ارسالها: 14491
#1,321
Posted: 6 Sep 2013 13:51
دامن ز تماشای جهان چیده گذشتیم
دامن ز تماشای جهان چیده گذشتیم
چون باد ازین باغ خزان دیده گذشتیم
رفتیم به گل چیدن و از ناله ی بلبل
از خیر گل چیده و ناچیده گذشتیم
گامی ننهادیم که عیبی نگرفتند
از همرهی مردم سنجیده گذشتیم
بس پند که ناصح ز ره لطف به ما داد
ما گوش گران کرده و نشنیده گذشتیم
ما غنچه ی بی طالع ایام خزانیم
از شاخه دمیدیم و نخندیده گذشتیم
از طعنه ی بی حاصلی از بس که خمیدیم
چون بید سرافکنده و رنجیده گذشتیم
معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم
بی خواست رسیدیم و نفهمیده گذشتیم
از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد
ما از سر این معنی پیچیده گذشتیم
از هیچکسی در دل کس جای نکردیم
در یاد نماندیم چو از دیده گذشتیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,322
Posted: 6 Sep 2013 13:53
تا به کی درین وادی از پی جرس افتم
تا به کی درین وادی از پی جرس افتم
ای دلیل گمراهان ترسم از نفس افتم
ناامیدم از منزل در رهی که می افتد
نقش پا هم از من پیش بس که باز پس افتم
گرچه از پریشانی همچو بید مجنونم
نیست آن جنون با من تا به پای کس افتم
آتشم ولی از آب در ملایمت پیشم
بد ز من نخواهد دید گر به جان خس افتم
شاخه ای پر از بارم هر زمان شوم خم تر
گر ز من بداری دست خود به دسترس افتم
خون دختر رز ریخت کاش می توانستم
از برای خونخواهی در پی عسس افتم
سر کنم به خاموشی همچو بلبل تصویر
نغمه نشنوی از من گر که در قفس افتم
در دلم گره مانده ست آرزوی بوسی چند
چون لب تو را بینم مست ازین هوس افتم
در هوای تو چون نی پر ز ناله ام ای کاش
دم برآورم با تو بی تو از نفس افتم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,323
Posted: 6 Sep 2013 13:54
ز جور زمان یک دل نشکسته ندیدیم
ز جور زمان یک دل نشکسته ندیدیم
در خنده لبی غیر لب پسته ندیدیم
پیمان تو با توبه گر امروز درست است
گو باش که ما توبه ی نشکسته ندیدیم
در خانه گشودیم سر شیشه به ناچار
کز میکده ها غیر در بسته ندیدیم
چیدند به خرمن گل و بردند به تاراج
ما در چمن عیش گلی دسته ندیدیم
همچون صدف از بحر رسیدیم به بازار
جز دل شکنی چند درین رسته ندیدیم
از دار چو منصور نرفتیم فراتر
پرواز بلندی ز پر خسته ندیدیم
چون سایه نکردیم جدایی زتو ای نور
هرچند که خود را به تو پیوسته ندیدیم
ممنون هواداری آهیم که هرگز
کوتاهی ازین شعله ی برجسته ندیدیم
فریاد رسا را نتوان گفت اثر نیست
اما اثر از ناله ی آهسته ندیدیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,324
Posted: 6 Sep 2013 13:56
رنگ ز رخ پریده ی ما را کسی ندید
رنگ ز رخ پریده ی ما را کسی ندید
این مرغ پرکشیده ی ما را کسی ندید
چون دود در سیاهی شب گم شد از نظر
خواب ز سرپریده ی ما را کسی ندید
بسیار صید جسته که آمد به جای خویش
اما دل رمیده ی ما را کسی ندید
پنهان ز چشم غیر به کنجی گریستیم
اشک به رخ دویده ی ما را کسی ندید
اغیار محو چاک گریبان او شدند
پیراهن دریده ی ما را کسی ندید
خاری که رفته بود به پا زود چاره شد
خار به دل خلیده ی ما را کسی ندید
گلچین رسید و دست به یغما گشود و رفت
گل های تازه چیده ی ما را کسی ندید
مانند نخل موم که بندد ثمر به خود
یک میوه ی رسیده ی ما را کسی ندید
دامان تر به اشک ریا پاک شسته شد
کالای آبدیده ی ما را کسی ندید
دیوان عمر را دو سه روزی ورق زدیم
ابیات برگزیده ی ما را کسی ندید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,325
Posted: 6 Sep 2013 13:57
در ره صبح سوختم بس که چراغ دیده را
در ره صبح سوختم بس که چراغ دیده را
دیدم و در نیافتم سر زدن سپیده را
دیده ی شب نخفته ام پنجره ای ست نیمه وا
تا به نظاره ایستد صبح ز ره رسیده را
هر سحر آفتاب را شوق به مشرق آورد
دل سوی شرق می کشد غربت غرب دیده را
مژده ی وصل چون رسد صبر و قرار می رود
خواب ز دیده می پرد بوی سحر شنیده را
بس که شده ست موج زن تنگدلی درین چمن
نیست امید وا شدن غنچه ی نودمیده را
زخمی تیغ زندگی جان ز اجل نمی برد
پای گریز کی بود صید به خون تپیده را
بار جهان ز دوش خود گرچه فرو گذاشتم
لیک امید راستی نیست قد خمیده را
یاد گذشته چون کنی حال ز دست می رود
در پی جست و جو مشو رنگ ز رو پریده را
گر دل روشنت بود قطع نظر ز رفته کن
چشم ز پی نمی دود اشک به رخ دویده را
مطلب اگر بزرگ شد خار و خس ره طلب
بستر پرنیان شود رنج سفر کشیده را
گر غم عشق را ز من کس بخرد به عالمی
کیست که رایگان دهد جنس به جان خریده را
موج ز خود رمیده ام در دل بحر پرخطر
شورش من ز جا برد ساحل آرمیده را
نیست عجب که پا کشد نقش قدم ز همرهی
بس که ز سر گرفته ام راه به سر رسیده را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,326
Posted: 6 Sep 2013 14:04
زبان بر خاک می مالند از لب تشنگی جوها
زبان بر خاک می مالند از لب تشنگی جوها
چه می پرسی ز حال و روز سوسن ها و شب بوها
چمن در انتظار آب آتش زیر پا دارد
به جای سبزه برخیزد کنون دود از لب جوها
بهار آمد ولی آگه نمی گشتم ز دلتنگی
نمی آشفت اگر خواب مرا شور پرستوها
به رنگ زرد می سازند با رخسار گرد آلود
به سرسبزی سمر بودند اگر در باغ ناژوها
گشوده چتر خود را نارون با صد امید اما
نمی افتد گذار ابر بارانی به این سوها
به رنگ آمیزی گل ها چرا باید نهادن دل
درین گلشن که وقت رنگ ها تنگ است چون بوها
ز پرواز پرستوها کسی را دل نمی جنبد
که داده اینچنین پیوند سرها را به زانوها
رجوع غم به دل های عزیزان است در عالم
چو زنبوران که برگردند از صحرا به کندوها
ز گوهرهای غلتان خویشتن داری چه می جویی
که آخر دانه های اشک می غلتند بر روها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,327
Posted: 6 Sep 2013 14:06
چه غم ز باد سحر شمع شعله ور شده را
چه غم ز باد سحر شمع شعله ور شده را
که مرگ راحت جان است جان به سر شده را
روان چو آب بخوان از نگاه غم زدهام
حکایت شب با درد و غم سحر شده را
خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون
ز دل چگونه کشم تیر کارگر شده را
مگیر پردلی خویش را به جای سلاح
به جنگ تیغ مبر سینه ی سپر شده را
مبین به جلوه ی ظاهر که زود برچینند
بساط سبزه ی پامال رهگذر شده را
کنون که باد خزان برگ برد و بار فشاند
ز سنگ بیم مده نخل بی ثمر شده را
مگر رسد خبر وصل ورنه هیچ پیام
به خود نیاورد از خویش بی خبر شده را
دمید صبح بناگوش یار از خم زلف
ببین سپیده ی در شام جلوه گر شده را
فلک چو گوش گران کرد جای آن دارد
که در جگر شکنم آه بی اثر شده را
زمانه ای ست که بر گریه عیب می گیرند
نهان کنید از اغیار چشم تر شده را
نه گوش حق شنو اینجا نه چشم حق بینی
خدا سزا دهد این قوم کور و کر شده را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,328
Posted: 6 Sep 2013 14:09
مرا چون قطره ی اشکی ز چشم انداختی رفتی
مرا چون قطره ی اشکی ز چشم انداختی رفتی
تو هم ای نازنین قدر مرا نشناختی رفتی
به چندین آرزو چون سایه در پای تو افتادم
ولی دامن فشاندی قد به ناز افراختی رفتی
مرا عشق تو فارغ کرده بود از دیگران اما
تو سنگین دل ز من با دیگران پرداختی رفتی
تمنای نگاهی داشت دل از چشم مست تو
تغافل کردی و کار دلم را ساختی رفتی
ندادی آشنایی چون گذشتی از کنار من
تو ای بیگانه خو گویی مرا نشناختی رفتی
ز چشمم رفت بی او روشنایی وز پیاش ای اشک
تو هم زین خانه ی تاریک بیرون تاختی رفتی
اگر آرام ننشینی به خاکت افگنم ای دل
همان گیرم که در پایی سر و جان باختی رفتی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,329
Posted: 6 Sep 2013 14:11
تا شد وبال گردن دسته ی شکسته ی ما
تا شد وبال گردن دسته ی شکسته ی ما
افزود عقده ای چند بر کار بسته ی ما
از پا فتاده ی عشق رنج سفر نبیند
در منزل است دایم پای شکسته ی ما
گلگشت نوبهاران ارزانی حریفان
سیر چمن نیاید از بال خسته ی ما
گر بهتر از بهشت است آب و هوای غربت
سوی وطن زند بال از بند جسته ی ما
پیریم و هر رگ ما سودای عشق دارد
در حسرت شکار است دام گسسته ی ما
در عین ناتوانی آخر ز جای خیزد
از باد دامن دوست گرد نشسته ی ما
در پله ی محبت یکسان کجا برآید
عهد شکسته ی او پیمان بسته ی ما
سیر و سفر گران است بر ما که خواب سنگین
پیچیده همچو زنجیر بر پای خسته ی ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,330
Posted: 6 Sep 2013 14:13
دردها درعشق کم کم عین درمان می شوند
دردها درعشق کم کم عین درمان می شوند
رنجها تسکین ده دل راحت جان می شوند
می کنی عادت به سختی با گذشت روزگار
چون به مشکل ها گرفتی خوی آسان می شوند
عشق را با عقل نتوان در کنار هم نشاند
چشم تا برهم زنی دست و گریبان می شوند
وای از این دوران که می بینی به اندک رنجشی
دوستان مهربانت دشمن جان می شوند
گر قفس تنگ است چون با جفت خود باشی چه باک
خانه های دلگشا بی دوست زندان می شوند
یار را نازم که دارد پاس عهد خویش را
گر چه خوبان زود از پیمان پشیمان می شوند
یادش از در چون در آمد درد و غم از دل گریخت
ابرها چون باد بر خیزد پریشان می شوند
آدمی پیرانه سر ماند به دور از شور و حال
چون درختانی که در پاییز عریان می شوند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟