ارسالها: 24568
#1,521
Posted: 20 Sep 2013 11:28
قطار لحظه
قطار لحظه واگن ثانیه ها چه تند گذشت
در ایستگاه زمان گرد انتظار نشست
مسافری که نیامد و مهلتی که نبود
و کودکی که به آجر غرور لحظه شکست
سوار واگن خویشم و حسرت دیروز
قطار می رود افسوس کاش بر می گشت
قطار رفت و نماند مگر غبار خیال
به روی بوته رویا ، میان باور دشت
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خلوت آیینه
قاب دل خالیست تصویرت کجاست
عکس تو در خلوت آیینه هاست
لحظه هایت را برایم هدیه کن
هدیه خواهم کرد آنچه مال ماست
کوچه ها مستند از بوی عبور
یا عبور توست یا بوی خداست
قصۀ تقدیر این باشد که هست
کار خوبان وعده کار ما وفاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,522
Posted: 20 Sep 2013 11:28
چشم خراب
کاش امشب ثواب می کردی
حاجتم مستجاب می کردی
خواهشم را جواب می دادی
چهره ات بی حجاب می کردی
کاش حرفم قبول می آمد
روی قولم حساب می کردی
وقت مرگم دوباره می آیی
کاش یک کم شتاب می کردی
حال مرا چنان که می خواهی
مثل چشمت خراب می کردی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,523
Posted: 20 Sep 2013 11:29
عطر دامن
فقط سکوت می کنم اگر مرا صدا کنی
مگر دوباره ای صنم ندای احمدا کنی
قیام میکند دلم برای بوسه های تو
اگر ببوسدت شبی ، قیامتی بپا کنی
من آن مریض خسته ام اگر برانیم ز خود
مگر به عطر دامنت دوباره ام دوا کنی
صفای چشم مست تو مرا به سعی می کشد
و مست می شوی اگر که سعی در صفا کنی
دعا کنم اگر شبی مرا بخاطر آوری
به یاد عشق پاک من برای من دعا کنی
اسیر زلف سر کشم مرا مران ز درگهت
چگونه می شود که تو اسیر خود رها کنی
نمی شود که یاد تو جدا شود ز جان من
مگر تن نحیف من ز جان من جدا کنی
تو ای خدای بوسه ها مرا رسالتی بده
بگو که می توانیم اسیر بوسه ها کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,524
Posted: 20 Sep 2013 11:30
گل اخلاص
فرصت نمی شود که ز حیرت فرار کرد
باید که عشق وقف دل بی قرار کرد
باغ خیال نشئۀ عطر است ای عزیز
وقتی که خاطرات تو از من گذار کرد
باید نوشت یک غزل از واژه های تو
آنرا به پیشگاه عزیزت نثار کرد
پاییز می شوم اگر از عشق بگذرم
با عشق می توان همه جا را بهار کرد
دل می گریخت گاه از روزن هوس
باید اگر دلیست در آتش مهار کرد
بشنو مرا وگرنه به دل یاد داده ام
بایست در مناره حسرت هوار کرد
من را ببخش چون که دلم در هوای تو
پنهان گناه توبه ولی آشکار کرد
وقتی بناست زنده بمانم بدون تو
باید نبود و مرد و به مرگ افتخار کرد
کمیاب می شود گل اخلاص عاقبت
باید به حکم عقل کمی احتکار کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,525
Posted: 20 Sep 2013 11:38
فانوس اشک
فانوس اشک ، طاقچه انتظار ، خانه صبر
امید وصل تو تنها مرا بهانه صبر
در مغازۀ تقدیر می روم همه روز
مگر که قیمت غم کم کنم ز چانه صبر
درخت خشک تبر خورده ام مگر چه شود
که آب اشک دهم او دهد جوانه صبر
فقط رباعی غم ، شعر تب ، قصیدۀ دل
به ساز دل ، نی دلخوان بخوان ترانه صبر
برای طفل دلم این یتیم بد هنگام
به رسم هدیه بخوان شعر کودکانه صبر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,526
Posted: 20 Sep 2013 11:39
اسیر خلسه
غم تو کار دلم را خراب خواهد کرد
تمام هستی من را بر آب خواهد کرد
دلت شبیه مسیحا و من در اوج صلیب
گمان نکن که بمیرم ثواب خواهد کرد
به پاست آتش منقل کمی تعارف کن
دلم برای تو خود را کباب خواهد کرد
اجل برای من امروز نقشه ای دارد
اگر تو دیر بیایی شتاب خواهد کرد
اسیر خلسه خویشم و بی نیاز حشیش
خیال چشم تو کار شراب خواهد کرد
مرا اگر تو ببخشی که بی تو می مانم
خودم همیشه خودم را عذاب خواهد کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,527
Posted: 20 Sep 2013 11:39
هیچ آباد
غریب غربت خویشم ز حسرت خیز تنهایی
که از تنها بپرهیزم به حکم پیر شیدایی
فریب خویش را خوردم که در خود اینچنین مردم
که از بیگانگان این سان نخوردم تیر رسوایی
دل مردم گریزی هست و عزم نا کجا رفتن
ز هیچ آباد بگذشتن ، گذشتن از من و مایی
کدامین جاده خواهد رفت تا سر حد بی خویشی
که سر بگذارم اندر آن به شور بی سرو پایی
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
صدای غم
عشق دارد ریشه در اندیشه ام
در کویر عشق بازی ریشه ام
بیشه زاری هست دشت بی دلی
من تمام رونق این بیشه ام
با تو در بازار سرمستان شهر
سر خوش سر مست بازی پیشه ام
من که خود دل سنگ صحرای غمم
گر تو سنگم می زنی من شیشه ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,528
Posted: 20 Sep 2013 11:41
عروج
عیار عشق تو چند است دلبرم می گفت
دلم به پای که بند است دلبرم می گفت
دلم نه لایق عشق است پیش موی بتان
کم است یا به کمند است دلبرم می گفت
کجاست فرصت تقصیر در نوازش باغ
بهار رو به گزند است دلبرم می گفت
بها نمی دهد اینجا کسی به ناز غزل
غزل بلوغ چرند است دلبرم می گفت
حدیث حضرت مجنون و شرح حال فراق
هزار تجربه پند است دلبرم می گفت
بحیله ره نتوان برد تا کرانه عرش
عروج کار سپند است دلبرم می گفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,529
Posted: 20 Sep 2013 11:44
شوکران
عمر کوتاه بسر شد و نیاورد کسی
زخم جان سوز مرا مرهم فریاد رسی
آنکه پنداشته بودم که رفیقم باشد
استخوانم به گلو ، چشم مرا بود خسی
من در این فاجعه زاری که جهانش نامند
شوکران خورده ام از ساغر هر دوست بسی
مهلت رفتن از این منزل فانی به سر آ
بشنوم کاش ز ناقوس اجل من جرسی
مبتلا بوده ام من از اول خلقت به بلا
بر نیامد همه عمرم به حلاوت نفسی
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
شب یلدا
عشق با دیوانگی خو کرده بود
بینوایی سوی من رو کرده بود
عشق با بیچارگی هم خانه بود
بی دلی هم رو بدین سو کرده بود
روز او همچون شب یلدا سیاه
هر که روزی رو بدان کو کرده بود
غیر احمد کز ازل آواره بود
هر که را آواره بود او کرده بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,530
Posted: 20 Sep 2013 11:46
عهد اولین
عمر مرا ستانده ای خون ز دلم چکانده ای
باز بگو برای من اشک چرا فشانده ای
می زنی ام که خود برو هر چه زنی نمی روم
در سر عشق و عاشقی درس مرا نخوانده ای
گفته ام و نگفته ای آنچه ز عشق می شوی
بر سر عهد اولین مانده ام و نمانده ای
می شکنی شکسته را احمد جان گسسته را
تا به کجا و تا به کی می کشی و کشانده ای
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
اردیبهشت
با تو مثل خدا شدم آخر خندۀ سرنوشت یعنی این
خانه از عطر دامنت پر شد رویش گل ز خشت یعنی این
لذت گرم ظهر تابستان خنکای قشنگ پاییزی
برف دی ماجرای پیکر تو ، با تو اردیبهشت یعنی این
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند