ارسالها: 24568
#1,851
Posted: 26 Oct 2013 21:52
دنیایی ها ۲
نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم
می خواهم از دنیا دلم را پس بگیرم
می خواهم امشب برگ برگِ هستی ام را
از شاخه های این شب نارس بگیرم
من آمدم تا حجم اقیانوس را از
جغرافیای شانه ی اطلس بگیرم
کولی شدم تا مثل تقدیر نگاهت
آیینه را از هر کس و ناکس بگیرم
اما چه با من می کند چشمت که باید
هم گفته، هم نا گفته ام را پس بگیرم
کر نیستند این ناکسان اما چگونه
داد خود از این لشکر کرکس بگیرم
ای تلخ شیرین شوخ تند! ای مرگ! بگذار
کام خود از آن خنده های گس بگیرم
ای با تنم از عطر کافور آشنا تر!
نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم
دلتنگم از جنجال جنگی سرد اینجا
با زندگی می خواهم آتش بس بگیرم
***
در قاب عکسی کهنه، مادر چشم در راه
تا ماه را طوقی از اطلس بگیرم
کو دستمال خیس اشک ای روح باران؟
تا گرد از آن چشمان دلواپس بگیرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,852
Posted: 26 Oct 2013 21:53
آه سایشگاه
می پرسم از اندوه نایابی که او را برد
از هاله ی نه توی مهتابی که او را برد
این بیت، بند دوم یک آهْ سایشگاه
او میخکوب عکس بی قابی که او را برد
می پرسمش از دور، ازدیروز، از دریا
از موج خیز ِسردِ سیلابی که او را برد
اول نگاهم می کند-گفتم، روانی نیست-
می گوید از شب های شادابی که او را برد:
من را سوارِ... یک سمند بی پلاک آمد
داماد... من ای کاش... سهرابی که او را برد
چیزی نمی فهمم از این بی سطر نامفهوم
او خود ولی می گوید از آبی که او را برد:
سهراب نام دوست... بیچاره لیلا هم
من... بین ما روزی شکرآبی... که او را برد
هی رفتم و هی آمدم بی کودکی ها... ها
افتاده بودم در همان تابی که او را برد
دختر فراری ها برایش پارک آوردند
لیلا نبود آن بید لرزابی که او را برد
یک هشت شنبه... ساعت فردا... پری روزا
با من قرار مانتویی آبی که او را برد
از آستانه تا خود دروازه خندیدیم
هی گفت از هر در سخن... بابی که او را برد
این آخرین دیدار ما.... مرفین اگر... بی او
می پیچدم در خلسه ی خوابی که او را برد
مثل پسینِ سالمندی هایِ یکشنبه
افتاده بودم کنج زندابی که او را برد
زن های فامیل آمدند از بوق بوق شهر
دیدم عروس و تور و قلابی که او را برد
زن ها به رسم ایل بر آتش.... سپندیدم
هی سوختم بی رسم و آدابی که او را برد
دف می خورد حالا تمام شهر بی تنبور
کِل می خورم بی زخم مضرابی که او را برد
***
من راوی این قصه ام، از متن می آیم
می گفتم از مردی و سیلابی که او را برد
از آهْ سایشگاه او تا خانه ی لیلا
می تابدم مهتاب بی تابی که او را برد
او خود منم، من اویم و آیینه می داند
آهی که من را سوخت، گردابی که او را برد
من خواب می دیدم، همان خوابی که او را دید
من خواب می بردم، همان خوابی که او را برد
من را سوارِ... یک سمند بی پلاک... آمد
من عاشقش بودم، نه سهرابی که او را برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,853
Posted: 26 Oct 2013 21:54
شیدایی شب های بی لیلا
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم
باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم
عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار
گرداب نا آرام دریای خودم باشم
شیدایی شب های بی لیلا به من آموخت
باید به فکر روح تنهای خودم باشم
بیهوده بودم هرچه از دیروز تا امروز
باید از امشب فکر فردای خودم باشم
بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم
در گیرودار دین و دنیای خودم باشم
اما نه...! من آتش به جانم، شعله ام، داغم
نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم
حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی
اما خودم تعبیر روًیای خودم باشم
من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی
آیینه دار بی کسی های خودم باشم
باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟
حیف است من غرق تماشای خودم باشم
حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی
من سایه ای افتاده در پای خودم باشم
باید ردیف شعر را لَختی بگردانم
تا آخرین حرف الفبای خودم باشی
هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم
تا هشت روز هفته لیلای خودم باشی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,854
Posted: 26 Oct 2013 21:55
حیاط چند شهریور
"ظهیرالدوله" می رقصد هیاهوی تن ما را
بغل وا می کند بی تابی پیراهن ما را
مرا می تابد از نیلوفری های تنت اینجا
تماشا می کند فوج به هم پیچیدن ما را
تو در من شعله می گیری، من آتش می شوم در تو
تویی کو تا سرا پا گر بگیراند منِ ما را
نسیم آشنایی دارد از صد باغ گل خوش تر
سر سنگی که می گیرد به حسرت دامن ما را
بدنبال "رهی" می گردی از خاموش سنگی ک
به آتش می کشد دنباله های شیون ما را
من و تو سنگساران کدامین جرم معصومیم
که دنیا بر نمی تابد کبوتر بودن ما را ؟
گره از روسری واکن بخندان باغ را بر من
که می خندد زمین شوق ز سر وا کردن ما را
چراغانی بیار ای ازدحام کوچه خوشبخت!
هوای بی فروغ خانه ی بی روزن ما را
***
اتاقی گوشه ی دنج حیاط چند شهریور
بغل وا می کند تاب و تب پیراهن ما را
به تهران باز می گردیم و یک تجریش می بیند
چکا چا چاک برق چشم های روشن ما را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,855
Posted: 26 Oct 2013 22:01
حتی اگر آیینه باشی
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی
یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
یعنی بدانی " مرد در باران " کجا می رفت
یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی
حتی اگر آیینه باشی، پیش این مردم
باید زبان تند حاشا را بلد باشی
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
باید هزار آیا و اما را بلد باشی
من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
اما تو باید سادگی ها را بلد باشی
یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...
یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی
چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تو مرز خواب و روًیا را بلد باشی
بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!
باید زبان حال دریا را بلد باشی
شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد
ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی
دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم
امروز می گویم که فردا را بلد باشی
گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم
اما تو باید این معما را بلد باشی
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,856
Posted: 27 Oct 2013 18:08
زندگی نامه حافظ ایمانی
متولد پنجم خرداد ماه سال هزار و سیصد و شصت هجری خورشیدی در مشهد خراسان
پدران او همگی نسل به نسل خادم و دربان رسمی آستان مقدس امام هشتم شیعیان بوده اند و این افتخار بعد از پدر وی به وی خواهد رسید . از کودکی تا سنین نوجوانی با تلاوت قرآن و تواشیح و شعر و سرود در برنامه ها و اعیاد مذهبی و رسمی در حرم مطهر رضوی ، جلسات و هیئات بزرگ ، محافل شبی با قرآن و مسجد کرامت به اجرای برنامه های مختلف پرداخت .
در شانزده سالگی و دقیقا کمی مانده به پایان تحصیل او در مقطع دبیرستان دچار تحولات درونی شد ، تحصیل را ترک گفت و مسافر سفرهای زیادی به اماکن و ابنیه ی مقدس و روحانی در سرتاسر کشور شد ، درهمین دوران او به عالم موسیقی پای نهاد و دف نوازی را آموخت و از آن به بعد به اجرای موسیقی ذکری و آئینی و قوالی ایرانی پرداخت ، شروع فعالیت او در زمینه ی موسیقایی مصادف بود با اولین زمزمه های شعرسرودن او ، وی از همان سال نخستین در همه ی اجراها بیشتر سروده های خودش را می خواند و تا کنون بیش از 100اثر از شعرها، ترانه ها، و تصانیف خودش را به شکل موسیقایی به صحنه برده است .
گاه شمارِ برخی اتفات مهم زندگی او تا امروز از این قرار است :
۱۳۸۳
کسب مقام اول شعر در جشنواره ی کشوری پرسش مهر در تهران ، مدیریت فرهنگی و هنری موسسه ی راه موفقیت و راه اندازی سلسله جلسات شعر و موسیقی با عنوان " نوای دلارآم" و تجلیل و بزرگداشت شاعران و موسیقی دان های پیشکسوت خراسان همچون ( عثمان محمد پرست ، حسین سمندی ، حاج قربان سلیمانی ، محمد باقر کلاهی احری ، غلامرضا شکوهی ، و بسیاری دیگر )
۱۳۸۴
چاپ اولین مجموعه از شعرهایش با عنوان " مصلوب دارهای اشاره" کتاب تألیفی برگزیده ی نخستین جشنواره ی تولیدات حوزه های هنری سراسر کشور ( همان سال در اصفهان) و کسب مقام اول در جشنواره ی بزرگ شهر بهشت با حضور اکثر شاعران بزرگ جوان خراسان
۱۳۸۵
کسب مقام اول شعر در جشنواره ی شعر جوان کشور (فلک الافلاک) حوزه ی هنری ، مهاجرت به شیراز به دعوت برخی از شاعران آن دیار و همجواری حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی
1386 . عزیمت به تهران و همکاری با خوانندگان و آهنگ سازان خوب کشور همچون فرمان فتحعلیان ، رضا صنعتگر ، علیرضا عصار ، سروش قهرمانلو ، امیرحسین مدرس و ... دعوت و اجرا در جشنواره ی سراسری ذکر و ذاکرین
۱۳۸۷
بازگشت به مشهد ، ازدواج ، و چند ماه مسئول دفتر شعر حوزه ی هنری خراسان رضوی ، دبیر اجرایی جشنواره ی شعر علوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی
۱۳۸۸
سکونت و تشکیل زندگی در تهران ، چاپ دومین مجموعه ی شعر به نام " ذکر مزامیر" انتشارات سوره ی مهر و چاپ مجموعه ی گزیده ی اشعارش در نشر تکا با عنوان " سرمه های رنگی"
۱۳۸۹
گزینش و تدوین 4 مجموعه از بهترین نواها و نوحه های عاشورایی به نام های " فانوس های اشک " دو جلد و " مسافران صفر " در دو جلد به سفارش موسسه ی هنر و ادبیات هلال وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی در جهت شاخص دهی و بهبود انتخاب شعر و اجرای نغمات آئینی در جامعه ی مداحان اهل بیت (ع) در کشور
۱۳۹۰
عضویت در شورای شعر و موسیقی اداره ی نغمات رادیو صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ، داوری جشنواره ی شعر جوان کشور ( حوزه ی هنری ) و ضبط آلبوم صوتی آیات صدا ( دف نوازی و قوالی ایرانی) و اجرای برنامه شعرخوانی و دف نوازی در همایش بین المللی شاعران ایران و جهان به دعوت خانه ی شاعران ایران در تهران .
1391
انتشار اولین مجموعه ی شعر آئینی به نام "یکصد قرن اویس" به پیشنهاد و چاپ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران ، دعوت به فستیوال ادبی هنری ماه در کشور چین ، شهر پکن ، سپتامبر۲۰۱۲، مهمان رسمی سیصدمین سالگرد وفات عبدالقادر بیدل دهلوی ( عرص بیدل ) به دعوت دپارتمان زبان فارسی دانشگاه دهلی نو و رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کشور هندوستان در ماه اکتبر سال۲۰۱۲
آماده سازی سه مجموعه ی مستقل شعر کلاسیک به نام های " الف " ، " لام " و " میم " برای نشر ، تالیف کتابی منثور به عنوان " تذکرة الجنون فی نفحات الاولیاء " ( مجموعه ای از نبشته ها و شطحیات عرفانی با زبان قدما ) و آماده سازی اولین کتاب شعرهای آزاد و سپید به نام " عشق نویسی های مردی از ویلا تا تیراژه " و مجموعه ی شعرهای نیمایی به نام " نامیانه ها " برای نشر ، وی هم اکنون در حال ضبط و تنظیم نهایی آلبومی موسیقایی است از سروده هایش به نام " هدهد "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,857
Posted: 27 Oct 2013 18:13
از اشعار حافظ ایمانی
نردبامی به آسمان
جنون ِ مشعله خيزم ، شرار ِ آتشم از تو
عطش به شعله كشيدم ، سر ِ سياوشم از تو
كمر به عشق تو بستم اگر به قيمت جانم
قمار عشق گران است اگر كمی نگرانم
دو سجده رو به سماء ِ ستارهگَردِ تو كردم
كه در نظارهی سيّارگان دوباره بگردم
سفر به طعم سمرقندِ كشور شكرم كن
خيال روی تو دارم ، محاسب قمرم كن
هلا! هلال ِ تو حلّال ِ قوسهای نهانی
منم غياث تو غوّاص رمل و جفر معانی
عيار ِ ابجدِ عيّاریام ورای عدد شد
كه سعدِ طالع ِ كاشانیام رسيد و رصد شد
به عطر ِ اطلس ِ لطفت لطايف الحيلام كن
ظرايف زحلام شو، حمايل حَمَلام كن
شبی شبيه فلك خوشهچينِ هيئتِ پروين
پر از قنوت مَلَك ... میشوم پرندهی آمين
اگر مفسّر ِ آياتِ لَيل و نجم و بروجم
در آسمان تو برپاست نردبان عروجم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,858
Posted: 27 Oct 2013 18:55
قنات قند
چه شور ِشوری، چه جان ِجانی، چه چشم ِچشمی، چه مست ِمستی
چه شور ِجانی، چه چشم ِشوری، چه سوز دستی، چه دست مستی
اگر بخواهی ، اگر بگیری ، اگر نخواهی ، وگر بمیری
چه جای عشق و چه جای بوسه ؟ چه جای مرگ و چه جای هستی ؟
تو را نمی خوانم ای ترانه، غزل بری های عاشقانه
تو دلبرانی، تو اصفهانی، تو حال شیرین ِحین بسطی
لباس مینو میان کشیده به دامن من به چین ایران
به روم رقص و به مصر مینا به هند و چین دلم نشستی
سه مزرعه شوق و شوخ و سرخوش ، که خوشه بختم به برکت تو
ملاحتی کن به رنگ قرمز ، عروس ایل ِحنا به دستی
تو سوسنی پوش ِ یاسمینی، تو قلب ِ سنگی ، دل ِ نگینی...
عقیق ِ لب شو که سرخ و سینی، تو خون بهای شقایق استی
تو شطّ ِ رنجی، بیا به پا کن تلاطمی در دل سپنجی
که چین صفحه رخی برافشان که شاه ِ قلب مرا شکستی
چه غمزه ای شد که عشوه آمد... چه با وقار و کرشمه آمد
که غنچه گل شد به صبح چشمه به دیدِ نرگس سپیده بستی
نه شرک وشمسی نه آل خمسی امام تاک الصّلاة ِ خمری
بلا پرستی که جام ِ دست رسول ِ مست می ِ الستی
ترانه بندی ، قنات قندی ، چرا بگریی ...؟ بگو بخندی ...!
تو ترمه ی کاشی که بودی ؟ انار ، قالیچه ی چه هستی ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,859
Posted: 27 Oct 2013 19:06
گفتم : بگو
هان کیست این مردِ عبا بر دوش می آید
زیر ِ عبا با خمره ای مدهوش می آید
مدهوش و مستِ چیست این می زاده ی مغرور
چون اسم ِ اعظم بر لب و در گوش می آید
پنهان که باشد روشن و خورشید می تابد
پیدا که باشد ساکت و خاموش می آید
می نوش می آید هزاران خمره بر دوشش
از خمره ها صوت و صلای نوش می آید
هر کس تو را در جذبه ی دیدار حاضر شد
از هوش دارد می رود بی هوش می آید
تا رقص راهی نیست از این جا جنونم را
یاری که در رقص است در آغوش می آید
دل از در ِ این رنگ ، گنبد بود و خضرا شد
سبز از در ِ این باغ ، سیّدپوش می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,860
Posted: 27 Oct 2013 19:08
آیات جنون
نام تو از كوه ، از شكوه ، از فتح هفت آسمون میياد
عشق تو از روح سرمیزنه ، داره صدای اذون میياد
روحالقدس امشب از در روحالجنون میياد
دو شقه ماه و دو شقه خورشيد ای شمشيرت قلم
شمشيرتُ دمبهدم بچرخون تا چرخ گردون گردنكشون بياد
تلاطم ذوالفقار و دستِ، حتي هوا زخمی ِ تو ِ
شتك بزن از رگ انارم ، تا از نفسهام بوی خون بياد
من نوحهی نوحم و تو كشتی ، من آتشم تو خليل بستانی
منم من برادر بزرگت ، تو يوسف خوب مصر كنعانی
من از حواريّون شام آخر عيسی ، مسيح ِ چشم تو را نظر كردم
من از حاجيان حج آخر ، گمان به مكر زمان آخر كردم
تو علیبن ابی... طالب شدهاند اينان روی دلانگيزت را
طالب شدهام هفتاد آبادی بادهی پرهيزت را
تو مير ِ حافظ، تو پير بلخی، تو مولای مولانای مايی
تو مرتضی شمس كل هستی، شير ِ خدايی، شير ِ خدايی
چه سكر واژه، چه چرخ گردون، زمين در مدار دف میگرده
شهود حال دفم شهيده، قونيه دور نجف میگرده
اگر فرزدق ، اگر كميتم ، اگر دعبل خزايیات ، در غالبِ هر قلبی مغلوب توام
در جذبهی مسلك دو چشم تو، من سالك جذبهی چشم توام ، سالك مجذوب توام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند