ارسالها: 24568
#1,801
Posted: 23 Oct 2013 19:16
حکایت سرخ
هلاً رها شده در باد پیر، تنها گرد
غریب واره ی شب های بی ستاره ی سرد
به شانه های ستبرت عقیق زخم که ماند
کدام حادثه ات بال و پر شکست ای مرد؟
کدام واقعه در خود خراب کرده تو را
کدام صاعقه آتش به خرمنت آورد؟
تو آن تناور سر سبز، آن حکایت سرخ
تو این شکسته ی دلتنگ، این ترانه ی زرد؟
سمند سرکشت آن سوی دشت های غرور
تفنگ کهنه ات آواز می دهد با درد:
به یاد آر شکوه قبیله ات را باز
ببین شقاوت نامردمان چه با او کرد
دوباره با گل خورشید و شاخه ای از نور
از اوج فاجعه بازآ! زعمق حادثه برگرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,802
Posted: 23 Oct 2013 19:17
با تو
با تو هر روز آسمان زیباست
آسمان با تو بی گمان زیباست
رود، و دریا و جنگل و شالی
با تو تا هستم این و آن زیباست
ساحل و ردّ پای ما بر آن
با تو این ساحل و نشان زیباست
شرم و چشمان تو همزادند
چه قَدَر شرم نرگسان زیباست
لحظه ی دیگری بمان زود است
دیر رفتن برایمان زیباست
می پرستم تو را باور کن
با تو این جمله همچنان زیباست
این غزل ساده بود چون چشمت
سادگی با تو هر زمان زیباست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,803
Posted: 23 Oct 2013 19:17
امید واپسین
الا ای دست هایت تکیه گاه آخرین من
فدای چشم هایت ای امید واپسین من
تو لیلای نجیب و مهربان ایل من بودی
فدایت باد مجنون غریب سرزمین من
در اعماق نگاه مهربانت راز غمگینی است
که رنگی دارد از اندوه شب های حزین من
چه تصویر قشنگی بود آن شب پای آن چشمه
سکوت شرمگین تو و شعر دلنشین من
تو را تنها به دست باد ویرانگر سپردند آی !
نمی دانم چه خواهی کرد ای تنها ترین من
دریغ از دست پر مهر نسیمی تا که بزداید
غبار غربت از روی تفنگ و اسب و زین من
پس از تو ای امیّد آخرین ای عشق دامنگیر
کران تا به کران غم بین نشسته در کمین من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,804
Posted: 23 Oct 2013 19:17
شعر غریب
چشمی مگر هنوز بر این خاک مانده است
کز بوی گریه خاک طربناک مانده است
شاید به یاد توست که یک خوشه اشک سرخ
برشاخه های خسته ی هر تاک مانده است
پیچیده در غبار، زمین و زمان ولی
تصویر تو در آئینه ها پاک مانده است
مانده در این غبار- چو چشمم در انتظار -
ماهی که بیقرار بر افلاک مانده است
همچون غروب مرده ی پاییز های سرد
با من بسی ترانه ی غمناک مانده است
با آن که سطر آخر شعرم تو بوده ای
شعرم ولی غریب براین خاک مانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,805
Posted: 23 Oct 2013 19:18
غزلی برای تو
چگونه باورم آید که بی تو باید زیست
که چون تو در همه آفاق مهربانی نیست
تو را اگر نه زآفاق دور می خوانند
پس این سکوت غم انگیز لحظه ها از چیست
تو را چه ساده زمن دست روزگار گرفت
چگونه؟آه! چگونه، پس از تو باید زیست
هنوز بوی تو را می دهد گل و شبنم
هنوز می شود آری بدین بهانه گریست
چه فرق می کند این فصل های رنگارنگ
به چشم من که بها و خزان همیشه یکی است
نگاه کن که چه آوار می شوم در خویش
دریغ و درد، دگر هیچ تکیه گاهی نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,806
Posted: 23 Oct 2013 19:18
غبار خاطره
نه مهربانی دستی، نه شور دلهره ای
نه از بهار نشانی ، نه باغ و منظره ای
نه با نسیم گل افشان سرود چلچله ای
نه از نهایت این شب سرود زنجره ای
گلی نمی شکفد با نسیم صبحدمی
زدشت یاد نخیزد غبار خاطره ای
چگونه بال گشاید کبوتر دل من
در این هوا که نه پیداست چشم پنجره ای
پس از تو چشم کسی عاشقانه گریه نکرد
برای غربت گل ها و مرگ شب پره ای
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,807
Posted: 23 Oct 2013 19:19
غزل تنهایی
باز امشب شب پریشانی است
رو برویم دریچه ای وا نیست
کوچه ها را غبار پوشانده است
هیچ کس در غبار پیدا نیست
پشت پرچین باغ کوچک من
سَهره ای بود و دیگر امّا نیست
دست هایم ز هرم عشق تهی است
چشم هایم به سمت فردا نیست
عاشقانه ترین غزل هایم
آه! دیگر سرود دریا نیست
زندگی با تمام زیبائیش
دیگر آئینه ی تماشا نیست
دیر گاهی است مرغ شبگردی
یا گل خسته ای به نجوا نیست
مانده ام خسته و شکسته زراه
همدلی، غمگسار آیا نیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,808
Posted: 23 Oct 2013 19:20
دل خراب
باز هم شب و دل خراب من
باز هم گرفته آفتاب من
کاش می شد از حضور گرم تو
پر بهار کوچه های خواب من
یا که از نگاه آفتابیت
گرم عشق لحظه های ناب من
نیستی تو و به جا نمانده است
واژه های عشق درکتاب من
گفتمت:« دوباره بینمت نبود»
جز سکوت تلخ تو جواب من
ابری است هم چو چشم های تو
آسمان شعر های ناب من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,809
Posted: 23 Oct 2013 19:20
دلتنگی
به لب مرا ترانه ای نمانده است
که شور عاشقانه ای نمانده است
جز این بهار سوخته که دیدی
زباغ و گل نشانه ای نمانده است
مجال یک دوباره دیدنت نیست
نه فرصتی! بهانه ای نمانده است
زعشق این همیشه کیمیا نیز
دریغ جز فسانه ای نمانده است
به کوچه های غم گرفته بانگی
ز گریه ی شبانه ای نمانده است
جز این قفس که یادگاری از توست
برایم آشیانه ای نمانده است
چو باد در قفای او دویدم
از او ولی نشانه ای نمانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,810
Posted: 23 Oct 2013 19:21
گل خورشید
آن که با خود تو را از این جا برد
عشق را از قبیله ی ما برد
دست مرموزی از نهایت شب
گل خورشید را به یغما برد
موج هایی که رنگ غربت داشت
زورق کوچک دلت را برد
دلت این جا غریب بود آری
عش آمد تو را به دریا برد
چه شد آن چشم های غمگینت
که دلم را به باغ رؤیا برد؟
وحشت بی تو بودنم بخشید
آن که با خود تو را از این جا برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند