ارسالها: 24568
#1,481
Posted: 17 Sep 2013 12:15
مجموعه تهی
من مردی از کویر فقیه دل خودم
بی مشکلم چرا که خودم مشکل خودم
مجنون منم که باز به این حال آمدم
من جاودان از این تسلسل نا باطل خودم
گرداب می رسد همه را آب می برد
چون عاشقم دوباره لب ساحل خودم
مهمان من خداست و افطار می کنیم
با خرده نان بی کلک منزل خودم
آخر چقدر مسئله را سخت می کنی
سن مرا مپرس که من غافل خودم
آیا ریاضیات مرا کشف می کند
مجموعه ای تهی که فقط شامل خودم
مجذور زندگیست همین قطره های اشک
تقسیم من به غایت غم به حاصل خودم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,482
Posted: 17 Sep 2013 12:16
شراب نگاه
من در شراب چشم تو تحقیق می کنم
خود را به بوسه های تو تشویق می کنم
مژگان خوب توست که در لحظۀ خمار
با آن به خویش شوق تو تزریق می کنم
چون جمع می شود دل من با خیال تو
از دل بلای هجر تو تفریق می کنم
چشم زلال تو و شرار نگاه من
آب است و آتش است که تلفيق می کنم
شاید که هیچ ره نبرم در وصال تو
دل را به وعده های تو تحمیق می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,483
Posted: 18 Sep 2013 17:33
رقص کهکشان
رقص کهکشان دیدم در حوالی ماهت
سر به سجده آتش را در قیام درگاهت
بنده وار درگاهت عاشق خراباتی
تا بنوشد او ساغر از کرامت شاهت
طعنه می زند مریم بر صلیب لامذهب
چون مسیح ما دارد سجده بر سر راهت
جان به وعده می داری منتظر که برگردی
ناشکیب جان بودم انتظار جانکاهت
نیزۀ دعا دارم طعنه حسودان را
می پرم سپند آسا در هجوم بدخواهت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,484
Posted: 18 Sep 2013 17:34
بدون یار
نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ ، من وشاخ بی نباتم
قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم
همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم
عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب
که اجل نشسته با من سر چشمۀ حیاتم
من و یک جزیره خالی و سفینۀ خیالم
که مگر مرا ببیند ؟ که مگر دهد نجاتم ؟
به مزار خود نشستم ودو دیده شمع روشن
مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم
هم آتشم و دودم ، همه شعرم و سرودم
که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,485
Posted: 18 Sep 2013 17:35
سفینه خیالی
سکوت پنجره ها قهر پرده ها سخت است
بدون یار نشستن در این سرا سخت است
سلام اگرچه نکردی بپرس از دل من
مگر دوباره بفهمی که حال ما سخت است
شبیه عاشق دیوانه در بیابان ها
به تیر طعنۀ معشوق ای خدا سخت است
تمام هستی من ، تار و پود من او بود
تمام پود من از تار من جدا سخت است
اگرچه لاف صداقت به غربت آسان است
چو می شناسمت ای دوست ادعا سخت است
حراج هستی خود کرده ام در این بازار
به روی دست خودم مانده ام چرا سخت است ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,486
Posted: 18 Sep 2013 17:45
نیزۀ فریاد
ای خدا رونق عشق از دل ناشادم رفت
من که تاوان دلم را به بتان دادم رفت
بر لبم زمزمه ای مبهم اگر می بینی
رد پای غزلی بود که از یادم رفت
گرچه در خلوت دل ساکن اندیشه شدم
تا فراسوی غزل نیزۀ فریادم رفت
بیستون می شوم از خاطره شیرینت
به تماشای اجل حضرت فرهادم رفت
ابرو روی هم انباشته بودم همه عمر
چونکه از چشم بت صومعه افتادم رفت
قحطی واژه و کمبود غزل واویلا
شور افیون دل از دفتر معتادم رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,487
Posted: 18 Sep 2013 17:45
سودای بی سوالی
نوشابه های حسرت در سفره های خالی
باید شبی بگریم گر غم دهد مجالی
جانم کپک زد از غم نانم به گریه آمد
فریاد یک معما آمد ازین حوالی
دیوار سرد خانه روزن ندارد اما
با چشم خسته دیدم گل می رمد ز قالی
در آفتاب یادت پهنای یک کویرم
تا در سرم بسوزد اندیشه های کالی
افسوس رفته ها را می نوشم از خیالم
در آرزوی مردن می گیردم خیالی
گفتم اگر بیایی انبوهی از سوالم
دلمرده را بگیرد سودای بی سوالی
من شعله های سردم خاکستری مقدس
از رقص من ببینی نوری بدین زلالی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,488
Posted: 18 Sep 2013 17:47
دین تازه
ای سیب گونه هایت اغواگر خدایان
ای لایق پرستش ای دلبر خدایان
در مسجد نگاهت یک دین تازه داری
بر بنده سجده واجب گردیده بر خدایان
دست بریده دارم در شب نشین چشمت
تنها نه من که خونین شد پیکر خدایان
یک قطره از نگاهت غرقم کند به خواهش
بگذشته آب مستی هم از سر خدایان
در منبر خدایان ابهام می سرایم
او می برد قیامت در محشر خدایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,489
Posted: 18 Sep 2013 17:53
میزبان خدا
من گل زرد آفتابگردانم
رو به خورشید توست چشمانم
دستهایم قنوت می خواند
بت پرستم ولی مسلمانم
میزبان خدا شوم وقتی
که به میقات دوست مهمانم
می روی تا دوباره برگردی
سر به تشویش در گریبانم
پرتو مهر آفتاب حضور
راز عمر منست می دانم
پرتو عشق می زنی بر من
مثل آیینه باز گردانم
دوست دارم ترا که زیبایی
دوست داری مرا که نادانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,490
Posted: 18 Sep 2013 17:54
جان تفتیده
در کوچۀ هیاهو گم شد دل اسیرم
گستاخ کوچه ها را آیا شود بگیرم ؟
دل می گریزد از من در روزگار پیری
تنهاتر از همیشه بی ادعا بمیرم
در کورۀ محبت تفتیده گشت جانم
بازیچۀ دل خود ،طفل است و من خمیرم
پندم نده برادر در کار عاشقانه
آن بت اگر بیاید والله ناگزیرم
باران اشک چشمم سیلاب آبرو شد
طوفان غم بخیزد از دامن کویرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand