ارسالها: 14491
#1,971
Posted: 9 Nov 2013 13:23
بازی توطئه
گرهی افتاده در کارت انگار / که یکی دوبار دیگر در غروب
آب داغی ریخته باشی بر تن و بدن گربه ای سیاه
و گریخته باشی از چشم دور و بری هایت که ناگاهان همگی سم دارند
و سه کوتوله ی تقریبا قد بلند از چار طرف نقشه ی قتل متن و مؤلفی که تویی با / یا که بدون سر
و می کشند ناز غاز و کلاغت را تا لب گودالی که
به رؤیای خودشان
حفر کرده اند خیلی درست گور تو را هم در گوشه ای از آن
که خر بخندید و [ پشت صحنه ] شد از قهقهه سست .
و این خطوط کوفی کف دست تو در همه حال
به دخترکی که در بنگال ختم می شود که تو را خیلی
دوست دارد کمی از دورتر از چشم هایش
بایستد / و تماشا کند فقط
گ های سه گانه ای را که به اسم و رسم تو حمله ورند.
نه می درد یقه ی پیرهنش را / و نا با هر چه می کوبد بر فرق سرش
از ترس اینکه بگویند شیشه ی روغن بادان ریخته
نه خنده سر می دهد آنقدر که : از تیمارستان گریخته .
- فالت حقیقتا فاله
گردوی پوک را به هنداونه هایی که زیر بغلت کاشته اند / می کارند
و ترجیح می دهی آخر شب در آینه ی دستشویی دق کنی / اصلا !
و به تختخوابی مخصوص در تیمارستان برگردی که عاشقان خیلی انگشت نما را
- برکه نمی گردم!
و به سگ های هار / زهر مار هم که نمی دهی / البته که نه !
سکوت "او" قطعا دیوانه ات می کند اما / نمی کند اما
بر می گردی به خانه که مادرت فقط شانه می کند موهای خاکستری ات را
- خاک بر سرم را ؟
و مرهم می گذارد " او " چه طور ؟ / به زخم زبان و جای دندان سگ هایی که
استخوان های تو را هم / چرا که نلیسند ؟
" بعد از این دست " من و گردن ماری که فراری می دهد سگ های هار را هم
شیشه ی الکلی آماده می کنی
و ساده می کنی کار و بار مارگیرهای جنوبی را
از رود نیل هم گه نگذری
برمی آیی از پس عزراییل
این فیلم خیلی دیدنیه !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,972
Posted: 9 Nov 2013 13:24
از اینجا به بعد
و از اینجا به بعد بود که انگشت نما شدی به جرقه زدن
لخت و عور آتشی که محاصره ات کرده بود
دیوانه ی مادرزادی بودی که در تنه ی نخلی دراز
دراز به دراز قد کشیده بودی :
- سنش بزن / نمی رسه !
بنگش بزن / نمی رسه !
بعد میکروفن های قد کشیده و روزنامه های کودن قد کوتاه
تو را هو کردند
و خروس های اخته - سگ های به چه معنا / تیز
با قدقد از هر چه طور و عو عو از هر چرا
تو را / و نه یک بار
بیا برویم از این ولایت / برویم ؟
و تو سر از پرانتزی در آوردی که غفط یک تختخواب فلزی
و داشت اسباب بزرگی را برای تو در اتاق عمل
و دور از چشم اهل نظر آماده / و می کرد تیز چاقوی جراحی را
با شوک از سر گرفته تا نوک پا را
تکیه به جای مجانین ؟
سنگش بزن / نمی رسه
بنگش بزن / نمی رسه !
- اره ؟
فقط چند سانت
تا مچ پای تو را اگر چه کمی کوتاه
کاری کنیم تاکوتوله های از هر طرف
برای تو کف بزنند
- قد کشیدن بیجا چرا ؟
اما پشت سر این مرده های از همه جور / از همه ناجورتر
حرفی اگر
و سرتان را هم بهسنگی نمی زدید که خطوطی عجیب بر آن حک شده ست
قطعا / نه که او زنده به گور
نه گور تو را / دراز به دراز به اسم او می کردند
و نه اینکه شما / یکجا آنقدر قد می کشیدید
که سرتان را به سنگی بزنید / که بی شک
خطوطی عجیب بر آن حک شده ست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,973
Posted: 9 Nov 2013 13:27
گانگستری
اسلحه ور رفتن هم بی فایده ست / وقتی که تو نباشی
و کشیدن ماشه / تیز کردن چاقو
بریدن با سیم گلوی گروگان کم سن و سالی که
ترس را هم خوب تلفظ نمی کند
در ته چشمان خون گرفته ی من / واقعا ؟
سرقت اموال پیرزنی که تصادفا اسم تو را بر خودش
و آسمان را هم طاقباز گذاشته
که در روز روشن / وقتی که تو نباشی مخصوصا
تهوع آور است جنایت
بر هر سنگی که سقوط کنم
به کوه بزنم که بخشی از دریا آتش بگیرد هم / بی تو
نارنجکی به خودم ببندم و / بی فایده ست
تهمت اینکهنیمی از کره ی جغرافیای روی میز را شخصا
و منفجر کرده ام بقیه ی مین هایی که شب های آبادان را فقط
به جهنمی از بهشت بدل می کند
بی فایده ست بی تو
وقتی که نباشی تو / جهنم هم بی فایده است
هیچ ندارم دل و دماغ اینکه شما را به انفرادی با رؤیاهای شاقه
و محکوم کنم دزد به کاهدانی که شعرهای مرا
به سه مالخر همین دور و بر فروخته اند
و یا چارپایه را از زیر پای فرقی که نمی کند پس بزنم
تا طناب دار ./ شیرین تر از زهرمار
با گلوی هر که / و از هر کجا
کاری کند / دیگه چه کاری ؟
تیر خلاص ؟
یا آخرین گره ای که جمع و جور کند هوش و حواس
آدم اعدامی را
این صحنه های خنده آور البته که با تو
بی تو که بی فایده ست
با دست بسته بی فایده ست اگر که باز / بی تو
تکیه به جای بزرگان بزنم که آخر کار فقط تکیه به دیوار می زنند
و سلول هایشان را هم که به رایگان به این و آن
خب دیگه شلیک می کنید / یا بپرم از خواب ؟
تختخواب زندان هم گنجایش خواب های زیادی دارد
مردن بی تو / و خوردن یک قاچ خربزه حتی بی فایده ست
قول داده ایم / قبول ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,974
Posted: 9 Nov 2013 13:29
از ته تورات
مامور شهرداری از اینکه خودش را گره نزده به چوبه ی دار
کمی شرمسار بود
- چرا نزند ؟
- پس بزند ؟
بیخ گوش عین موش کوری که کنار خیابان
پهن کرده بود بساطش را
گفتم : بکش - برو / نه اینتکه خجالت
کشید / و با راه رفت
و من به جای - برای او بودن اینکه بیفتم
افتادم در ته چاهی که فقط برای خودم
کندم سرم را گذاشتم کف دستم که فهمیدم بدون عاشق بودن هم
شاعر 24 عیاری هستم
تو می تونی دیگه با اسب آبی به دریاچه ی قو هم بروی
کنسرت های بدون من اگرچه برای تو طعم خزه های دریا را دارند
نقشه ای هم برای سالن رقصی کشیده ام که نپرس !
تا تو فقط روی صحنه برقصی
و من فقط - فقط برای تو کف بزنم
اما با فکر خرت و پرت های به جا مانده از آن دستفروش اول صبح چه کنم
که مرا میپیچاند در گردبادی که اسم روزمره اش
سه چار قطره اشک ناقابل است
و برای او که از قضا عصای سفیدش را جا نگذاشته
و اول شب / برای او چه فرق می کند ؟
به خانه پا گذاشته / چه قدر باید گریه نکنم ؟
چه اتفاق های سفید و سیاهی که سططح شهر را می پوشانند از شبیه پوست پلنگ
تا ما ادای عاشق هایی در بیاوریم که درخت چنار را بر طناب دار
و ترجیح می دهند ناظر اتفاق های نیفتاده ای باشند که هر روز صبح
اتفاقا بر صحنه حاضرند
دستفروشان میخکوب شده بر کناره ی دیوار
گرد فروشان چرا پا به فرار
نوار فروشانی که بوی خلاف و خیارشور می دهند
و شاخ نبات هایی که در کار خیر استخاره چرا ؟
خیابان ماند و من ماندم
رد شدم از چشم کور دستفروشی که مرا می پیچاند هنوز هم در گردبادی
که در گلویم گیر کرده
و رسیدم به تو که می خواهی با مرگ موش از هوش بروی در عزای برای من
- حتما !
تو را سر راه پیدا نکرده ام که بفروشمت به یه دونه انار / دو دونه انار
ای پسرک بومی !
تو پسر مادرم بودی ای کاش که یواش یواش می بردمت به خانه
و شانه می کردم موهای نه دیگر جوگندمی ات را
فلفل نبین چه ریزه
من در نقش چار دختر رعنا با دو دست خودم در چار گوشه ی تابوتت مخفی می شوم
و به هیچ عنکبوتی اجازه نمی دم که / خانم ! اجازه ؟
قبرهای دو طبقه هم که رو به بهشت باز می شوند
راوی بعد از سکوت :
راستی این شاعران چند شقه چه طور از تیمارستان ها / و دکه های قصابی
سر در می آورند
اما از فکرخای پخش و پلا شده شان / اصلا
پس عجیب نیست که من
در یک دقیقه / نه اینکه دقیقا
هم با چند دانه انار سنگسارت کنم
و هم نثارت کنم شیر مادرم را
که ای کاش دختر مادرم بودی که
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,975
Posted: 9 Nov 2013 13:32
پیچ 9
مخزني از / «من»ي از فولاد آتش گرفته
اول/ استخوانهاي مرا ريز ريز كرده
بعد / هلاك شدم از تشنگي!
مي چسبد آواز قمر ملوك / تا از آن سرِ چشمه بنوشم آب
فواره نميزند در اتاق من بطريهايي كه زيرشان را روشن كرده ام
با قالب يخي از دوزخ
التماس نكن! از تا بوتم پايم را بيرون نميگذارم تا از تشنگي
هلاك نشوم
چشمانم را بگذار كنارِ در بروم به تاريكيِ از نو عادت كنم از نو
بازي بازي قمار باز قهاري شدم
باختم از نو / يكي در ميان ستارههاي هفت آسمان را
ماه نميتابد از نو / با سگِ بي عوعو چه كنم؟
دو گرگ هار را مهار كرده ام كه بند كفشهاي مرا اگر كه نبندد هم
از برهوت بالا بروم/ التماس نكن!
با تشنگي از عصارهي علفي برمي گردم كه طعم د'مِ مارمي دهد
من قطعه قطعه شوم وَ اسم افق را بگذارند مرتع سرسبز؟
گهواره ام را تكان ميدهند و گورم را هم زمان نشانمي دهند
به زني كه هنوز دندان عقل در نياوره
و در زبالههايهايهاي به دنبال گوهريمي گردد
در صدفي كه: هلاك شدم از تشنگي
دريا را كه نميشود از تو تزريق كرد در رگهاي دست چپم.
خالي و پرمي شود اين ساحل از موجهاي ناطلبيده كه
سر به هوامي كند آدم پا به لب گور را
سفت و سخت ببنديد بند كفشهاي مرا
من نميخورم از گول طول و عرض اين همه وجد و همهمه را
وين همه را خطمي زنم ازفعلاتن بالامي روم از مفتعلن فع
وز برهوتي كه ربطي به ملكوت ندارد
عاق گوش خر خرگوشي هم نميشوم
با قولي كه مي دهم از روي همين صندلي برقي
وين سند سنگي را با چكش و ميخ / امضامي كنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,976
Posted: 9 Nov 2013 18:01
پیچ 8
غرقي اگر بودي در وسط دريا/ دود از سرت بلندمي شد
به باد شرطهمي گفتي: بلند شو! ديرم شده / وَ كمي بعد
دستگيرتمي شد كه:
چه جّرِثقيل / چه عزرائيل
چه فرو بروي/ چه نروي
و دريا براي تو فقط يك كلمه بود
شرطي نميشدي از فرطِ هر چه كه بشنوي از كف و صدف دريا
شيههي اسب
يا كه وزوز زنبور را
يا شده اي يا كهمي شوي/ يا كه نه اصلا
پس بروم من
خون خروس را بچكانم به روي ساحلِ اي دل غافل
قارچ قرمز برويد از كف دستت
كلافه شوي
بپري از خواب كه:
اين تيله ماركج كجكي / خط خطكيمي كند خوابهاي مرا
نه! / به اضافهي آري
به! / به اضافهي خوب
گوشت/ وَ پوست/ وَ كمي استخوانِ با دلبري درآميخته
فروشي نيست!
هم فندكي كه خريده ام از زندانيان بند نميدانم چند
هم اين كوزهي كه دارد جانمي گيرد از تصويري كه
به تحرير من درآمده
بهانه گيري ام ازحلقهي دست چپ ست نيست كه خوراك ماهي ها شد
دريا براي – جايِ همين طورغرق شدن هاست
كشتيهاي كاغذي از زود/ كمي زودتر
پستانكته از دست من افتاده در تهِ قبري كه براي خودم كنده ام
مي شنوم جيغ و ويغ تو را از تهِ گهوارهاي كه به شكل تختخواب
ز آب درآمده
نيستم آنقدرها عجول وگرنه كه بيرون نميپريدم از ته سلولِ انفراديِ با تو
اقرارمي كنم كه شير شتر ديوانه اي خورده ام از دست مادرم
كه پدرت صد سال پيش تو را بر پشت آن
در رودخانه اي آتش زد كه اسم مرا روي آن گذاشته بودند
پاهاي شتري ام را قرض به هيچ آمدي پا به فراري نميدهم
صندلي ام را چرا نگذارم نوك كوهي
بودي اگر/ غرقي اگر بودي
دود از سرت بلند نميشد/ در وسط دريا؟
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,977
Posted: 10 Nov 2013 21:01
اشعار محمدرضا ترکی
زندگینامه محمدرضا ترکی
محمدرضا ترکی در سال 1341 در استان آبادان به دنیا آمد. او محقق ادبی ، مترجم ، نویسنده ، شاعر و استادیار گروه زبان دانشگاه تهران می باشد. او تا به حال چندین مجموعه شعر را به چاپ رسانیده است. محمدرضا ترکی چند کار ترجمه ، مقاله و فعالیت رسانه ای در کارنامه خود دارد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,978
Posted: 10 Nov 2013 21:02
بیا پایین
خم شده پشت ما بیا پایین
با توام..نه .. شما! بیا پایین
ای مهندس, جناب! دکترجان!
اخوی! حاج آقا! بیا پایین
از برای خدا از آن بالا
پسر کدخدا! بیا پایین
پیش از آنکه هوا برت دارد
یک هویی, بی هوا بیا پایین
ای که یک چند پیش از این بودی
کاسب خرده پا بیا پایین
هر که آمد عمارتی نو ساخت
زد به نام شما بیا پایین
قسط من می دهم تو می گیری
وام از بانکها؟! بیا پایین
روی امواج قدرت و ثروت
می روی تا کجا؟ بیا پایین
این همه پشتک آن همه وارو!
اندکی هم حیا بیا پایین
می شود بوی این دو رنگیها
عاقبت بر ملا بیا پایین
روز محشر نمی شود پیدا
پارتی، آشنا بیا پایین
صد کیلومتر رفته ای بالا
قدر یک توکّه پا بیا پایین
پول را می شود همین جا خورد
هی نبر کانادا بیا پایین
من نمی گویم از بلندی قاف
یا ز هیمالیا بیا پایین,
اختلاست اگر تمام شده
لطفا از کول ما بیا پایین!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,979
Posted: 10 Nov 2013 21:04
تجاوز گروهی
فریاد زدم: الف....
یکی پاسخ داد:
به به چه ب قشنگ و خوبی گفتی!
فریاد زدم: الف!!
یکی دیگر گفت:
زیباتر از این پ تا کنون نشنفتی!
فریاد زدم: الف!!!
یکی زد فریاد:
گاف است که گفته ای
چه حرف مفتی!
در دایرۀ مبهم و محدود لغات
من مات شده در آن هجوم کلمات
فریاد زدم: من از الف می گویم...
منظور من از الف همانا الف است
انگار که گوشهایتان منحرف است!
*
در وادی فهم واژه ها گم شده ایم
از کثرت فهم بود یا کثرت وهم
دیری ست پر از سوء تفاهم شده ایم
رفتار من و تو چیست روزان و شبان؟
یک نوع تجاوز گروهی به زبان!
انگار که دشمن الف تا یاییم
هر روز حریم واژه را
مورد تجاوز قرار می دهیم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,980
Posted: 10 Nov 2013 21:08
مرخصی
من مرخّصی گرفتم و به شهر آمدم
جنگ
مثل اینکه ناگهان تمام شد
من
در غبار شهر گم شدم
در میان مردمی که زندگی برایشان
جنگ نابرابر همیشگی ست
از شما برای من
خاطرات مه گرفته ای به جای ماند
من خیال می کنم شما هنوز
در میان خاکریزها
مانده اید
هیچ یک از شما
اهل گم شدن
در میان ازدحام و دود
در شلوغی کبود شهرها نبود
یک گوَن
با گل ظریف رسته در آپارتمان
یک جگن
با گیاه رسته در میان باغ و بوستان
فرق می کند
بی گمان هنوز
مثل ابر
مثل سایه
مثل شط
چون نسیم
در میان قله های برفگیر غرب
در میان دشت آفتابی جنوب
مانده اید
آه اگرنمانده اید
من چرا
در ازدحام کوچه ها
سالهاست
هیچ چهره ای شبیه چهرۀ شما ندیده ام!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟