انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 145 از 267:  « پیشین  1  ...  144  145  146  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

andishmand
 
بدون یار

نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ ، من وشاخ بی نباتم

قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم
همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم

عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب
که اجل نشسته با من سر چشمۀ حیاتم

من و یک جزیره خالی و سفینۀ خیالم
که مگر مرا ببیند ؟ که مگر دهد نجاتم ؟

به مزار خود نشستم ودو دیده شمع روشن
مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم

هم آتشم و دودم ، همه شعرم و سرودم
که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
سفینه خیالی

سکوت پنجره ها قهر پرده ها سخت است
بدون یار نشستن در این سرا سخت است

سلام اگرچه نکردی بپرس از دل من
مگر دوباره بفهمی که حال ما سخت است

شبیه عاشق دیوانه در بیابان ها
به تیر طعنۀ معشوق ای خدا سخت است

تمام هستی من ، تار و پود من او بود
تمام پود من از تار من جدا سخت است

اگرچه لاف صداقت به غربت آسان است
چو می شناسمت ای دوست ادعا سخت است

حراج هستی خود کرده ام در این بازار
به روی دست خودم مانده ام چرا سخت است ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نیزۀ فریاد

ای خدا رونق عشق از دل ناشادم رفت
من که تاوان دلم را به بتان دادم رفت

بر لبم زمزمه ای مبهم اگر می بینی
رد پای غزلی بود که از یادم رفت

گرچه در خلوت دل ساکن اندیشه شدم
تا فراسوی غزل نیزۀ فریادم رفت

بیستون می شوم از خاطره شیرینت
به تماشای اجل حضرت فرهادم رفت

ابرو روی هم انباشته بودم همه عمر
چونکه از چشم بت صومعه افتادم رفت

قحطی واژه و کمبود غزل واویلا
شور افیون دل از دفتر معتادم رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
سودای بی سئوالی

نوشابه های حسرت در سفره های خالی
باید شبی بگریم گر غم دهد مجالی

جانم کپک زد از غم نانم به گریه آمد
فریاد یک معما آمد ازین حوالی

دیوار سرد خانه روزن ندارد اما
با چشم خسته دیدم گل می رمد ز قالی

در آفتاب یادت پهنای یک کویرم
تا در سرم بسوزد اندیشه های کالی

افسوس رفته ها را می نوشم از خیالم
در آرزوی مردن می گیردم خیالی

گفتم اگر بیایی انبوهی از سوالم
دلمرده را بگیرد سودای بی سوالی

من شعله های سردم خاکستری مقدس
از رقص من ببینی نوری بدین زلالی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
دین تازه

ای سیب گونه هایت اغواگر خدایان
ای لایق پرستش ای دلبر خدایان

در مسجد نگاهت یک دین تازه داری
بر بنده سجده واجب گردیده بر خدایان

دست بریده دارم در شب نشین چشمت
تنها نه من که خونین شد پیکر خدایان

یک قطره از نگاهت غرقم کند به خواهش
بگذشته آب مستی هم از سر خدایان

در منبر خدایان ابهام می سرایم
او می برد قیامت در محشر خدایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
جان تفتیده

در کوچۀ هیاهو گم شد دل اسیرم
گستاخ کوچه ها را آیا شود بگیرم ؟
دل می گریزد از من در روزگار پیری
تنهاتر از همیشه بی ادعا بمیرم
در کورۀ محبت تفتیده گشت جانم
بازیچۀ دل خود ،طفل است و من خمیرم
پندم نده برادر در کار عاشقانه
آن بت اگر بیاید والله ناگزیرم
باران اشک چشمم سیلاب آبرو شد
طوفان غم بخیزد از دامن کویرم

**********************
حال دعا

کاش گنجشک مرا می فهمید
و دلم حال دعا می فهمید

کاش احساس دو قسمت می شد
و دل خون شده قیمت می شد

کاش گنجشک زبان وا می کرد
بلبلان را همه رسوا می کرد

آن که هر دم ز گلی می خواند
هرزگی دارد و خود می داند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
میزبان خدا

من گل زرد آفتابگردانم
رو به خورشید توست چشمانم

دستهایم قنوت می خواند
بت پرستم ولی مسلمانم

میزبان خدا شوم وقتی
که به میقات دوست مهمانم

می روی تا دوباره برگردی
سر به تشویش در گریبانم

پرتو مهر آفتاب حضور
راز عمر منست می دانم

پرتو عشق می زنی بر من
مثل آیینه باز گردانم

دوست دارم ترا که زیبایی
دوست داری مرا که نادانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
اشک کوچه

من گدا شدم شاید درب خانه بگشاید
لحظه ای برون آید التفات فرماید

من گدا شدم اما درب خانه می بندد
دست من به درکوبش آنچنان که خون آید

می زنم و می گریم ناله می شوم کم کم
گوش لاله رویان را بیش ازین فغان باید

قفل در به اشک آمد خون کوچه شد جاری
آن صنم که لج بیند بر لجش بیفزاید

با کلون در گفتم حسرت ترا دارم
دست آن صنم هردم بر سرت خورد شاید

چون سحر شود دیگر مرده ام ازین بازی
صخره هم اگر باشد بیش ازین نمی پاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
لقمه اشک

مرتع بی علف از برۀ بیمار پر است
توی این قحطی اندیشه دل زار پر است

وهم آیینه نکن حیلۀ راه است سراب
چشم و گوش من ازین بازی پندار پر است

من سوار نفس گرم خودم خواهم شد
بروم تا افق دور که از یار پر است

استخوان میشود این لقمه اگر بردارم
سفرۀ جان من از لقمه شکدار پر است

خنده با کوچ پرستوی تو از خانه گریخت
خلوت حوصله از نغمۀ غمبار پر است

دست خورشید پر انگشت و هر آن یک بر چشم
مشرق اول صبح از تب آزار پر است

توی زنبیل دلم عاطفه دارم بسیار
تا ابد هرچه که خواهی برو بردار پر است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
در انزوای غزل

سرم بریده به دستم بزن بزن که برقصم
حدیث عشق خدایان بگو به من که برقصم

شبیه رقص سپندی که در قدوم تو سوزد
بزن تو آتش حسرت به جان و تن که برقصم

مرا اسارت چوبین بد است اگر که بمیرم
رها بکن بدنم را تو بی کفن که برقصم

در انزوای غزلها به یاد آنچه ندارم
به یاد تو بگریزم ز پیرهن که برقصم

بیا شب است و حریفان به انتظار تو اینجا
که ساعتی بنشینی در انجمن که برقصم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 145 از 267:  « پیشین  1  ...  144  145  146  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA