ارسالها: 24568
#1,811
Posted: 23 Oct 2013 19:21
بهار سوخته
بهار سوخته شد همرکاب آتش و دود
کجاست معجز باران، چه شد سخاوت رود؟
تمام چلچله ها در سکوت جان دادند
ولی کسی درِ این باغ بسته را نگشود
ببین که پنجره ها بی بهار پوسیدند
و کس ترانه ی باران به گوش گل نسرود
در انتظار غریبی دو چشم خسته ی من
به راه مانده کسی می رسد غبار آلود
در امتدادغروبی به رنگ دلتنگی
نگاه آینه مانده ست و آسمان کبود
نیامدی که گل و لاله بود و شعر و غزل
کنون از آمدنت بی گل و بهار چه سود؟
به دوش می کشد آنک، صلیبی از آهن
مسیح من که تنش زخمی خیانت بود
به باد رفت اگر تمام هستی من
به پایداری آن عشق سربلند درود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,812
Posted: 23 Oct 2013 19:22
کاش می شد
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
خواب چشمان تو را تعبیر کرد
کاش می شد هم چو گل ها ساده بود
سادگی را با تو عالم گیر کرد
کاش می شد در خراب آباد دل
خانه ی احساس را تعمیر کرد
کاش می شد در حریم سینه ها
عشق را با وسعتش تکثیر کرد
کاش می شد هم چو باران بیدریغ
لحظه های سبز را تصویر کرد!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,813
Posted: 23 Oct 2013 19:22
طلوع چشم تو
طلوع چشم تو آغاز صبح بیداری ست
و در نگاه تو معنای زندگی جاری ست
به زیر چتر تسلّای خویش گیر مرا
که زخم دشنه ی یاران، نگار من کاری ست!
زلال عاطفه در جویبار جان خشکید
و سینه ها همه آیینه ی سیه کاری ست
چه خسته می گذرد روزگار روزگار قطبی من!
و زندگی که پر از لحظه های تکراری ست
دل زمانه چو سنگ است و ما پر از فریاد
سکوت نیز در این اضطراب دل خواری ست
تمام هستیم از شب، پراست، آه ای خوب!
بیا که چشم تو آغاز صبح بیداری ست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,814
Posted: 26 Oct 2013 18:44
غزل حسرت
زقیل و قال زمانه خوش است رستن ها
دلی به عشق سپردن، زخود گسستن ها
چو شبنمی که در او رقص صبح پرواز است
دل از نشیب بریدن به اوج بستن ها
به زیر خنده ی من موج گریه پنهان است
زبس چو آینه سرشارم از شکستن ها
خوشا سوار بر آن وحشی غرور آهنگ
ودر کُنام پلنگی ز پا نشستن ها
خوش است دل به نگاهی سپردن و مردن
وباز دل به بهاران عشق بسته ها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,815
Posted: 26 Oct 2013 18:45
آهنگ دیگر
شاپرک پرواز کن پرواز کن
دشت و جنگل غرق در آواز کن
بال و پر بگشا و در آفاق عشق
نغمه ی شور و جنون آغاز کن
خستگی، دلمرده گی از حد گذشت
شاپرک آهنگ دیگر ساز کن
سایه ها آیینه ی دلتنگی اند
روزنی بر روشنایی باز کن
شاپرک این جا کسی عاشق نبود
خیز و زین گرداب غم پرواز کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,816
Posted: 26 Oct 2013 18:48
پیش از این
پیش از این باغ دلت عرصه ی پاییز نبود
افق چشم تو این گونه غم انگیز نبود
دست های تو پر از شبنم و گل بود و نسیم
دل دریائیت از دلهره لبریز نبود
دلت از عاشقی و عشق نمی کرد حذر
همچو امروز چنین تشنه ی پرهیز نبود
مهربان بود دلت با گل و با سبزه و سنگ
و شبت خالی از آواز شباویز نبود
غزلم سوخت و در دیده فرو مرد نگاه
وای من! شعر من اینگونه غم انگیز نبود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,817
Posted: 26 Oct 2013 18:49
باران
شب است و یاد تو و دانه دانه ی باران
شکفته بر تن هر گل جوانه ی باران
گرفته از غم غربت ، دلم بیا امشب
بخوان دوباره به گوشم ترانه ی باران
زپشت پنجره ی خیس می توان حس کرد
حضور خسته ولی، صادقانه ی باران
به ناز خیل غمت تکیه می زند بر دل
چو شاخه ای که نهد سر به شانه ی باران
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,818
Posted: 26 Oct 2013 18:54
زندگینامه محمدحسین بهرامیان
محمدحسین بهرامیان در شهرستان فسا استان فارس به دنیا آمده است . قسمتی از تحصیلات خود را در شهر فارس گذرانده است . سرودن شعر را از سنین نوجوانی آغاز کرده و در این مسیر از محضر اساتید ارجمندی سود برده است . علاوه بر اشعاری که در دو حوزه کلاسیک و نو در مطبوعات و نشریات مختلف از او به چاپ رسیده است مقالاتی نیز در زمینه شعر ، داستان و نقد ادبی انتشار داده است .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,819
Posted: 26 Oct 2013 18:57
از اشعار محمد حسین بهرامیان
گلنار
گيرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خيال
پس دلم منتظر کيست عزيز اين همه سال؟
پس دلم منتظر کيست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟
ماه يک پنجره وا شد به خيالم که تويی
همه جا شور به پا شد به خيالم که تويی
باز هم دختر همسايه همانی که تو نيست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کيست
باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه يک عالمه آواز شد از سمت بهار
پيرهن پاره گل جمله تبسم شده است
يوسف کيست که در خنده ی او گم شده است؟
اين چه رازی است که در چشم تو بايد گم شد
بايد انگشت نمای تو و اين مردم شد
به گمانم دل من باز شقايق شده ای
کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای
يال کوب عطش است اين که کنون می آيد
اين که با هیمنه از سمت جنون می آيد
بی تو، بی تو، چه زمستانی ام ايلاتی من!
چِقَدَر سردم و بارانی ام ايلاتی من!
تو کجايی و منِ ساده ی درويش کجا؟
تو کجايی و منِ بی خبر از خويش کجا؟
دل خزانسوز بهاری است، بهاری است که نيست
روز و شب منتظر اسب و سواری است که نيست
در دلم اين عطش کيست خدا می داند
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
عاشق چشم تو هستيم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
***
باز شب ماند و من اين عطش خانگی ام
باز هم ياد تو ماند ومن وديوانگی ام
اشک در دامنم آويخت که دريا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب ديدم که تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
يک نفر مثل پری يک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد
"آخرش هم دل ديوانه نفهميد چه شد
يک شبه يک شبه ديوانه چشمان که شد"
تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
"آی تو! تو که فريب من و چشمان منی!
تو که گندم! تو که حوا! تو که شيطان منی!
تو که ويرانِ منِ بی خبر از خود شده ای!
تو که ديوانه ی ديوانه تر از خود شده ای!"
در نگاه تو که پيوند زد اندوه مرا ؟
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟
ای دلت پولک گلنار! سپيدار قدت !
چه کسی اشک مرا دوخته بر چار قدت؟
چند روزی شده ام محرمت ايلاتی من!
آخرش سهم دلم شد غمت ايلاتی من!
تو کجايی و منِ ساده ی درويش کجا
تو کجايی و منِ بی خبر از خويش کجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,820
Posted: 26 Oct 2013 18:58
از یک غم نگفته
حیرانم آنقَدَر که نمی دانم، از واژه های خسته چه می خواهم
می دانم اینقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم
تو فکر می کنی که قناری ها از یک پر شکسته چه می فهمند؟
من اینقدر که نمی فهمم از این من شکسته چه می خواهم
عمری به سردویدم و ننشستم، چون موج بی گلایه.... بگو حالا
از کشتی شکسته تن ، از این شوق به گل نشسته چه می خواهم
زیر هجوم سایه کم آوردم، روزی که دور معرکه با من بود
از پهلوان قصه و زنجیری صد پاره و گسسته چه می خواهم
سبز و بنفش روسری ات در باد، آویزِ شاخه هایِ سر انگشتت
من در چنین شبانه شیرینی، در باغ های پسته چه می خواهم
من یک شهاب تند سرازیرم، هی جسته و گریخته می میرم
وقتی که طرحی از تو نمی گیرم، از این شب خجسته چه می خواهم
امشب دوباره سر به گریبان و ... باری کنار بهت خیابان و...
از بافه بافه بافه باران و.... گل های دسته دسته چه می خواهم
عمری غریبه بودم و بیزار از، درهای رو به بال کبوتر باز
امشب بر این ضریح پر از باران، از قفل های بسته چه می خواهم
می گویم از لبت؟نه نمی گویم.... تو یک غزل سروده دیرینی
از یک غم نگفته چه می گویم، از یک گل نرُسته چه می خواهم
من خوابِ گنگ دیده و دنیا کور، من گنگِ خواب دیده و عالم کر
حیرانم آنقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند