ارسالها: 24568
#1,861
Posted: 27 Oct 2013 19:10
آغوش
بی باده مستت کنم من تا این که مدهوش من شو!
گر میل دیدار داری باری کفن پوش من شو!
با ذکر یادآوری کن تا مطمئن باشی از من
دل را به خاطر بیاور... خود را فراموش من شو !
در خود بسوز از تب من تا من بتابم درونت
من آتشی شعله بازم ، خیز و سیاووش من شو !
لات و منات وهبل به ! زلف شکن در شکن به !
بت را هر آیینه به به ... بر شانه بر دوش من شو !
من نی نواز الستم ، نایی تر از هر چه هستم
من می دمم بشنو از نی، بشنو نوانوش من شو!
ویرانه شو تا بیابی گنج نهان خودت را
مخفی ولی آشکارا ، سَرپوش و سِرپوش من شو!
بوی مرا می دهد عشق، زیبایی از من تو از من
ای بوی زیبائی ِ من حالا هم آغوش من شو !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,862
Posted: 27 Oct 2013 19:11
نی
نی از تو منقلب شد و در من نیاز شد
نی از نوای نوشدگی نی نواز شد
نی ناز کرد تا همه جا نازکی کند
با نازکان نشست و گل انداخت ، ناز شد
قد شد بلند شد که به قامت بایستد
قد قامت تمام نمای نماز شد
نی لب به نغمه داد نی از نغمه لب گرفت
لب نغمه خوان ِ نی شد و نی نغمه ساز شد
حج هفت دور دور نیستان طواف کرد
نی هفت بند محرم خود شد حجاز شد
رازی که در نی است همان راز در می است
نی را ز می چه باک که همراز ِ راز شد
گیسوی شب به نی که گره خورد باز شد
تا ناله ی نی و شب و گیسو دراز شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,863
Posted: 27 Oct 2013 19:14
ترانه رطب
انار نخل خنده را شکوفه کن به لب بده
لب مرا به حوریان بالغ حلب بده
به لولیان ... پری وشان سبو و سیب هدیه کن
به دختران ترکمن ترانه و رطب بده
به خیس ِ چشمه ای ببر دو دست تشنه ی مرا
و گیسوان ابر را ز ماهِ رو عقب بده
به جای من فرشتگان به شعر و بوسه آمدند
برای من اذان بگو شراب مستحب بده
خوشا سرم که سرخوشم از اینکه عاشق توام
خوشا سرم ترنج و رنج روز را به شب بده
ساعت نیش و نوش ِ من عقربه دار زهر تو
به عقربان نشانی از مقرّبان رب بده
روح تتن تنی شده ... خطّ ِ تو منحنی شده
قوس صعودی مرا دایره کن طرب بده
صدای من نصیب عاشقان اولین تو
نصاب مستی مرا به آخرین نسب بده
اقامه کن جنون پرسه های عاشقانه را
مرا به درد کنیه کن ابوالبلا لقب بده
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,864
Posted: 27 Oct 2013 19:16
دعوی
مستورمی داری مرا ازخلق بدمستت
بگذار دستان مرا در چشمه ی دستت
بگذار دستان مرا در باد در باران
در ساحل آسودگی های سبک باران
بگذار چشمم روبروی مستی ات باشد
شاید هلاکم وامدار هستی ات باشد
شاید سکوتم آخرین حد صدا باشد
شاید خودم مثل خودت مثل خدا باشد
حتما در این آیینه ها تکرار ها حتمی است
یعنی سر تمارها بر دارها حتمی است
حتما در این آئینه ها تکثیر خواهم شد
مانند تو روشن ترین تصویر خواهم شد
روشن ترین آیینه تصویر تو در خویش است
هر کس تو را در خویش پیدا کرد درویش است
درویش یعنی اینکه بی خط و نشان بودن
یا در پی پیداترین راز نهان بودن
درویش آن باشد که بی دعویش می بینند
او را دراخلاص و عمل در پیش می بینند
در پیش استغناء او پس از فقیران شو
جامی بگیر و از جمیع باده گیران شو
هر جا که هستی رهرو جایی دگر هستی
هر لحظه ای گرم تمنایی دگر هستی
سودی اگر خواهی در این بازار ... سود از اوست
تو هر چه می خواهی که باشی ... باش ! بود از اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,865
Posted: 27 Oct 2013 19:19
غمزه
خواهی خبر دهمت ... دنیای بی خبری ست
از هر دری بروی دوران دربدری ست
چشمت به عدّه کشی دعوای غمزه کند
چشمت که مدّعی ِ یک عمر غمزه گری ست
هفتاد مولوی از یک مصرعت بسرا !
حافظ لسان تو را در حدّ درّ ِ دری ست
مجروح جور تو را جانی نمانده به تن
خونی که در رگ ماست دریای خون جگری ست
وقت تلاوت توست ای جبرئیل نگاه
کاین چشم های سیاه قرآن جنّ و پری ست
یا ذالجمال و جمیل ... نقش نگین توام
هرشب نشین ِ توام حال دلم سحری ست
غیر از تو هرکه بَرَد دل را حرام دلش
دلدادگی به جز از روی تو بی ثمری ست
رویا به رویت ماست ای روی و موی تو خوش
وقت حجاب تو نیست هنگام پرده دری ست
عریان و خنده زنان لب را به غنچه درآ
پیراهنی بگشا کاین جای جلوه گری ست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,866
Posted: 27 Oct 2013 19:25
بیخود نامه
من از می زادگانم ، جدّ من انگور عرفانی ست
و نامم حافظ بن مولویّ بن خراسانی ست
و آئینم نظر انداختن بر روی خوبان شد
و دینم ؛ مهرورزی ... مهربانی ... مهرافشانی ست
و قلبم می طپد با شوق .. با شولایی از آغوش
و لب هایم که سرخ ِسرخ سرگرم غزلخوانی ست
و طبعم چون سرشت بادها آزاد ِ عصیان است
و لبخندم عَشاء ِ بوسه های پاک و ربّانی ست
سعیدم خوانده اند از بس سعادتمند و خوش بختم
شهیدم خواستند ای دوست ... رگهای من ایمانی ست
صدایم لهجة ُالاحزان داوودی است الحانش
و شعرم مجلس رقص دراویش سلیمانی ست
شرابم در سماع چرخ های آسمان جوشید
دفم طوفان ِ هیجا ... جمع نیروهای کیهانی ست
حروفم واژه ای محض است در این جمله ی آخر
و ذکرم چهچه ِ سوسن بیان ِ بلبلی فانی ست
و اسمم اسم اعظم نیست اما سرّ اعظم هست
و چشمم شمس تبریزی تر از حالی که می دانی ست
لباسم قرمز برّاق ... چون خون در وضوی عشق
نگارم کشته در صحراست، چون یحیاست؛ قربانی ست
نمازم رو به دریاهاست هر جا آسمان آبی ست
سکوتم صحبت گل هاست ... باران ِ فراوانی ست
مکانم هر کجا باشم همان تنهای ِ در خویش ام
زمانم فرصت خلسه است ... هنگام پری خوانی ست
و نورم هستی باقی ... خودم ساغر خودم ساقی
و دستانم سخاوت نوش ِ خَمر و خمره گردانی ست
سجودم آشکارا راز دیدم؛ خاک مطلق بود
وجودم باز دیدم بسته ی الطاف پنهانی ست
اگر شاعرترین روحم ... خودم شعر خودم هستم
نگو حافظ نگو دیگر که جای گفتش اینجا نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,867
Posted: 27 Oct 2013 19:29
قرمز
حالت تند تو در آینه آهی قرمز
تو بخواهی همه رنگ است نخواهی قرمز
ماهیان سرزده از غوطه و رقص آمده اند
آبی ِ خیسِ تو در گرگر ماهی قرمز
غرق در آبی هو ، ضلع مربع صوفی
ماهی آمد ز چهل خانه به قاهی قرمز
اربعینی قدح از زاویه ی نیشابور
سوخت در کافری ِ سرخ ِ سپاهی قرمز
خون شد از شاه نشینی به نگاهی مجروح
که رسد چشم ِ بد از دور به شاهی قرمز
پای با خستگی اش باز قدم می فرمود
که شود ساکن طولانی ِ راهی قرمز
رنگ گلدانی شمعی ست که سرخش پرعطر
سبز شد رنگ شب از لای سیاهی قرمز
رنگ شد ... بی می و بیمار تو شد نقاشی
می ِ بی روی ِ تو زرد است و صراحی قرمز
دست ها خیس تر از حوصله گاهی آبی
ماهیان ِ هوس ِ قهقهه گاهی قرمز
آب از کوزه ی کاشی ، تر ِ ماهی نوشید
رقص ، پیراهنی از قرمز ِ ماهی پوشید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,868
Posted: 28 Oct 2013 18:48
واگویه
نسیم منتشر از عطر و بوی زلف بهار است
بیار باده اَلا باد ؛ چشم خاک خمار است
بهار می رسد از راه چشم های خمارت
که عید ، لحظه ی مخموری نگاه نگار است
تو شیر شرزه ی عشقی که آهوان به تو آیند
به سمت آمده آماده شو که وقت شکار است
هزار حُسن، تماشای روی خوب تو دارد
ترنج ِ دست من از شوق دیدن تو انار است
چه جای جان و سر است آن زمان که صحبتی از توست
چه جای دل که نبازم که شرط عشق قمار است
دل از کرشمه ی بسیار ِ یار تاب نیاورد
یکی بگویدش این دل غمش ز غمزه ی یار است
به تیغ غیرت خود کشته عاشقان خودش را
که هر که محرم سرّش شود، سرش سر ِ دار است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,869
Posted: 28 Oct 2013 18:50
خط سوم
من در سماع ِ ناله ی الله ِ دوزخم
این جا کسی درون من آرام و رام نیست
خطّاط بر سه گونه نوشتی خدای را
من خط سوّمم که مرا هیچ نام نیست
لختی بیا که مستی ما بیشتر شود
وقتی برو که مستی مردان مدام نیست
زلفی که باد را به پریشانی آمده است
بی خطّ و ربط با سر ِ بازار ِ شام نیست
ای نیش ِ نوش ِ جان شده ی نیشتر شده
این زخم ِ بیشتر شده را التیام نیست
ساغرتر از تو صحبت شکّرتری کجاست ؟
شیرینی ِ تو بر لب هر تازه کام نیست
با سوختن بساز که سوزیده تر شوی
این سوز ِ تام ، هرچه که باشد؛ تمام نیست
نفس و نَفَس اسیر هوا ... من ؛ اسیر توست
ردّ و قبول هیچ گناهی حرام نیست
فوق الیقین ؛ همین که به تدریج شک شدم
تردید دست ِ امّت ِ دور از امام نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,870
Posted: 28 Oct 2013 18:51
خنیاگر موعود
بزن ای زخمی بربط نواز ای چنگی مجنون
بزن تنبور دستت را بزن با زخمه ای پرخون
بزن مستی خمار چشم های پر شراب توست
بزن ساغر به ساغر بشکنم تا دل خراب توست
بزن ای لولی ِ لالا، الا لیلی هلا لیلا
بزن در لیلة ُالمستی به سیم سکر واویلا
الا ای پیش خوان روزها لیلانه خوانی کن
الا ای پاس دار شب دعا را پاسبانی کن
چراغ صبح را زین پس بیا از پیش روشن کن
شب مهتابی خورشید را در خویش روشن کن
به تن هویی بکش، تن را هوایی کن متنتن شو
طنین عشق را سر ده، سر افتاده از تن شو
نگه بردار و عاشق شو، کله بردار و فارغ شو
نسیم سنبل افشان دلم خون شد شقایق شو
بزن بر صورت دف واژه را، سیلاب سیلی را
بزن نیلوفری شد بنگر و بنگار نیلی را
بزن نیلوفری شد صورتم، دف شد، مشرّف شد
بزن تشریف تو در دست های عاشقان دف شد
تو می آیی و از رویا کسی انگار می آید
کسی بیدار امّا از سر صد دار می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند