ارسالها: 24568
#1,681
Posted: 13 Oct 2013 19:40
آرزو
مهتاب از سرشاخة شب
به اشتیاق دیده گان منتظرم می چکد
و ستاره گان راز مگوی فردا را
در گوش هم پچ پچ می کنند،
نسیم عشقی
به ساقه های طرد قلبم می وزد
و زندگی را
از فراز آبشار اشتیاق
به هزاران قطرة دل خوشی تقسیم می کند،
گونه های تب دار لادن
رویای شبنم را
در تار و پود خواب می بافند
آفتاب گردان
از هجر آفتاب
سرشکسته و پژند
سر به گریبان دارد،
رسول فردا با معجزة خورشید
از خاوران قیام خواهد کرد،
صبح خواهد آمد
و خرام آفتاب
وصال را به دل های عاشق
هدیه خواهد داد،
شاید نهال آرزوی من نیز
به گل نشیند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,682
Posted: 13 Oct 2013 19:41
اکسیر
آفتاب جادوی دیروز است
مهتاب ابهت امروز
و عشق اکسیر فردا.
ستاره گان
شب چراغ راه فردایند
و باران
طلسم شفابخش رفتن را
در اشتیاق نهرها جاری می کند
هنگامی که ماندن مردن است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,683
Posted: 13 Oct 2013 19:45
ایلیا
من ایلیا هستم
در بهار با بهانة نرگس خواهم رُست،
در پائیز پرواز را به پرستوها خواهم آموخت.
من ایلیا هستم
صبور، سنگین و آرام،
در بهار با داغ شقایق به سوگ می نشینم
و بر پشت قاصدک ها پیام عشق خواهم آورد.
من ایلیا هستم
با قلبی برهنه تر از خورشید
و با عشقی سوزان تر از اشک.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,684
Posted: 13 Oct 2013 19:50
خاطره
گاهی دست در
جیب دیروز بریم،
با دستمال ذوق
از تصویر خاطره غباری گیریم،
چشم ها تیز کنیم
دل را به میهمانی احساس دیروز بریم،
کبوتر شوق را گاهی
بر لانة گذشته پرواز دهیم
تا به باز نشیند
نرگس کاشته شده
در دیروز.
احساس را از سایه گاه آلاچیق امروز
بزیر باران خاطره
برانیم گاهی،
کنار نهر جاری شده از
چشمة دیروز بنشینیم
دست و رویی آب زنیم
یادی کنیم از اقاقی دوست
که در دشت دیروز نهالی بود نوپا
و بدانیم اگر دیروز نبود
آفتابی نمی کرد روشن
پهنای شب
فردا را.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,685
Posted: 13 Oct 2013 19:51
دوست
صداقتش
آئینه را صیقل می داد
دیده گانش
لانة کبوتران سپید آرامش،
و دستانش
گلدانی لبریز از شکوفه های سیب،
روحش
غرور کوچک کوه را به سخره می گرفت
و سرو سر بر آستان وقارش می سایید،
بزرگ بود، آنقدر بزرگ که در وسعت قاب افق نمی گنجید
و صداش
چنان گرم که
قلبِ آئینة خورشید را می سوزاند،
لبخندش
اکسیر حیات بود
و آفتاب از شرم ستاره گان چشمان
در قلب بزرگش بیتوته می کرد،
محبت شوری بود
که از سر انگشتانش نشأت می گرفت
و عشق
میان آغوش گرمش گم می شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,686
Posted: 13 Oct 2013 19:52
ستاره
در افق بی فروغ آیینه ام
بارقه ای بهت دیده گان سرگردانم را خیره ساخت
انعکاس شفق جاری شد،
گرمای رخوت آوری در روحم پیچید
و آبی زندگی در من بیتوته کرد.
میان تَوهّم آب و آئینه،
نیلوفری به تار و پود رؤیاهایم می پیچید
و من در لحظه لحظة پیچش های پرمهرش
خودم را هر دم اسیرتر یافتم،
عطر نفسش مرا مسحور کرد
چشمانم را از آئینه چیدم
سر برگرداندم، او را یافتم
با تن پوشی از مخمل سرخ غزل
و پولک های مهربانی
که از لابلای چین های وجودش جلوه می کرد،
خورشیدی در سینه اش می طپید
و دستانی وسیع به پهنای بیکران
به دو سوی افق
از اشتیاقش جاری بود.
تبسم سپیدی
بر سرخ بوته های
تب دارِ لبانش ناز می کرد
و ستاره گان در دیده گان دلفریبش
لانه داشتند
نامش چون چشمان سوزانش
سوزان بود،
او ستاره بود
آری او یک فرشته بود!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,687
Posted: 13 Oct 2013 19:58
سرگردان
بام شب کوتاه است
ستاره گان با دیده گان دریده
به بُهت نقره ای کوه خیره می شوند
و نو عروس مهتاب
با نخوت و تکبر به حجلة شب می خرامد.
نسیم گرمی
گونه های لادن
را غرق بوسه می سازد،
سروهای فراز در نقره فام آسمان
زیر قدم ماه
سر به تواضع فرو می آرند،
مادر خورشید
در بستر غرب
خواب آفتاب گردان می بیند
و عشق
پرسه زنان در کوچه ها
در جستجوی
دلی بی درد است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,688
Posted: 13 Oct 2013 22:00
شور باران
صبح دلگشایی بود
ابرها دست نوازش باران
بر چهرة خشن و خشک زمین کشیدند،
و زمین چون نوباوه ای شادان
زیر نم پاش باران
چهره از شرم فرو برد
اطلسی ها گل دادند من جوانه زدم
و عشق به بار نشست،
آرزویی تازه شکوفه کرد:
ای کاش همیشه
باران می تراوید.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,689
Posted: 13 Oct 2013 22:01
عاشقانه
صبح بی خورشیدی
از افق خمیازه کشان بیدار شد
ابرهای جوان
پائیز را به هم تهنیت می گفتند
زمین زیر نوازش انگشتان باران
بغل بغل ناز به سبد عشوه می ریخت
شمعدانی ها از شوق آواز می خواندند،
عشق چون نسیمی خوش
پرسه زنان در کوچه ها
هوش از سر آدمی می برد
عطر زندگی در روحم پیچید
در زیر باران عشق را به رایگان می بخشد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,690
Posted: 13 Oct 2013 22:02
کاروان
آسمان خاکستری بود
زمین خاکستر
قلب ها سیاه، فضا آکنده از اندوه،
کاروانی می گذشت
نسیم عشقی در افق پیچید،
آسمان آبی شد
زمین سبز
قلب ها سرخ
لبخند ارزان شد،
کاروانی می گذشت
جای خورشید
آرزو در آسمان می درخشید.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند