بلاجويت اما و اگر دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,308
Posted: 5 Sep 2013 09:19
مردگان
من چشمههاى تشنه را با گريه تأمين مىكنم
در لابهلاى چشمهها پروانه تعيين مىكنم
من سر به دامانم هنوز سر گرم ديوانم هنوز
با شعر و آه و درد و سوز چون رخنه در دين مىكنم
در جامهى صد پينهام هر پينه هست آئينهام
فرهادم از فرياد خويش ايام شيرين مىكنم
در پيچ و تاب كوچهها هر شب به عزلت مىروم
هر كس صلا خواند مرا جانانه تمكين مىكنم
صد خوشه از رنگين كمان بگرفتهام از اين و آن
گر فرصتى داد اين جهان جبران ديرين مىكنم
اى اختر از افلاك خود اى مردگان از خاك خود
روزى اگر برخاستيد من خويش پروين مىكنم
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 9253
#1,309
Posted: 5 Sep 2013 21:29
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
حافظ
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 14491
#1,310
Posted: 6 Sep 2013 13:20
محمدرضا شفیعی کدکنی در مورد محمد قهرمان مى گويد: «دراين خصوص حتى مرحوم ملك الشعرا بهار آن خصوصيت يك شاعر محلى را به صورت كامل ، آن گونه كه قهرمان دارد ، ندارد . درباره تحقيقات ادبى درباره سبك اصفهانى نيز بعد از شادروان اميرى ، فيروزكوهى و گلچين معانى ، هيچكس جز قهرمان نتوانسته است به اين پهنه گسترده خدمت كند .» اين سخنان را شفيعى كدكنى در مراسم نكوداشت قهرمان گفت و در همين مراسم ، كتاب هاى «پردگيان خيال» (ارج نامه محمد قهرمان) ، «حاصل عمر» (مجموعه شعرهاى محمد قهرمان) و «شناخت نامه محمد قهرمان» نيز رونمايى شد . همزمان با آيين نكوداشت قهرمان در مشهد ، يك لوح فشرده از اشعار محلى اين بومى سراى نامدار خراسانى ، با صداى خود او منتشر شد . به راستى كه سبك هندى در شعر فارسى را اين روزها و سالها ، محمدقهرمان به تنهايى پاس داشته و اعتبار بخشيده و شعرا و بازتاب بخشى از سنت شاعرانگى ايرانى و پاسداشت او اعتباربخشى به بخشى از فرهنگ وسيع زبان پارسى است و از سنتهاى ديرينه ادب و هنر ايرانى ، در وجه خلاق آن پاسدارى كرده است .
اشعار محمد قهرمان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟