انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 149 از 267:  « پیشین  1  ...  148  149  150  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

andishmand
 
مجموعه تهی

من مردی از کویر فقیه دل خودم
بی مشکلم چرا که خودم مشکل خودم

مجنون منم که باز به این حال آمدم
من جاودان از این تسلسل نا باطل خودم

گرداب می رسد همه را آب می برد
چون عاشقم دوباره لب ساحل خودم

مهمان من خداست و افطار می کنیم
با خرده نان بی کلک منزل خودم

آخر چقدر مسئله را سخت می کنی
سن مرا مپرس که من غافل خودم

آیا ریاضیات مرا کشف می کند
مجموعه ای تهی که فقط شامل خودم

مجذور زندگیست همین قطره های اشک
تقسیم من به غایت غم به حاصل خودم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شراب نگاه

من در شراب چشم تو تحقیق می کنم
خود را به بوسه های تو تشویق می کنم

مژگان خوب توست که در لحظۀ خمار
با آن به خویش شوق تو تزریق می کنم

چون جمع می شود دل من با خیال تو
از دل بلای هجر تو تفریق می کنم

چشم زلال تو و شرار نگاه من
آب است و آتش است که تلفيق می کنم

شاید که هیچ ره نبرم در وصال تو
دل را به وعده های تو تحمیق می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
رقص کهکشان

رقص کهکشان دیدم در حوالی ماهت
سر به سجده آتش را در قیام درگاهت

بنده وار درگاهت عاشق خراباتی
تا بنوشد او ساغر از کرامت شاهت

طعنه می زند مریم بر صلیب لامذهب
چون مسیح ما دارد سجده بر سر راهت

جان به وعده می داری منتظر که برگردی
ناشکیب جان بودم انتظار جانکاهت

نیزۀ دعا دارم طعنه حسودان را
می پرم سپند آسا در هجوم بدخواهت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
بدون یار

نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ ، من وشاخ بی نباتم

قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم
همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم

عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب
که اجل نشسته با من سر چشمۀ حیاتم

من و یک جزیره خالی و سفینۀ خیالم
که مگر مرا ببیند ؟ که مگر دهد نجاتم ؟

به مزار خود نشستم ودو دیده شمع روشن
مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم

هم آتشم و دودم ، همه شعرم و سرودم
که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
سفینه خیالی

سکوت پنجره ها قهر پرده ها سخت است
بدون یار نشستن در این سرا سخت است

سلام اگرچه نکردی بپرس از دل من
مگر دوباره بفهمی که حال ما سخت است

شبیه عاشق دیوانه در بیابان ها
به تیر طعنۀ معشوق ای خدا سخت است

تمام هستی من ، تار و پود من او بود
تمام پود من از تار من جدا سخت است

اگرچه لاف صداقت به غربت آسان است
چو می شناسمت ای دوست ادعا سخت است

حراج هستی خود کرده ام در این بازار
به روی دست خودم مانده ام چرا سخت است ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نیزۀ فریاد

ای خدا رونق عشق از دل ناشادم رفت
من که تاوان دلم را به بتان دادم رفت

بر لبم زمزمه ای مبهم اگر می بینی
رد پای غزلی بود که از یادم رفت

گرچه در خلوت دل ساکن اندیشه شدم
تا فراسوی غزل نیزۀ فریادم رفت

بیستون می شوم از خاطره شیرینت
به تماشای اجل حضرت فرهادم رفت

ابرو روی هم انباشته بودم همه عمر
چونکه از چشم بت صومعه افتادم رفت

قحطی واژه و کمبود غزل واویلا
شور افیون دل از دفتر معتادم رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
سودای بی سوالی

نوشابه های حسرت در سفره های خالی
باید شبی بگریم گر غم دهد مجالی

جانم کپک زد از غم نانم به گریه آمد
فریاد یک معما آمد ازین حوالی

دیوار سرد خانه روزن ندارد اما
با چشم خسته دیدم گل می رمد ز قالی

در آفتاب یادت پهنای یک کویرم
تا در سرم بسوزد اندیشه های کالی

افسوس رفته ها را می نوشم از خیالم
در آرزوی مردن می گیردم خیالی

گفتم اگر بیایی انبوهی از سوالم
دلمرده را بگیرد سودای بی سوالی

من شعله های سردم خاکستری مقدس
از رقص من ببینی نوری بدین زلالی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
دین تازه

ای سیب گونه هایت اغواگر خدایان
ای لایق پرستش ای دلبر خدایان

در مسجد نگاهت یک دین تازه داری
بر بنده سجده واجب گردیده بر خدایان

دست بریده دارم در شب نشین چشمت
تنها نه من که خونین شد پیکر خدایان

یک قطره از نگاهت غرقم کند به خواهش
بگذشته آب مستی هم از سر خدایان

در منبر خدایان ابهام می سرایم
او می برد قیامت در محشر خدایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
میزبان خدا

من گل زرد آفتابگردانم
رو به خورشید توست چشمانم

دستهایم قنوت می خواند
بت پرستم ولی مسلمانم

میزبان خدا شوم وقتی
که به میقات دوست مهمانم

می روی تا دوباره برگردی
سر به تشویش در گریبانم

پرتو مهر آفتاب حضور
راز عمر منست می دانم

پرتو عشق می زنی بر من
مثل آیینه باز گردانم

دوست دارم ترا که زیبایی
دوست داری مرا که نادانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
جان تفتیده

در کوچۀ هیاهو گم شد دل اسیرم
گستاخ کوچه ها را آیا شود بگیرم ؟

دل می گریزد از من در روزگار پیری
تنهاتر از همیشه بی ادعا بمیرم

در کورۀ محبت تفتیده گشت جانم
بازیچۀ دل خود ،طفل است و من خمیرم

پندم نده برادر در کار عاشقانه
آن بت اگر بیاید والله ناگزیرم

باران اشک چشمم سیلاب آبرو شد
طوفان غم بخیزد از دامن کویرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 149 از 267:  « پیشین  1  ...  148  149  150  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA