ارسالها: 14491
#1,381
Posted: 7 Sep 2013 18:20
بگو باد بیاید
شتابان از زیر پنجره گذشت !
ردی از زخمش بر کتفٍ کوچه نشست !
کوچه پیش از شمعدانی پنجره پژمرد .
آهای بگو باد بیاید
بهار بارانی من نزدیک است
می خواهم تمامِ کبوتران اسیر را گریه کنم
می خواهم از زبانِ یاس ها
زخمِ داس را ناله زنم .
بگو باد بیاید
هوای مرده آزارمان می دهد
زخمِ کوچه تکثیر می شود
و من درامتدادِ این ثانیه های سنگین
پیر می شوم
بگو باد بیاید
بگو بیاید .
حوصله می خواهد
صدای سیاه زاغ وُ
جیغِ جماعتی جغد
و اعصاب ابری من .
دارم از خودم خالی می شوم
تف به سفره ای که سیرت نمی سازد
تا در پی نانی که سجده اش را نابلد می مانی
رجعتی به هر "رجاله ای" بری.
تف به خطی که بر پیشانی ام نشست
به گمانم سرنوشت تو را نیز
ازین پیشانی تراشیده باشند
ـ نه آقا این جار آن جماعت "سامی" ست
که بویی از باران و آهی از ایینه در بساط نداشتند
و بر بام باور ما خانه به خنجر ساختند
من تمام خودم را در دست هایم می کارم
فرداها به انگشتانم می رویند
و کوچه دوباره بوی نان و نوازش می گیرد
تنها حوصله می خواهد
حوصله
برو کتاب هایت را ورق بزن .
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#1,382
Posted: 9 Sep 2013 20:38
از اشعار بهروز مرادی
درد زندگی
همراز های این همه رفتن به ناکجا
در سایه بان قدم های بی صدا
این بار لحظه ای
این بار یک قدم
همگام این دقایق محکوم و مبتلا
پای کلام این از همه جدا
آرام و بی صدا بنشینند ،بنگرند
این درد زندگی است
تقدیر و سرنوشت
با دست کینه توز کلاغان بد سرشت
از هر چه خوب بود برایم بدی نوشت
سهم تمام من از این همه درخت
یک شاخه بود و بس
این بود سرنوشت
آن قلب های ساده ی ما را که باد برد
این روزهای تلخ
این کوچه های سرد
پاکی قلب عاشق مارا زِ یاد برد
دست نگاه ساده ی ما را زمانه چید
ای آسمان درد
ای خاک سرخ و زرد
ای شاخه های گوشه نشین در زمین سرد
شب های روشن شهر مرا که دید؟
الماس تیغ تبر ، شاخه را برید
تا ابر تیره ی ایام بد شگون
بر آسمان خانه ی ما سایه افکند
هر ساقه جوان درخت امید را
از ریشه برکند
این سرنوشت ماست
تقدیر ، زندگی
حکمت ، قضا ، قدر
مُهری به لب زدن ، مُهری به بندگی
وعده ، دروغ ، حرف
سر ها به زیر برف
حکم بَرَندگی
این اشتباه ماست که ساکت نشسته ایم
دل را به حرف هر کس و هر چیز بسته ایم
با این که از نرسیدن بریده و ،
از وعده خسته ایم
اما نه این طرف به دل ما امید داد
از دست زاهدان میکده هم دل شکسته ایم
این سرنوشت برایم چه بد نوشت
هر روز تیره تر
هر لحظه اشک داشت
در باغ قلب ما
تنها چنار کاشت!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,383
Posted: 9 Sep 2013 20:40
سلام
سلامی گرم از محزون سرای تنگ دل نامش
بر آن آشفته از آغاز، انجامش
بر آن افسرده از هر دوستی -
-آن یادهای رفته، زهرافکنده در کامش
درودم را پذیرا باش.
نمی دانم بر این آزرده ی غمگین مجالت هست؟
و آیا انتظار آمدن را باز بر این خسته می پایی؟
مرا شب های بی مهتاب تنهایی، خیالت هست؟
و هر بار این صدا پیچد که شاید نیست، شاید هست...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,384
Posted: 9 Sep 2013 20:41
درتو من گمشده ام
در تو من گم شده ام ای همه پیدا
ای که من در در طلبت رفته ز دنیا
در منی من ز تو دورم تو زمن سخت گریزان
تو ز من می رمی و من زپی ات واله و حیران
من نگاهم به تو و چشم ببستی زمن و دل بگسستی
سنگ برداشتی و آینه دل تو شکستی
نه گرفتی و نه بستی
خنده بر لب بنشستی و نه انگار که در قتل دلم داشته دستی
در تو من گم شده ام ای غم شیرین
که در وصف ِتو غم واژۀ دیرین ،
ای که در مذهبِ عشقی به خدا کافر و بی دین ،
در تو گشتم به جز از غمکدۀ درد ندیدم
به جز از خاطرۀ آن نگه سرد ندیدم
رد پایِ تو همه پر شده در عمق وجودم
در تو من گم شدم و نیست شده بود و نبودم
بویت آغشتۀ پس کوچۀ دلواپسی من
یاد تو همدمِ شبهای پر از بی کسی من
درتو من گم شدم و راه مرا می نشود یافت دگر
بایدم در پسِ این غرفۀ تاریک نشستن
زلفِ تصویرِ خیالِ تو دراین غمکده را بافت دگر ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,385
Posted: 9 Sep 2013 20:42
چهره ی من
پشت اين چهره ي آرام
پشت اين خنده ي سرد
چهره اي مغموم است
كه اسير شب و تنهايي مهتاب شده
و ميان غم و اندوه كمر خم كرده
بين اين شب زده ها
مست و بي تاب شده
اين نقابي است كه بر چهره ي خندان من است
قصه ي ساده اي از صدرنگي است
پشت اين لبخندم
آرزوها مرده
سهم چشمان مرا از احساس
دست باد افراط
به سيه چاله ي اغما برده
گم شده در طوفان
راه زيبا بودن
راه خواندن از عشق
مست رويا بودن
چهره ي ما اين نيست
كه به زنجير ريا يا تزوير
پايمان بند شود
كارمان حيله و ننگ
حرفمان پند شود
چهره ي ما اين نيست
كه به هر سو كه بتابد مهتاب
سر به زانو ببريم
ناز چشمان خمار شب را
همچو مجنون بخريم
پشت اين چهره ي ما
آسمان پنهان است
تا كبوتر ها هم
باز پرواز كنند
و تمام شب را
غرق در شادي آواز كنند
چهره ي ما اين نيست
پرده ها را بردار
بشكن اين آينه بدبيني
ياد اين شب ها را
به دل خاطره هايت بسپار
چهره ي من اين است
بي نقاب است، همين
ساده تر از مهتاب
باوفاتر از عشق
پاك تر از آيين
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,386
Posted: 9 Sep 2013 20:43
تنگ رؤيا
به ياد آور غروبي را
كه در قلبم نشستي
به يك لبخند
شدي ماهم ،شدي دلبند
نگاهي از سراحساس تنهايي به چشمانت
چه رمز آلود و مبهم بود
ولي زيبا...
دلم مسرور و شاد از اين كه ديگر با تو خواهم بود
نگاهم خيره بر فردا...
شوي سنگ صبور دل ،پناه خستگي هايم
وآغوشي پر از گرما ...
به ياد آور شب باران
به زير سا يه ي چترم تو ميگفتي ز باورها
ز عهد و عشق و ماندن ها...
ندانستم كه خواهي رفت
دلت با ديگري ها بود
ولي جسمت در آغوشم
نگاهت خيره بر چشمم و مي ديدي دگر ها را
به ياد آور كه بستي چشم هايت را
به روي شاخه هاي گل كه مي چيدم به هر ديدار
به روي برگه هاي شعر كه مي گفتم به عشق يار...
و اينك من پريشانم
غريب و بي كس و محزون
منم تنهاي بي رؤيا...
تو اي سنگ صبور دل ،شكستي تنگ رؤيا را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,387
Posted: 9 Sep 2013 20:44
تو فراموشم کن، ولی....
توفراموشم کن
مثل یک پیردرختى به لب جوى غریب
مثل یک قمرى لم داده به سرشاخ فریب
مثل یک برگ خزانش برده
مثل یک خشخش سرد
مثل بر گشته یکى قطره اشک
زنگاهى به دلى
مثل یگ گریه مرد
تو فراموشم کن
وز خاطر بزدا
تلخى خاطره سرد زمستان عبور
درگذرگاه دل سبز بهارى گونت
وزیادت انداز
یخ زده قطره اشکى که ز چشمى افتاد
پاى خورشید نگاهت و بگرمى جان داد
تو فراموشم کن
ولى از من
نه!
مخواه
که فراموش کنم
نگهى را که فراموشم کرد!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,388
Posted: 9 Sep 2013 20:44
دیو تنهایی
گرچه تنهایی !
قدر این روزت بدان:
کودکی ، با شادی و بازی گذشت و انتظار
نوجوانی ، التهاب و جستجو ، بی اختیار
در جوانی ، یار گیری می کنی
فکر افزایش کَمّی ، خانوار
دیو تنهایی هم بدان
چون یار گیری می کند!!
عاقبت با او بخواهی گشت یار !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,389
Posted: 9 Sep 2013 20:47
فقط همین
سیاه یادگاریم
نوشته شد به قلب شب
که پر شود وجود من
زیک خیال بی سبب
صبور می شود خدا
به شور تب دعا دعا
ببین شکسته می شود
غروربی نظیر ماه
من از خودم جداشدم
میان شب رها شدم
در انتهای قصه ا ش
سرود بی صدا شدم
تمام می شود زمین
ستاره ای به شب قرین
دگر نمی نویسمش
فقط همین .فقط همین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,390
Posted: 9 Sep 2013 20:50
غم نانم نیست!!!!!!
غم نانم نیست
غم ایمانم هم
که شکم میسازد به شبی بی نانی
و یکی توبه شب
شوید از پیشانی
ننگ بی ایمانی!
من در این رنجستان
دهر بی سر انجام
غم انسانم هست !!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand