ارسالها: 24568
#1,491
Posted: 18 Sep 2013 17:56
اشک کوچه
من گدا شدم شاید درب خانه بگشاید
لحظه ای برون آید التفات فرماید
من گدا شدم اما درب خانه می بندد
دست من به درکوبش آنچنان که خون آید
می زنم و می گریم ناله می شوم کم کم
گوش لاله رویان را بیش ازین فغان باید
قفل در به اشک آمد خون کوچه شد جاری
آن صنم که لج بیند بر لجش بیفزاید
با کلون در گفتم حسرت ترا دارم
دست آن صنم هردم بر سرت خورد شاید
چون سحر شود دیگر مرده ام ازین بازی
صخره هم اگر باشد بیش ازین نمی پاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,492
Posted: 18 Sep 2013 17:58
لقمه اشک
مرتع بی علف از برۀ بیمار پر است
توی این قحطی اندیشه دل زار پر است
وهم آیینه نکن حیلۀ راه است سراب
چشم و گوش من ازین بازی پندار پر است
من سوار نفس گرم خودم خواهم شد
بروم تا افق دور که از یار پر است
استخوان میشود این لقمه اگر بردارم
سفرۀ جان من از لقمه شکدار پر است
خنده با کوچ پرستوی تو از خانه گریخت
خلوت حوصله از نغمۀ غمبار پر است
دست خورشید پر انگشت و هر آن یک بر چشم
مشرق اول صبح از تب آزار پر است
توی زنبیل دلم عاطفه دارم بسیار
تا ابد هرچه که خواهی برو بردار پر است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,493
Posted: 18 Sep 2013 18:01
در انزوای غزل
سرم بریده به دستم بزن بزن که برقصم
حدیث عشق خدایان بگو به من که برقصم
شبیه رقص سپندی که در قدوم تو سوزد
بزن تو آتش حسرت به جان و تن که برقصم
مرا اسارت چوبین بد است اگر که بمیرم
رها بکن بدنم را تو بی کفن که برقصم
در انزوای غزلها به یاد آنچه ندارم
به یاد تو بگریزم ز پیرهن که برقصم
بیا شب است و حریفان به انتظار تو اینجا
که ساعتی بنشینی در انجمن که برقصم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,494
Posted: 18 Sep 2013 18:02
نکند که ...
نکند که من بمانم و تو مهربان نمانی
که نمی شود بمانم به عزای مهربانی
نکند لب خمارم نرسد به چشم مستت
نکند فقط خودت را به مزار من رسانی
نشود که کار عشقت بکشد به بی وفایی
نکند که کار دل را به تب جنون کشانی
چه کنم که از خیالت نروم اگر بمیرم
چه کنم که تا خیالت برسم به زندگانی
چه شود که از دهانت بستانم آنچه خواهم
و اگر شود ببخشم به تو جان به مژدگانی
چه کنم اگر ز باغم گل آرزو نروید
نشود که من بپرسم تو جواب من ندانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,495
Posted: 18 Sep 2013 18:02
رقص غنچه
در آسیای بادی من رقص باد کو ؟
بر کاغذ چروک دل من مداد کو ؟
شومینه های تیره بی آتش مرا
رقاص دود نغمه یاران شاد کو ؟
برسفره های نذری من کو اجابتی
در التماس حاجت چشمم مراد کو ؟
رقص بهاری طرب انگیز غنچه ها
بر شاخه های خسته بید کساد کو ؟
من پاره خط مانده در ابهام صفحه ام
تا بینهایت من و او امتداد کو ؟
این نیمه شب به صحبت روزی نمیرسد
در قسمت سیاه دلم عدل و داد کو ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,496
Posted: 18 Sep 2013 18:05
کمال وفا
به پاس عشق قدیمی مرا رها مگذار
تو می روی به سلامت ولی مرا مگذار
اگرچه بار اضافی ترا برنجاند
کنار جاده دلم را دوباره جا مگذار
خدای من دل من را به یاد دلبریت
درین نهایت تشویش بی خدا مگذار
تو می روی ز عبور تو خاک می رقصد
منم که خاک رهم بی نگاه پا مگذار
اگرچه ناقص عشقم تو ای کمال وفا
مرا به حسرت یک عشق باوفا مگذار
منم اسیر تمنا مرا دوباره غریب
درین زمانۀ پر ادعا بتا مگذار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,497
Posted: 18 Sep 2013 18:06
گل ترانه
نمی گذاری اگر دل به حال خود بگذارم
اگر شبی تو نباشی به گریه جان بسپارم
در آسمان نگاهت شهاب عاطفه گم شد
ستارۀ هوس را نمی شود بشمارم
میان باغ تمنا میان روضۀ خواهش
به لطف دختر شبنم گل ترانه بکارم
حریر بوسه بیفشان به دوش من که نمیرم
نگو که حوصله باید نمی شود که ندارم
تو اوج عشوه نوری تو کهکشان غروری
به من بتاب و برقصان مرا مرا که غبارم
شبیه بغض بهاری دلم گرفته ازین جا
درین کویر مکرر کجا روم چه ببارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,498
Posted: 18 Sep 2013 18:06
چرا نمی گذرد ...
چرا نمی گذرد نازنین زمان بی تو
شکسته چرخ فلک هم در آسمان بی تو ؟
نه دیگر از دل خود انتظار دارم من
به انتظار چه باشد چو دیگران بی تو
بهار با تو برایم همیشگی می شد
خزیده در همه باغها خزان بی تو
ببین که گریۀ من از غمت روانی شد
که ذوب می کند آری تن و روان بی تو
دلم به کاه و فراقت به کوه می ماند
نگاه کن که شده کوه کهکشان بی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,499
Posted: 18 Sep 2013 18:09
رعد نگاه
مژدگانی می دهم هر کس مرا پیدا کند
بند غم از دست های خستۀ من وا کند
قطره های اشک من زنهار با رعد نگاه
می تواند نوح را هم غرقه در دریا کند
من نه هرگز لایق اسرار داری می شوم
بیم آن دارم که چشم بی حیا افشا کند
سالها پیش از در دیوانگی خارج شدم
می شود من را بیابد یک نفر رسوا کند
اینکه عزراییل پیدا می کند آیا مرا
می کند می ترسم او امروز را فردا کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,500
Posted: 18 Sep 2013 18:10
جلبک
جلبک از تشنگی سنگ به هم می ریزد
شعر یک آدم دلتنگ به هم می ریزد
رفتی ای ماه ولی کاش که می دانستی
ضربان دل شبرنگ به هم می ریزد
آهنی و اشک قناری تا کی
مشق زندان مرا زنگ به هم می ریزد ؟
رقص من با همه ساز خودش می بیند
می برد دستی و آهنگ به هم می ریزد
پرچم صلح من و موی سپیدم آیا
رسم پیچیدۀ این چنگ به هم می ریزد ؟
عاشقی با هوسی نام به هم می پیچد
عاشقی با نفسی ننگ به هم می ریزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند