ارسالها: 24568
#1,641
Posted: 5 Oct 2013 19:36
رباعی ۴۰
در كمند چرخ بي امان پيچش و تاب
بيدار گهي بصبح و شب خفته بخواب
ناخوانده ز رمز و راز اين كهنه كتاب
مبهوت كه هيهات چه طي گشت سراب
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۱
آورد بيك دمي بيك آهم برد
آنگونه كه مي خواست مرا راهم برد
زنهار ندانم زكجا آمده ام
وز دست قضا ره بكجا خواهم برد
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۲
ارابه دهر مي زند چرخ بسي
بي آنكه نمايد اعتنائي به كسي
اي شاه و گدا بدان كه حتي نفسي
گردون نزند چرخ بكام مگسي
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۳
اي مرغ سحر بخوان سرودي خوشخوان
انداز مغني طربي در دل و جان
كاين باد صبا بگوش بيدي لرزان
خواند كه زهي چند صباحي مهمان
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۴
صاحبان تاج و تخت كردند جلوس
پرويز و قباد و خسرو وكيكاووس
با خاك بناچار شدندي مانوس
وز مقربان كسي نيامد پابوس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,642
Posted: 5 Oct 2013 19:44
رباعی ۴۵
مي ساخت ظريف كوزه اي كوزه گري
بشنيد به ناله كوزه دارد خبري
كز خاك من امروز تو داري هنري
وز خاك تو سازند بفردا اثري
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۶
من چرا همه منم منم مي گويد
من در من ناچيز چه را مي جويد
من در خود من از خود من مي رويد
من ما چو شود ما دل من مي پويد
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۷
از گلشن ترديد چو گل بشكفتم
وندر صدف تجربه ها در سفتم
اندوخته هر چه بود يك يك گفتم
از خواب پريدم و دوباره خفتم
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۸
پيك روز و شب دهد پياپي پيغام
كاين دار فنا بكس نمي دارد وام
آمدند و رفتند حريفان بنام
گفتند چه خوابي چه خيالاتي خام
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۴۹
درياب همي پرده اسراري هست
وندر پس آن جلوه پنداري هست
در طرح زمين نقطه و پرگاري هست
با آمدگان و رفتگان كاري هست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,643
Posted: 6 Oct 2013 21:46
رباعی ۵۰
تاجيست كه بر تارك جم مي نهدش
جاميست جهان نما به جم مي دهدش
هم بر سر تخت سلطنت مي بردش
هم زاوج عزت به زمين مي زندش
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۵۱
يكچند بچرخي نخ دوكيم همه
در سوزن خياط سلوكيم همه
با چرخش دوك جمله كوكيم همه
گاه از گرهي چين و چروكيم همه
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۵۲
از آمدن و رفتن چار و شش و هشت
دريافتمي كه چرخ بيهوده نگشت
هر آمده ناتوان و حيران بگذشت
هر رفته نشاند سبزه و خاك بدشت
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۵۳
ما جمله مسافران اين خرگاهيم
در گردش گردونه پري از كاهيم
اين چند صباح قيد و بند جاهيم
در آخر كار بسته يك آهيم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,644
Posted: 6 Oct 2013 21:50
رباعی ۵۴
يكدم به بناي من و تو پردازند
وآنگاه بيك آه برون اندازند
اين كوزه گران كه در هنر اعجازند
از خاك من و تو كوزه ها مي سازند
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۵۵
موري ببرد راه سليمان رهي
موري ببرد آه سليمان سهي
گوري بفتد بدام بهرام گهي
گوري بستد دوام بهرام شهي
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۵۶
دنيا كه چو كاروانسرايش خوانند
منزلگه هر پير و جوانش دانند
آيند و نشينند و گذارند و روند
دل را به نشيب و به فرازش رانند
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۵۷
دنيا گذراي اضطراب من و تست
آخرت سوال بي جواب من و تست
آنانكه بخاك خفتگان خاك شدند
خاكسترشان بستر خواب من و تست
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۵۸
عمر ظاهرا بي سر و ته يك قدمست
يعني زپس عالم امكان عدمست
گوريست كه دام صيد صد بهرامست
خوابي كه خيال صد كيا تاج جمست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,645
Posted: 6 Oct 2013 21:56
رباعی ۵۹
اي آنكه جلاي هر بهاراني تو
سرچشمه آب چشمه ساراني تو
فرمانده ابر و باد و باراني تو
در شوكت سبز سبزه زاراني تو
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۶۰
آندم كه به آب و گل سرشتند مرا
در خلقت مخلوق نوشتند مرا
روحي بدميدند درين قالب جسم
در مزرعه زمانه كشتند مرا
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۶۱
جانا به ديار تو سفر خواهم كرد
در راه سفر بسي خطر خواهم كرد
بر جمال ماه تو نظر خواهم كرد
زين كار خوشا كه ترك سر خواهم كرد
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۶۲
گويم بنما رخي تو گوئي پيداست
گويم كه كجا توئي تو گوئي هرجاست
گويم كه كجا منم تو گوئي دنياست
گويم چه فريباست تو گوئي روياست
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۶۳
از غيب نوشتند بپاي من و تو
وآنگاه سرشتند بناي من و تو
در گلشن روزگار بذر من و تو
كشتند و بهشتند چهاي من و تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,646
Posted: 6 Oct 2013 22:01
رباعی ۶۴
خواهي زجمال دوست تابنده شوي
بايد كه زاهل خاك دل كنده شوي
من را به ضمير خويش يابنده شوي
وز منيت خود برهي بنده شوي
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی۶۵
مرغان هوا قبله حاجات شدند
يكپارچه محتاج مناجات شدند
آنانكه بوصل تو ببستند دخيل
شيداي جواب احتياجات شدند
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی۶۶
اي آنكه توئي بناي هستي حقا
بر هر دل بيكسي نشستي حقا
عهد و توبه را نيز شكستم ربي
درهاي اميد را نبستي حقا
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۶۷
ويرانه دلم ره به خرابات تو جست
جوياي تو شد قبله حاجات تو جست
در ذره ناچيز مباهات تو جست
واقع دو جهان را همه در ذات تو جست
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی۶۸
از چشم تو بس چشمه عشقست روان
بس راز بهر رشته موي تو نهان
يك چشمه چشم تو مرا عاشق كرد
وندر خم يك رشته مويت حيران
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,647
Posted: 6 Oct 2013 22:05
رباعی ۶۹
هر دم دل من هواي كوي تو كند
راضي به رضاي خلق و خوي تو كند
هر جا نگرم عكس تو در قاب وجود
دل را سببي كه جستجوي تو كند
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۷۰
ايوان فلك نقش و نگاري دارد
هر منظومه عظم به كاري دارد
وين خط زمان روزشماري دارد
بي شك همه آفريدگاري دارد
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی ۷۱
آنكه خوانمش نيست بجز حضرت دوست
دنيا به جمال حضرت دوست نكوست
گر شود جداي استخوانم از پوست
گر خاك شوم ذره شوم جلوه اوست
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 9253
#1,648
Posted: 7 Oct 2013 21:12
گمگشته
بیان نامردیهاست اینهائی که من گویم
همان بهتر بهر جمعی رسم کمتر سخن گویم
شب و روزم بسوز و ساز عمر بی امان طی شد
گهی از ساختن نالم.گهی از سوختن گویم
خدارا مهلتی ای باغبان تازین قفس گاهی
برون آرم سر و حالی بمرغان چمن گویم
مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم
بگویم عاشقم. بی همدمم .دیوانه ام.مستم
نمیدانم کدامین حال و درد خویشتن گویم!
از آن گمگشتهء منهم.نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#1,649
Posted: 10 Oct 2013 02:12
مجنون
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده بادهشان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلیای شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
،گر تو فرعون منی، از مصر تن بیرون کنی
در درونحالی ببینی موسی و هارون خویش
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی؟ جوابم داد: بر قانون خویش
گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیای
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنّون خویش
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش
باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدل تریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهرهی گلگون خویش
من نیَم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویش
در بهشت استَبرق سبزست و خلخال و حریر
عشق نقدم میدهد از اطلس و اَکسون خویش
دی منجم گفت: دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش: آری ولیک از ماه روزافزون خویش
مه که باشد با مه ما؟ کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
مولانا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#1,650
Posted: 10 Oct 2013 02:13
مستی
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم
جان سپاریم و دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم
تا نجوشیم و از این خنب جهان برناییم
کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم
سخن راست تو از مردم دیوانه شنو
تا نمیریم مپندار که مردانه شویم
در سر زلف سعادت که شکن در شکن است
واجب آید که نگونتر ز سر شانه شویم
بال و پر باز گشاییم به بستان چو درخت
گر در این راه فنا ریخته چون دانه شویم
گر چه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم
گر چه شمعیم پی نور تو پروانه شویم
گر چه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم
تا بر این نطع ز فرزین تو فرزانه شویم
در رخ آینهی عشق ز خود دم نزنیم
محرم گنج تو گردیم چو ویروانه شویم
ما چو افسانهی دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
مصطفی در دل ما گر ره و مسند نکند
شاید ار ناله کنیم اُستن حنانه شویم
نی خمش کن که خموشانه بباید دادن
پاسبان را چو به شب ما سوی کاشانه شویم
مولانا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم