ارسالها: 24568
#1,871
Posted: 28 Oct 2013 18:53
در کرشمه
تو غربت غربا را خودت غریب ترینی
شهنشها ! فتلقّی ! به سرّ ِ حضرت باری
هزار لیل گذشت و به لیلی ام نرسیدم
هنوز در شب اول نشسته ایم به زاری
گریز نیست ز هجران گزیر نیست ز واقع
ولی بیا بگریزم اگر کمی بگذاری
مرا هرآنچه برانی ... به اشتیاق فزودی
به حاجتم کمکی کن خدا کند به تو یاری
تو آنچه هست بگو تا من آنچه نیست بگویم
تبارک اله از این خمره های سر به خماری
به خون شمس شهیدت دو قطره گرم ترم کن
که خاک کشته برآید به سرخ ِ صورت ِ ناری
چه آهوان ِ مقامی کرشمه باز ِ تو هستند
مگر چه راحت ِ امنی قرار بود بیاری
تو و ضمانت گل ها ، تو و شکوفه ی شعری
که مست ِ عطر تو باشد مشام مشک تتاری
تو وحی سینه گشایی کتابتی به ورق کن
که خط به جلوه درآید ... نگار را بنگاری
من از منازل فقرم تو از مراتب غایی
منم درخت زمستان تویی نسیم بهاری
من و دخیل ِچگونه ؟ ... من و چقدر نزاری ...
من و به قبله ی سلطانی تو چشم به زاری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,872
Posted: 28 Oct 2013 18:54
خانقهقه
گفتند : شمعی فروزان گفتیم : پروانه به به
بی حد ترین حالت عقل ؛ بسیار دیوانه به به
گفتند دریای خون است گفتیم مارا نترسان
غوّاص معنای عشقیم ... ای یار دردانه ! به به
گفتند از حد گذشته است این هفت خطّ صراحی
گفتیم بسیارتر باد این حال مستانه به به
بگشای در را که گفتیم : مائیم اما شمائیم
وارد شدم ورد خواندم قه قه در این خانه به به
بی جان شدم جان شدم باز زلف پریشان شدم باز
میریزد از شانه هایم گیسوی جانانه به به
پیمانه ها را شکستی به به چه خوردی که مستی ؟
پیمان نبستیّ و هستی پیگیر پیمانه به به
سیمرغ ِ قاف درون باش ! لللّه ِ والرّاجعون باش
بی سحر و چهر و فسون باش ! نالان و بی لانه به به
دل در پی ات رفت از دست، ما؛ لا... تو الای خود باش
ای چشم مستی فروش ات هفتاد میخانه به به
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,873
Posted: 28 Oct 2013 18:55
یادآوری
به شاخه های درختان شکوفه بار مبارک
بنفشه کار تو هستی ... بنفشه زار مبارک
هوای عود به اسپند ِ مُشک بار ؛ گل افشان
قرار بوسه به لب های بی قرار مبارک
نسیم نورس ِ نوروزی است، نور و نواله
حواله ی تو ز نی رنگی ِ نگار مبارک
به سبزه زار شکوفا شدم گل از گل خود را
شکفتم عین ِشکوفه به چشم یار ... مبارک
چه قلبِ منقلبی یار! حال ِ چشم تو روشن !
تدبّر تو به صد لیل و صد نهار مبارک
هر آن که حاضرِ عشق است در حضور تو آمد ...
مگر بهار به جز توست ... پس بهار مبارک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,874
Posted: 28 Oct 2013 18:57
و ما فی الارض
در صورت هر گل چشمی است، کان چشم به سوی توست
در باغ هیاهویی برپا از گوی و مگوی توست
گلبانگ سر بلبل ها تسبیح صفات توست
هر صورت خیسی هر برگ بشّاش وضوی توست
گلبرگ شعف آورده، شبنم به کف آورده
خورشید که دف آورده از حلقه ی روی توست
با باد چه سرّی گفتی کاو گرم وزیدن شد
از ابر چه حاجت داری کاین چشم سبوی توست
از سنبلکان ریحان تر گیسوی گره خورده
ان عطر خدا یا باران یا این که نه بوی توست
از خویش مجو غیر از عشق از عشق مجو جز خون
این خون دل عشاق است یا چشمه و جوی توست
شب زخمه به تاری دارد با نغمه ی تاریکش
این سوز بلند شب ها یک تار ز موی توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,875
Posted: 28 Oct 2013 18:58
نفخه بی صور
ای تاكستانهايت سرمستان از هوشياری دورم كن
تا كی بايد انسان باشم انگورم كن انگورم كن
در من بدم اسرافيلت را تا روز قيامت من باشم
با شور صدايت غوغايی در اين نفخهی بیصورم كن
ای قرب تو در جانم جنّت ، حوّا به چه كارم ميآيد؟
گر جباری به نخوردن ميوهی تنهايی مجبورم كن
یا باده بیفزا دردم را می نوشی ما غم خواری شد
با اندوهت شادم کردی با جام غمت مستورم کن
زخمه بزن بر رگهايم تا لحن صدايم خون باشد خون
چون درويشان بر چوب تنم آتش بزن و تنبورم كن
با بوسه نگاهي شيرين كن كندوی هوس كردم خود را
با بوی عسل گل نوشيدم با شهد لبت زنبورم كن
ای عشق نمی بينی هرگز، ای درد نخواهی ديد از من
كز شانهی تو سر بردارم گر بردارم منصورم كن
تو دوستتری از من با من، ای دشمنیات با من خونی
يا جان مرا آبادان كن يا حمله به نيشابورم كن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,876
Posted: 28 Oct 2013 19:00
ولی الله المطلق
تا دستگیر جان دل افشان ما تویی
سُکرآفرین شهنشه ِشادان ما تویی
امروز بعد این همه تاویل نابجا
صادق ترین مفسّر قرآن ما تویی !
ای با عبای احمد مرسل به دوش ، هان !
با ذوالفقار یکسره جوش و خروش ، هان !
فرمان برِ تواند ملائک به گوش ، هان !
ما بندگان درگه و سلطان ما تویی ...
ای منجی تمامی ادیان پیش از این
ای مابقیّ باقی ابلاغ مرسلین
ای قائم حقیقتِ الله در زمین
تنها ولیّ مطلق دوران ما تویی !
حاضرتر از تو کیست در این غیبت جهان ؟
ظاهر تر از تو نیست دراین عصر و هر زمان
هم صاحب الزّمانی و هم صاحب المکان
برهان ما تو هستی و میزان ما تویی !
ای مستقیم ِعشق ، صراط نگاه توست
تا غیرت ابالفضل ، پشت و پناه توست
آن دست ها بریده شد امّا گواه توست
در حسرتِ نگاه ِدوچندان ما تویی ...
تا قطره ها منازل دریاست پیش تو
هر یوسفی؛هزار زلیخاست پیش تو
موسی شهید طور تماشاست پیش تو
ما تیر اشک ، آرش مژگان ما تویی !
حق در محاق رفت ؛ جهان را ستم گرفت
عالم فریب خورد و بدون تو غم گرفت
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستان ما تویی !
تعجیل کن اراده ی کشور گشای عشق !
عالم بگیر حاکم ِامّ القرای عشق !
ای کشتی نجات امم ، ناخدای عشق !
نوح و خلیل و موسی عمران ما تویی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,877
Posted: 28 Oct 2013 19:04
شراب خانگی
مثلثی كه پدر يا روح ، مثلثی كه پسر دارد؛
شكوه قدسی مصلوبش ، فتوح فَرِّوَهَر دارد
صليب مزرع زيتونی ، پر از مغازلهای خونی
كه از هلاهل اين جذبه تمام شهر خبر دارد
الا رسول مسيحايی ! الا محمّد تنهایی !
بگو كه راهب زرتشتی دوباره قصد سفر دارد
شراب خانگیات باری، كنشت آتش صوفی شد
سفر ؛ سماعِ صراحی، نه ... سفر هميشه خطر دارد
خطرخطيرُ لفی خُسرا ، كه اِنّ عُسْرَ مَعَ اليُسْرا
مقام مريمهُ العَذرا به گاهِ نيزه سپر دارد
سپر، نه قوس اساطيری ... سپر، نه شيوه ی شمشيری ...
سپر، نه جان جهانگيری ... سپر، كه مرغ ، سهپر دارد !
سهپر به هفتخط از هستی، سه پر به تيره ی بدمستی
سهپر ـ برآورمش دستی چو تير آرش ـ اگر دارد
سهپر سه ضلع مثلث شد ، سپس صليب مقدّس شد
بساط هجر، منقّص شد ، كه اين شكار، شكر دارد
شكار؛ مسلخ مطلقها ، شكار؛ وحدت مشتقها
صدای پای اناالحقها ، لباس رزم به بر دارد
سَر از سُرايش سِر سنگين، قمر قريب و قَدَر غمگين
قسم به طعم فلسطين ؛ تين ، طواف كعبه حَجَر دارد
حجر به دست خليلالله ، تو را هر آينه خواهد ريخت
اگر كه هاجر او دست از سرِ مغازله بردارد
حجر به دست مبارك شد ، يقين مغازله ی شك شد
به لوح ، نام كسی حك شد، كه موريانه حذر دارد ...
حجر به زاويه برگردد ، ز نار و حاميه برگردد
شهيد باديه برگردد كه سر هوای قمر دارد
اگرچه مرتد از آيينم ، عدو شود سببِ دينم
كنار دار تو ميبينم ، كسي دسيسه به سر دارد
بزن ستاره ی داوودی به نيل نيرم و نابودی
كه اين محاربه موعودی در انحنای شرر دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,878
Posted: 28 Oct 2013 19:05
طرب زده
باد به لرزآمد و مجنون تنم بید شد
دست خودم نیست عشق ؛ آمدم و عید شد
شمس پر از اسم توست ، شعر بریز از لبم
شعله بتابان ؛ لبم شارع خورشید شد
از قدح سکر ِ چشم هرچه بریزی کم است
چشم چنان در شراب ... مستی ِ نادید شد ...
قل به هوَ الّلهی ات ! بر صمدُ الّلهی ات !
لَم لَم لَم یولدت ؛ لمحه ی توحید شد
بی سر و افشان شدی ... بدر درخشان شدی ...
لعل بدخشان شدی ... روی تو ناهید شد
هر که پی شمس رفت ، درد مرا لمس کرد
هر که پی نور رفت ، بر همه تابید شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,879
Posted: 28 Oct 2013 19:06
محکمه بازی
آی آهای اونکه دلت تنگ و گرفته اس مث من
حرفی از بغض فروخورده ی بی صدا نزن !
این همه آتیش بیار شدن واسه معرکه داری !!!
تو بنا داری تا کی سر به سر خودت بذاری ؟
ابر بی حوصلگی یه قطره هم جون نداره ...
نداره ... دل و دماغی واسه بارون نداره ...
روزتُ به پای شب نریز ... شب ُ حروم نکن !
زندگی همش شروعه ؛ خودت ُ تموم نکن !
سفره ی دلت رو وا کن ؛ غمی از قلم نیفته ...
چاله ی غربتُ پُر کن که به چاه غم نیفته ...
مردم ِ یکسره از خود شده راضی رو ... ولش کن !
به تماشا اومدی ؛ محکمه بازی رو ولش کن !
چه کسی میاد برات گلاب و مسقطی بیاره ؟
دستت ُ توو دستِ بی توقع خدا بذاره
دل بده به بندگی ! دودل نشی دلِ مردد
که فقط خدا می دونه کی خوبه کی یه کمی بد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,880
Posted: 28 Oct 2013 19:08
موسی طور صدا
دف دف ددف دددف ... دف دف ددف دددف ...
مداحی دف من ، در نعتِ شاه نجف
ای سیّد الشّهداء هم صحبت سر تو
کوس اناالحق دف از روی حیدر تو
کوس خروش خدای ... رحل عطش دف من
موسای طور صداست ...غش کرده غش دف من
به به حسین و حسن ... همدوش چشم تو دف
ای میر اهل ولا ! ای شاه اهل شعف !
سرگشته جانی ِدف ... صور معانی ِ دف ...
محشر بپا نشود ! تکویر خوانی ِ دف ...
دائم به ذکر و طرب ؛ در فکر ومدح علی ...
خلق نکوی جلال ... شیر خدای جلی ...
سلطان و سرور روح ... سلطان سرمد دف ...
ای دف نواز الست ! بانگ سرآمد دف !
درشور وحال سماع ، یا ربّ و رب دف من
به به به حالت تو ... وجد و طرب دف من
شلّاق و شر شر ِدف ... مسخ فسونگر دف ...
در حلق و حلقه ی دار؛ حلاج محضر دف ...
لنگ نوای تو دف ... جذب صدای تو دف ...
با جذر و مدّ خودش ؛ دفع بلای تو دف ...
به به از این همه عشق ... ای شاعر ِ هله گو !
به به از این همه شور ... شعری دوباره بگو !
هذاَ الورود هناک ... صوت الحرام ِ عیون ...
هذا جمیل و جمال ... هذا زمان جنون ...
هذا زمان غنا ... حالا ترانه بگو !
حالا ترانه ای امّا عاشقانه بگو !
کاف تو کاف کثیر ، نون تو نون جنون ،
پس امر شد به طرب ، پس امر کن !؛ فیکون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand