ارسالها: 9253
#1,651
Posted: 10 Oct 2013 02:15
روز وصل
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
مولانا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#1,652
Posted: 10 Oct 2013 02:17
تا کجا
مثل یک کابوس ما را به رویا می بری
پشت ردت تا کجا ما را به هر جا می بری
باز هم دعوت به طوفان کن مرا اما بدان
من دلم دریاست دریا را به دریا می بری
من شبیه یوسفم راه سقوطم چاه نیست
چون بیندازی مرا در چاه بالا می بری
دل خوشم گر دل به غیر از من به هرکس باختی
بردنی ها را فقط از سینه ما می بری
با همان یک حرکت اول نگاهم مات بود
ماتم از اینکه پس از یک عمر حالا می بری
مثل یک کابوس ما را به رویا می بری
پشت ردت تا کجا ما را به هر جا می بری
روزبه بمانی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#1,653
Posted: 10 Oct 2013 02:20
پیش از ازل
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
.
.
.
...من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
...چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
افشین یداللهی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 24568
#1,654
Posted: 13 Oct 2013 18:31
بیوگرافی یاسین حمید مقدمیان مقدم
راستش تصوری از تصویر لحظه تولّدم ندارم ولی به گفته والدینم
صبح هشتمین روز از فتح سرزمین زمستان به دست مُنجـی بهــار بود که سکوت آرامبخش
سپیده سحـرِ اهواز به صدای گوشخراشم آشفت و رنج خستگی چند ماۀ مادرم به ثانیه هایی
ازسهم فراغت دست یافت.دوست داشتن و عشـق ورزیدن را از مــادرم آموختم ولی زمانِ
دغدغه بروز احساساتم را یادم نیست از زمانی که یادم هست نوشته های احساسی دیگران
را که میخواندم حس شعف ولذّت عجیبی در خود می جُستم لاجرم بر آن شدم که درونم را
ترسیـم کنم،این شد که قلم به دستم افتاد و تندیــس شدم...
مجموعه ای که پیش روی شماست با نام "مجموعه شعر تندیس" مشتمل بر سه فصل :
آسمان آرزو آبی ، آسمان باران پائیز ، آسمان پنجره خاطره ، آخرین کتاب بنده می باشد
.که در سال یکهزار و سیصد و نود و دو منتشر شده است
یاسین حمیدیان مقدم (تخلــص : تندیــس)
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,655
Posted: 13 Oct 2013 18:34
آرزو
کبوتر فردا از خوشة امروز دانة امید می چیند.
عشق
طنین انعکاس دوستیهاست
و قلب مجمری است از آتش و هوس،
آسمان دشتی است لبریز خواهش،
ستاره گان فانوسکهای آشتی اند
و آفتاب رهواری که فردا را نفس می کشد،
شقایق در عزای داغ کهنة خویش،
غروب، شکست غرور کوه را نظاره می کند،
و آرزو،
آرزو سروی است که بر آستان خدا
سر می ساید.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,656
Posted: 13 Oct 2013 18:35
آرزو ۲
ستاره گان زاییدة کرشمة مهتابند
و ماه طلایه دارِ آسمان،
مهپاره بتی که حوریان
به نجابتِ نگاهش نماز برند.
صبح
وهمی که در دیده گان بیداران
رنگ می گیرد
و مهتاب را در ذهن
به خاطره بدل می کند،
امید
پرنده کوچکی است که ناشیانه پرواز را تجربه می کند،
زندگی
نهری است
که از فراز شیارهای زمین
جریان را می آفریند،
آرزو
عشوه رنگین کمانی است
که چهرة دختر باران را می خراشد،
و عشق،
عشق بارانی جادویی است
که این عناصر را تر می کند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,657
Posted: 13 Oct 2013 18:37
آرزو ۳
شعر آبستن واژه است
و واژه امانت مطلق زندگی که بر دوشِ بشر است،
بشر را آرزویی بزرگ در دل شایسته تر است
از آرزوهایی خُرد که در آئینة ذهن تکرار می شوند
و با تلنگر موجی سرد ، کتاب فراموشی
را بر بستر دریای خاطرات ورق می زنند.
بیایید دل را خانه آرزو کنیم
و دل همان آبی لایتناهی دلبستگی ها ست
به بودن ، شدن ، رفتن
و صدف تمنای دریای انتظار
خواب مروارید را خمیازه می کشد
بی آنکه بغض ابری ترکیده باشد .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,658
Posted: 13 Oct 2013 18:38
آرزو ۴
عشق موهبتی است
که میان تلنگر یک نگاه نطفه می بندد
و زندگی
جوشش نهریست که از روشنای چشمة عشق
تا همیشه جاریست.
نیلوفرهای حاشیة رود
خوابهای معصومانة ستاره گانند
که با بلوغ خورشید به تاراج می روند،
و شبنم
اشک حزن آلود پایان همآغوشی
ماهتاب و آیینه است،
پاییز
زیباترین مصرع شعر طبیعت،
و سرو
غرور کوچک کوه را به سخره می گیرد.
آرزو
عاشقانه ترین تعبیر
هجرت فصول دلتنگی هاست
در واحة شادی،
و بر بستر ابر
دختر باران در تب رسیدن
به یاسِ باغچه
خواب های آشفته می بیند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,659
Posted: 13 Oct 2013 18:39
بهاریه
شاید با هدیة یک شاخه گل
بهار جاری نگردد
ولی یک گل
یادآور خاطرات سبز بهار است
در شوره زار دشت.
بهار
در دستهای توست
در تمنای من
هنگامی که برای چیدن یک
بوسه
فواره می شوی ،
بها ر
د ر دید ه گان توست
در اشتیاق دستانم هنگامی که تورا
در آ غوش گرم می فشارم،
و بهار
از لابلای لب های تبدارت
می شکفد
هنگا می که می گویی
د وستت دارم ،
بها ر د ر تو نفس می کشد
چرا که قلب تو در سینه با یاد
عشق می لرزد،
بیا بهار را رهایی بخشیم
از قاب گَرد گرفته انتظار
و شاپرک خاطره را رخصتی تا
در گوش شقایق
سوز عاشقانه راز کند،
لحظة عشق فرا می رسد
خدای ر ا مجا لی .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,660
Posted: 13 Oct 2013 18:40
بهانه ای برای بودن
پائیز را بهانه ای باید
تا ما ه سرود مهتاب را بسراید.
جنگل را بهانه ای باید
تا سرو سر بر آسمان بساید.
زندگی را بهانه ای باید
تا لبها به کلید لبخندی بگشایند.
عشق را بهانه ای باید
تا قلبها وسعت یابند،
و ا نسان را آرزویی باید تا دوست بدارد
بغلتد میان مخمل آغوش دشت گل سرخ،
پرواز کند
تا اوج آبی خدا
خدا شود
و تو این بهانه ای
ای سرو فراز
آرزو.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند