ارسالها: 24568
#1,791
Posted: 23 Oct 2013 19:08
انتظار
هم چو ن نگاه خسته ی شب فرسود
چشمی که عاشقانه به راهت بود
رفتی و از نگاه تو ردّی نیست
در زیر این کبود غبار آلود
در دیده هم چو اشک نماندی دیر
از سینه هم چو اشک گذشتی زود
در من هنوز شور جنون جاری است
در تو شکو ه عشق اگر آسود
بعد از تو دست های کسی با مهر
قفل سکوت پنجره را نگشود
ای چون غبار خاطره ها در یاد
ای عشق بی شکیب، ترا بدرود
روزی دوباره هم چو بهاری سبز
می آیی ای همیشه ترین موعود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,792
Posted: 23 Oct 2013 19:10
سفره اندوه
باز امشب دل چه تنها مانده است
دست هایش در خدایا مانده است
سفره ی اندوهم امشب خالی از
اشک و آه و ای دریغا مانده است
یک تبسّم یک نگاه آشنا
در سکوت خانه ام جا مانده است
موج هایی آمد و او را ربود
چشم هایم سمت دریا مانده است
راز آن چشمان در خون خفته چیست
با من این تشویش و امّا مانده است
با غم و حسرت گذشت امروز من
روبرویم وهم فردا مانده است
شعله ی آهی و بغضی سر به زیر
یادگار این دل وامانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,793
Posted: 23 Oct 2013 19:11
ناگهان
باز عشقی تازه در من پا گرفت
باز هم دل دامن صحرا گرفت
باز مجنون دل دیوانه ام
در شب گیسوی لیلا جا گرفت
هستیم را سوخت و با من هرچه بود
آخر این عشق جنون آسا گرفت
سایه ای از طرح یک لبخند بود
آن چه دل را از من شیدا گرفت
گردبادی بود و در جانم گرفت
آتشی شد خشک و تریک جا گرفت
ناگهان در یک غروب نازنین
یک نگاه آتشین درما گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,794
Posted: 23 Oct 2013 19:11
زمزمه جادویی
کسی از پنجره ی باز مرا می خواند
با نگاهی پرآواز مرا می خواند
کسی از جنس شب و شعر و شقایق هر شب
تا سراپرده ی یک راز مرا می خواند
شطّی از آینه و نور و غزل می بارد
شبحی زمزمه پرداز مر می خواند
همه ی هستی من محو نگاهی است غریب
نگهی خانه برانداز مرا می خواند
من از او دورم و آن زمزمه ی جادویی
چه صمیمانه به آواز مرا می خواند
گردبادی که مرا سخت به خود پیچیده است
با کدامین پر پرواز مرا می خواند؟
بین من تا افق روشن او فاصله هاست
او ولی باز مرا باز مرا می خواند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,795
Posted: 23 Oct 2013 19:12
خواب پاییزی
تمام روزنه ها را توبسته می خواهی
تو بال جلجله ها را شکسته می خواهی
دریغ از تو دریغ! ای تجسّم احساس
که تار و پود دلم را گسسته می خواهی
مرا و شعر مرا چون غروب یک پاییز
همیشه ساکت و رنجور و خسته می خواهی
تو دل سپرده ی شب های تار بی سحری
چگونه جلوه ی صیحی خجسته می خواهی
من از شکوه شکفتن چه گویمت، وقتی
بهار را تو به قابی نشسته می خواهی
تو رمز و لذّت پرواز را نمی دانی
که بال چلچله ها را شکسته می خواهی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,796
Posted: 23 Oct 2013 19:13
تقدیر
کمر بسته دستی به ویرانیم
ومن در خیال گل افشانیم
کدر کرده چشمان آیینه را
نفس های سرد زمستانیم
چه رفته است با من که در هر نفس
پر از لحظه های پشیمانیم
نهان کرده ام زیر این خنده ها
حدیث غم و اشک پنهانیم
رقم خورده تقدیر من این چنین
که عاشق شوم تا بسوزانیم
تو را چشم در راهم! آری هنوز
که با یک نگاهت بمیرانیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,797
Posted: 23 Oct 2013 19:14
باغ متروک
دگر چشمت آیینه ی راز نیست
نگاهت به مستی غزل ساز نیست
دلت باغ متروک صد خاطره ست
که مرغی در آن نغمه پرداز نیست
تو تکرار مضمون شعر غمی
تو را غیر از این نغمه آواز نیست
چو شبنم به خورشید دل بسته ای
ولی در تو آن شور پرواز نیست
تو ابری که می باری امّا عبث
دگر در نفس هایت اعجاز نیست
سرودم تو را چون غزل های ناب
ولی، چشمت آن برکه ی ناز نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,798
Posted: 23 Oct 2013 19:15
سفر
برخیز به آن سوی دل ها سفر کنیم
وز شهربند این تن خاکی گذر کنیم
اینجا، دل از ملال زمانه گرفته است
بامن به شهر عشق بی تا سفر کنیم
با سوز آه هم سفر لاله ها شویم
با خیل اشک این شب غم را سحر کنیم
این جا تمام پنجره ها رو به آهن است
یک روزنه بیا به خدا باز تر کنیم
دل می رود زدست، بیا تا وقت هست
یک لحظه در پناه دو چشم تو سر کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,799
Posted: 23 Oct 2013 19:15
منظومه های دلتنگی
من از زیارت دل ها ی خسته می آیم
من از طواف دل های شکسته می آیم
من از عبور مصیبت زکوچه ی دل ها
که تار و پود دل از هم گسسته می آیم
من از سرودم منظومه های دلتنگی
به گاه غارت باغی خجسته می آیم
من از شکستن نور و غرور آیینه
زباغ لاله ی در خون نشسته می آیم
بیا که با تو بگویم از التهاب سفر
کز عمق فاجعه بار بسته می آیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,800
Posted: 23 Oct 2013 19:16
ابرهای عقیم
این جا گلوی عشق پر از سرب و آهن است
شیوا ترین ترانه در این شهر شیون است
دیری است دل سپرده به رؤیای سبز آب
باغی که ابرهاش عقیم و سترون است
از شانه ها ی خسته ی خورشید می چکد
خونی که یاد آور مرگ تهمتن است
آرام گریه می کند آرام شهر من
چون گریه های مرد که مقهور دشمن است
با درد خو گرفته و با داغ آشناست
این چشم های خسته که هر سوی با من است
ای خشم سینه سوز! که در دل نهفته ای
تا چند این شکیب که فصل شکفتن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند