ارسالها: 24568
#1,461
Posted: 15 Sep 2013 19:50
بال رویا
آنچه با من بود هر شب آه بود
زندگی بی روی او جان کاه بود
بال رویا قحطی پرواز داشت
ارتفاع آسمان کوتاه بود
طعنه بر خورشید می زد آسمان
کهکشان غمگین ، فلک بی ماه بود
بیستون از جای می کند آن نگار
پیش شیرین کوه غم چون کاه بود
غافل از خود زیستم با یاد او
دلخوشم از اینکه او آگاه بود
جاده تاریک و تنهایی و من
آنچه با من بود خاک راه بود
******************
ابهام
آینده یا تردید، آینده یا ابهام
دیروز بی پایان ، آغاز بی انجام
من فتح فردا را بیهوده مشتاقم
فردای پر آتش من خام و سودا خام
می دانم از فردا سودی نخواهم برد
من در زیانستم والعصر والایام
اندوه فردا را میخانه می خواهد
پیمان خود بستیم من، باده ، ساقی ، جا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,462
Posted: 16 Sep 2013 17:14
رخسار مسیحا
آیینه نمی گوید شرح گل زیبایت
من دیدم و می دانم رخسار مسیحایت
می گریم و می سوزم شاید که از این آتش
لبخند شعف بینم بر غنچۀ لبهایت
رخسار نمی پوشی از غیر عجب دارم
در پرده نهان داری از من گل پیدایت
بر بام سرم بنشین تکبیر اذان برکش
تا بوسه زنم دستت تا سجده کنم پایت
خاموش نخواهد شد خاکستر من هرگز
امروز نمی میرم در وعدۀ فردایت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,463
Posted: 16 Sep 2013 17:15
مرگ یار
از انجماد مطلق احساس خسته ام
از مرگ ناگهانی یک یاس خسته ام
تاکی به قیمت دل من می توان کشید
بر گردن هوس گل الماس خسته ام
در انزوای ظلمت بسیار نیمه شب
من از هجوم وحشت وسواس خسته ام
باید پناه برد به پروردگار عشق
از لحظه های بی ملک الناس خسته ام
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
جادۀ خیال
امشب از سوز آه بیدارم
به خدا تا پگاه بیدارم
سر نهادم به جاده های خیال
چشم در چشم راه بیدارم
روی یک برکه اشک های سپید
پیش تصویر ماه بیدارم
می کنم با سیاهکاری خود
ورقی را سیاه بیدارم
فارغ از خود به سجده های دراز
عذرخواه از گناه بیدارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,464
Posted: 16 Sep 2013 17:16
گذار عشق
از من گذشت عشق و در من اثر گذاشت
بر دیده خون دل و لهیب جگر گذاشت
او پیش من نشست و گفتم به التماس
باشد که بندگی کنمت من مگر گذاشت
بر دست من نوشت که نه لایق منی
آنقدر مطمئن که دو تا ضربدر گذاشت
خرسند از این شدم که دلم را ربوده است
یک نیمه شب به طعنه دلم پشت در گذاشت
در زلف اوست رقص طربناک حلقه ها
هر حلقه را برای سر یک نفر گذاشت
گفتم که میدهم صنما سر به کوی تو
با خنده در مقابلم هفتاد سر گذاشت
بگذشت عمر من و من افسوس می خورم
از بس فلک مرا ز خود بی خبر گذاشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,465
Posted: 16 Sep 2013 17:17
عشوه
انعکاس نور در چشم تو زیبا می شود
قطره در دریا بیفتد زود دریا می شود
عشوه با اندام زیبای تو در دل می رود
خنده با لبهای سرخ تو فریبا می شود
قابی از عکس تو بر دیوار دل کوبیده ام
بوریا گاهی به نقش خوب دیبا می شود
شعر من آیینۀ تصویر زیبای تو بود
این غزل با دیدن روی تو زیبا می شود
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
عرصۀ سکوت
امشب مرا ز بودن خود شاد می کنی
ویرانه ای به نام دل آباد می کنی
از یاد برده ام همه را غیر نام تو
می رقصم آن زمان که مرا یاد می کنی
آزاد می شوم اگر از خویش بگذرم
امشب مرا ز قید خود آزاد می کنی
بایست بگذرد دلم از عرصۀ سکوت
دل را تمام صحنۀ فریاد می کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,466
Posted: 16 Sep 2013 17:18
برای دخترم یگانه
ای بهترین یگانه من دخترم گلم
زیباترین ترانۀ من گوهرم گلم
لبریز میشود دل من با تو از نشاط
با یاد تو ز خلوت غم بگذرم گلم
یک تحفه از بهشت برایم تو بوده ای
در باغ آرزو تو گل نو برم گلم
شاید غریو نازک تو نغمۀ خداست
من با تو از تمام فلک برترم گلم
هم وزن بوسه های تو صد شعر می شود
ای بهترین غزل وسط دفترم گلم
چشمت برای بوسۀ من ناز می کند
باشد بیا به قیمت جان می خرم گلم
بازی کنیم بازی پرواز در خیال
در آسمان کودکیت می پرم گلم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,467
Posted: 16 Sep 2013 17:19
شمع گداخته
ای دل حریف این همه ماتم نمی شوی
بیچاره تر منم که تو آدم نمی شوی
بار فراق دوست اگر بر سرت نهند
چون چوب خشک می شکنی خم نمی شوی
چون شمع سر گداخته ای در تعجبم
با ازدیاد شعله چرا کم نمی شوی
هر شب دعا کنم که شوی سر به راه تر
آخر چرا اسیر دعایم نمی شوی
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
مخزن اسرار
یک تبسم نذر رویت می کنم
عشق را آویز مویت می کنم
سینه ام را کز غمت لبریز شد
مخزن اسرار کویت می کنم
چشم هایم را اگر شویم به اشک
خیره در روی نکویت می کنم
کاسه چشمان خود را ساغرت
کاسۀ سر را سبویت می کنم
روح نا آرام خود را در غزل
تا ابد افسانه گویت می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,468
Posted: 16 Sep 2013 17:20
فتنه جو
با دو صد شیوۀ دلاویزی
با دل سنگ من گلاویزی
روزها را شب سیه کردی
شب پرستی ، شبی ، شباویزی
تخم عشقت نرست در دل من
اشکم ار چه به پاش می ریزی
یا من از دامن کویری غم
یا تو با رنگ و بوی پاییزی
آری ای فتنه جوی عالم عشق
آب و آتش به هم در آمیزی
بیم آن می رود که بار دگر
با هیولای دل در آویزی
طفلک شعرم ار شود خاموش
سیلی غم زنی بر انگیزی
گر جسارت کند به محضر عشق
بر بلند غمش بیاویزی
گر تو را جا دهم به مجلس دل
زین قفس چون شود که بگریزی
چشم احمد نمی کند پرهیز
در شط خون ز خون و خون ریزی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,469
Posted: 16 Sep 2013 17:20
نفرین غزل
یک غزل گفتم قلم آتش گرفت
دفتر از نفرین غم آتش گرفت
چون دعایم آتشین شد نیمه شب
یک کبوتر در حرم آتش گرفت
گریه کردم صبح شد چشم فلق
از دعای صبحدم آتش گرفت
آستینم سوخت دستم سوخت آه
دامنم از گریه نم ، آتش گرفت
خانه از قحط سخاوت گریه کرد
سفره از قحط کرم آتش گرفت
زینت تاج سرم الماس اشک
باز دستارم سرم آتش گرفت
شعله ام خاموش خاکستر شدم
دم زدم آن نیز هم آتش گرفت
مرد چوپان ناله ای در نی نهاد
یک گله در حال رَم آتش گرفت
یک سماور خسته ، مهمانی نبود
چای در سودای غم آتش گرفت
زندگی چخماق سرد لحظه هاست
هیزم ما کم به کم آتش گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,470
Posted: 16 Sep 2013 17:51
برق حسرت
یادش آرام دل دیوانه برد
دلبرانه آمد و جانانه برد
خواب دیدم که با زنجیر عشق
دوشم از محراب تا میخانه برد
پای در ماتم سرای دل گذاشت
عبرت بسیار از این ویرانه برد
داستان وصل را آغاز کرد
تا دیار قصه و افسانه برد
دست تقوای مرا بشکسته دید
اندک اندک تا لب پیمانه برد
بوسه ام را با لب زیبا فشرد
برق حسرت تا دل بیگانه برد
داستان کودکان شد شعر من
نام احمد بر در هر خانه برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند