ارسالها: 8911
#141
Posted: 24 Jun 2013 11:29
با کاروان من
با کاروان من
تحرک متروک
صحرا مجال صحبت بود
و کاروان که فرصت اندیشه را
از صحنه ی نمکزار
بر می گرفت
پیمانه های سرخ عطش را
با خواب باستانی کاریز
پر می کرد
ما از میان استراحت شرقی می رفتیم
پستان های بی شیر مادران
با دکمه هایی از شیر
شب را به جاده های شیری می دادند
و چشم های خسته ی مردان
بر کهکشان
شروع شن ها
جاری بود
بر گرد ای تحرک متروک
اینجا نه ابر ، نه گذر باد
دیریست تا معاش نبات را
پیغامی از سواحل تبخیر نیست
و سرنوشت آب
در سفره های زیر زمینی
تقطیر آسمان را از یاد برده است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#142
Posted: 24 Jun 2013 11:30
تا از سپیده گفتگوی مشروط
تا از سپیده گفتگوی مشروط
برخیزد
من
تصویر هجرت از پل
بر می گیرم
تصویر هجرت از پل
از پله ی مناجاتم
تا سفره های شن
تا سفره های زخم
سفر می کند
بر سفره های شن کلماتی آبی مهمانند
مهمان هجرت
ای نفس رفته ی من ای پل متصاعد
که جثه ی زمین را
در آن هزار فرسخ نیلی
می غلتانی
چون است اینکه عشق
جز در هراس مرگ
ما را دگر به خویش نمی خواند
از ما جز استغاثه نمی ماند
از ما درو گران چراگاه های هوایی
اینجا ، میان گفتگوی مشروط
اینجا ، در انتحار اشباح
جز سطل های خالی در چاه های خالی
کی از مزارع نمک
ما را عبور داده ست ؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#143
Posted: 24 Jun 2013 11:33
در باز بود ، اما
در باز بود اما
بسیار دور بود
ما با نقیب قافله می رفتیم
و خون ما که بوی سرخ حماسه داشت
مار و سراب را
تا انتهای حافظه می برد
در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادله ی رؤیا می کرد
در انتهای حافظ لبخند جرعه شط خشک نفهمیدنی می شد
در انتهای حافظه از هیچ کس سؤال نمی کردیم
در انتهای حافظه لبخند می شدیم
ما را نقیب قافله با باد های کاهل می برد
و بوی سرخ جرعه در باد
رفتار ابرهای کاهل را
مست می کرد
شن را سکونت شادی های قدیمی بود
و ما میان شن هایی مستعمل
و چیزهایی از شن می رفتیم
پخش سکوت بود و حریق دقیقه های کویری
در باز بود اما
بسیار دور بود
ما از برای حرف های کمی بسیار می رفتیم
بر چهره هامان حوادث تقلید می گذشت
بر چهره هامان رضایت ما منطقی نداشت
گویی زمین برای ما می چرخید
سقف پرنده های دراز
و جذبه ی غذاهای آفتابی
با آسمان صدای ما را قاطی می کرد
و با صدای آن جهانی ما
مار و سراب
می آمیخت
و در سراب عصمت گنگی
آرمیده بود
و با سراب
محض متروک
چشم نگاه گیر ماران بود
چشم نگاه گیر ماران
انگور باغ های عدن بود
که راه را محیط اساطیر می کرد
و راه ،مهربان بود
و راه
نالان حرکت و هیجان بود
بر جلگه ها
گروه خیال انگیز سنگ ها
افتاده بود
و از پیچش برهنه ی چنبر ها
گرداب فلس های رنگین
بازوی نور برمی خاست
و زهر ،زهر پنهان
در زیر پوست های تزیینی
با ما می آمد
و خاطرات پاشنه ها را
تنها در انتهای هر ره
کامل می کرد
همواره ترس
در انتها فرود می اید
ای روح رهسپار
ای مار
همهمه ی غضروف
وقتی که ترس نامش را گفت
از ترس مست گشتیم
و از هزار پاشنه
ناگاه
مد عظیم زهر
بالا آمد
و سینه ی م مفخم یاران
هفتاد فرسخ درد را
تا انتهای ضلع شکست
برد
شن با نقیب قافله از راه ماند و
ما
افسار برگرفتیم
و چهارپایمان را
به صیقل سپیده دم بستیم
و مثل نقطه ی تعلیق
ماندیم
در انتهای حافظه لبخند جرعه لطمه خورده و رنجور بود
و جرعه ،در سیاهی احشا یأس
با ما از انتقامی عاجز
تجارت معنی می کرد
و شب ستاره ها را در شاخه ها
پرتاب می کرد
و باد بادی اش را مغرور بود
و باد شور بود
در انتهای حافظه در باز بود ، اما
بسیار دور بود
خون در تمام اینه ها جاری بود
و روز
روی سایه ی خود
واژگون شده بود
همواره دسته هایی از دستمزد
با کفش هایی از دشنام
خواب کناره ها را
آشفته می کردند
و بر عبور
حاشیه ای از خون
می دوختند
و گوشت های ساطوری
بر نیمکت های عذاب
پیغام می نوشتند
و از درخت خشک رؤیا
در خواب راهروهای میله ای
و از قصر خون منجمد سرهایی
که خوابشان را
شب ها ، میان موهاشان پرت می کردند
قفل و قلاده می رست
ما روی وحشی در هم کوفته
خم شده بودیم
و روز روی سیاه ی خود شب ترین شب ها بود
برگرد
ای کاروان خسته ،برگرد
ذهن نمک عقیم و نازاست
زیبایی ذغال را
آتش
طی کرده است
و ماهیان قرمز شب را ستاره ها
ترسانده اند
ای ذهن
ای زخم منتشر
صبر میان تهی را
از مزرعه نمک بردار
زیرا سراب های قدیمی حالا در آب های تو جاری است
برگرد
اینجا طبیعت
انسان که می نمود
طبیعی نیست
اینک که گاو های معطر
در راه منقلاب
طرح ئ تپاله می ریزند
و جغد های قانونی
با عنکبوت ها
برنامه می نویسند
تا دوستان جنایت را
در حلقه ی حمایت گیرند
و ایستاده ها
نشسته اند
و انزوای من
بوی کاغذ گرفته است
ایا کسی است
که از دریا
پایین می اید ؟
زیرا زبان آب
الفبای تازه ی اعماق را
به من آموخت
من در کدام ساحل
پیوند شکل و حرکت را دیدم
و پاره های مطلق را
کز هم گسیخته می شد ؟
و آن کدام ساحل ههمواره با من می گفت
ایا قنات های تو دردهای کویر را خواهند نوشید ؟
اعصاب من مگر بر شن ها
آرام گیرند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#144
Posted: 24 Jun 2013 11:34
بر ارتفاع زخم
بر ارتفاع زخم
پرواز داشتم
و ارتفاع زخم
هر لحظه در مقاومت خونم
نام مرا میان فرصت های آبی خاموش می کرد
من با گلوله ای در بال
صیاد را گریخته بودم
و قطره های خونم از ارتفاع زخم
تا آفتاب منتظر تبخیر
متن معلق نفسم را
بسیار نقطه های تعلیق می گذاشت
وقتی که لاجورد اطرافم
بوی عفونت پر ، داد
من با تمام گوشت ویرانم
و با تمامی وزنم
از لاجورد اطراف
بر روی خاک گرم تن انداختم
من از کنار قرمز خود دیدم
در گردش بزاق یاران
تصویر لاشخوران را
که چکمه ی فرشته ها را
بر پای داشتند
و درکنار قرمز من پرسه می زدند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#145
Posted: 24 Jun 2013 11:35
قلبی میان ما می زد
قلبی میان ما می زد
قلبی میان ما زده می شد
که ناگهان
ما را از آن اطاقک مأنوس بردند
دیوارهای زندان
تا کوچه ای نسازند
از پهنا می رفتند
آن سوی پنجره
هر سرفه ای که عابر می کرد
یک کارد از ستاره می افتاد
اینسوی پنجره
هر 24 ساعت یکبار
یک تازیانه از تقویم
برمی خاست
قلب درشت سنگ نمی زد
و برگ
جز در میان باران
از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید
تقویم و تازیانه و
دیوارهای پهن
ما را از آن اتاقک مأنوس
تا 24 سرفه
تا 24 کارد
بدرقه کردند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#146
Posted: 24 Jun 2013 11:52
در اوج خود کبوتر
در اوج خود کبوتر
ترتیب پله ها را باور نمی کند
و دختران آبی
وقتی که آسمان را می بافند
او در میان بال و هوا خود را
ول می کند میان هوا و بال
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#147
Posted: 24 Jun 2013 11:58
و باد
و باد
وقتی که به شاخه اشتباه می آموخت
وقتی که پرنده در میان باد
گهواره ی اشتباه را می جنباند
پرتاب میان دست های من
پنهان می شد
اندیشه که می کردم از سنگ
اندیشه که می کردم از سنگ
در دست من ارتباط پنهان می شد
در دست من آشیانه ی پرتاب
پرتاب که ارتباط بود
اندیشه که می کردم وقتی از سنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#148
Posted: 24 Jun 2013 12:01
از سطح سنگ
از سطح سنگ
تو زمزمه ی باد نهان بودی
تو دانش آفتاب گشتی
کز سطح سنگ
میراث ذره هایت را
با زمزمه ی نهان باد می بردم
با زمزمه ی نهان باد
من سطح سنگ می شدم
که آرزوی شکاف برداشتن
از نیروی پنهانی یک گیاه را می مردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#149
Posted: 24 Jun 2013 12:01
در گفتگوی ما
در گفتگوی ما
فنجان تو کوهستانی ست
وقتی که به واژه های (بوسه های) تو نما می بخشد
وقتی که واژه های (بوسه های) ما نما می گیرند
چشمان تو روح هندسی شان را
در کوهستان پنهان می سازند
چشمان تو روح هندسی دارند
وقتی که فنجان تو کوهستانی ست
و واژه(بوسه) که از کنار دست چپ تو
می افتد
می افتد در دهان راست من
در گفتگوی ما
آن دم که نگاه صخره در نگاه پر
می ماند
او ضلع مربع پریدن را
می داند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#150
Posted: 24 Jun 2013 12:02
آنگاه کویر مشکل را
آنگاه کویر مشکل را
از فاصله ساختند
آغاز مرغ بود
آغاز بال پایدار
و مرغ اول جهان ناگاه
وقتی که کویر مشکل را
از فاصله ساختند
فریادی سخت برکشید
و سمت شن ها را آشفت
فریاد میان آب افتاد
و آب
با زمزمه تارهای صوتی را لرزاند
و حافظه ی قنات را باد آزرد
وقتی که تارهای صوتی
در گوشت آب
می لرزید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)