ارسالها: 14491
#1,991
Posted: 14 Nov 2013 16:16
جستجو
تو از عشیرهّ اشکی ، من از قبیلهّ آهم
تو از طوایف باران ، من از تبار گیاهم
تو آبشار بلوری ، تو آفتاب حضوری
طلوع روشن نوری در آسمان پگاهم
به جستجوی نگاهت هزار دشت عطش را
گذشته اند پریشان ، قبیله های نگاهم
قلندران تبسم نشسته اند چه غمگین
کنار خیمهّ سبز نگاههای تو با هم
کدام وادی شب را در آرزوت گذشتم
که دستهات گلی را نکاشت بر سر راهم
بی تابی
من با همه دلم هماهنگ توام
یک نغمه عاشقانه در چنگ توام
از چیست که در روز رسیدن حتی
مانند شب فراق دلتنگ توام!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,992
Posted: 14 Nov 2013 16:20
همسفر بادها
خانه به دوش ِ فنا در شب طوفانی ام
داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام
همسفر بادها ، رفته ام از یادها
فاصله ای نیست تا لحظهّ ویرانی ام
خوب ، نه آن گونه خوب ، تا به بهشتم بری
بد ، نه بدانگونه بد ، تا که بسوزانی ام
سایهّ اهریمن است ، یا شبحی از من است
این که نفس می کشد در من پنهانی ام
کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد
آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام
در شب غربت مپرس حال خراب مرا
یکسره طوفانی ام ، یکسره بارانی ام
زنگ ها
زنگ...
زنگ...
زنگ گوشی اتاق خواب...
زنگ گوشی قدیمی کنار طاقچه...
هیچ یک
مرا نمی برد
تا ترنّم ملایم صدای تو
آه
زنگهای لعنتی برای که...؟
برای چه..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,993
Posted: 14 Nov 2013 16:23
شوکران و شعله
یک نفر
از میان شعله های بی امان
گذشت
یک نفر
جام شوکران کشید و
از جهان گذشت
یک نفر
بوسه زد به دار خویشتن
سرخ روی
مثل عاشقان گذشت
یک نفر...
یک نفر...
آزمون تو برای من
کدام شوکران و شعله
یا کدام تهمت است...؟!
آی عشق
از میان شعله های تو
چگونه می توان گذشت؟!
استحاله
در من آیا
ماری پوست می افکند
به زجر ،
پیله ای بر خود می درد
به درد ،
روحی تبخیر می شود
به رنج
یا شرنگی
ذره ذره
رسوب می کند
در رگهایم...؟
خوشا به حال تو
تنها
مسکّنی را از دست می دهی
که داشت بی اثر می شد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,994
Posted: 14 Nov 2013 16:24
بازی عدم
با آنکه کبوتر حرم بودم
پیش تو همیشه متهم بودم
تو در نوسان و برزخ تردید
من در تب و تاب دم به دم بودم
غم بر دل من فرود می آمد
پیغمبر بی کتاب غم بودم
گاهی که برای کمترین شکها
محتاج به آیه و قسم بودم ،
در فکر دمی که بی کمی تردید
بر شانهّ مرگ سر نهم بودم
تو برکه سر به راه می خواهی
من سرکش ، مثل موج یم بودم
عشقی که جنون نیاورد بازی ست
من در پی بازی عدم بودم
بسیار شکسته ام دل و...اینک
در فکر شکستن دلم....هستم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,995
Posted: 14 Nov 2013 16:25
بیا پایین
شاعر بی نوا! بیا پایین
از برای خدا بیا پایین
خر شیطان مگر چه عیبی داشت
از خر واژه ها بیا پایین
تو چه داری درون کیسهّ خویش
بجز از ادعا ، بیا پایین
حافظ و مولوی و فردوسی
نیستی ، جان ما بیا پایین!
بر خر واژه های پوشالی
می روی تا کجا؟! بیا پایین
آخر و عاقبت ندارد شعر
جز جنون و جفا ، بیا پایین
تو برای نمونه خوب ببین
حال و روز مرا ، بیا پایین
از بلندای برج عاج خودت
بین مردم بیا...بیا پایین
شاعران پیروان شیطان اند
مگر اهل صفا...بیا پایین
بگذر از لفت و لیس چند نفر
کاسه لیس گدا ، بیا پایین
با طنابی که دور گردن توست
صندلی را بپا....!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,996
Posted: 14 Nov 2013 16:27
بقعه دل
حسی غریب می کشد این سمت و سو مرا
عطری نجیب می وزد از رو به رو مرا
خورشید رفته است و به دامان نشسته است
گرد و غبار قافلهّ آرزو مرا
پیراهنی نمانده که روزی بیاورد
حتی نسیم گمشده بویی از او مرا
یک تکه استخوان و پلاکی شکسته کو
زان پیکر غریب به خون خفته کو مرا؟!
در پایبوس سرخ کدامین زمین و مین
گل می کند شرارهّ این جستجو مرا...
در آستان بقعهّ دل ایستاده ام
اذن دخول می شکند در گلو مرا
ای ابر اشک وقت زیارت رسیده است
آخر مخواه این همه بی آبرو مرا
عطری شگفت در همه جا موج می زند
دیگر نمانده طاقت این گفتگو مرا...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,997
Posted: 14 Nov 2013 16:29
از وهم زیباتر
ندیدم آتشی از نغمه هایت شعله آواتر
نمی بینی کویری از دل من باد پیماتر
دوباره می نشینی پیش رویم، ساکت و غمگین
و من گم می شوم در وسعتی از وهم زیباتر
بگو در وسعت تنهاییت مانند من هرگز
کسی را دیده ای در خویشتن تنها و تنهاتر؟
من امشب از خودم هم رفته ام، هرگز نمی یابی
کسی را این چنین در بی شکیبی ناشکیباتر
میان این همه بی راهه و راهی که می بینی
یکی ما را به شهری می برد لبریز رویاتر
همان راهی که روزی تکسوارانی شگفت ، از آن
گذر کردند و شد از خونشان دامان صحرا ، تر
حقیقت همچنان در بازی خورشید با ابر است
که گاهی می شود پیدا و پنهان...گاه پیداتر
زبان دیگری باید برای گفتگو با تو
که باشد واژه هایش از خود آیینه گویاتر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,998
Posted: 15 Nov 2013 17:16
رقص مرگ
لابه لای خاطرات و عکسهای رنگ باخته
در کنار ساعتی که زنگ مرگ را نواخته،
آن طرف...میان قاب عکس مانده در غبارها
چهره ای ست کودکانه با تبسمی گداخته
کودکی که سهم او همیشه از قمار سرنوشت
طعم باختهای برده بود و بردهای باخته
کودکی شبیه من ، شبیه تو ، شبیه هیچ کس
مثل نقشهای مبهمی که ابر و باد ساخته...
زندگی برای ما همیشه صعب بود و سهمگین
مثل رقص مرگ در میان تیغهای آخته
گاه دل سپرده ایم ، صادقانه ، مثل مرغ عشق
گاه دل بریده ایم ، بی بهانه ، مثل فاخته
کاش آشنا نمی شدیم ... یا جدا نمی شدیم
کاش می شناختیمت آی... حس ناشناخته!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,999
Posted: 15 Nov 2013 17:16
شعر
۱
شعر گاه آخرین بهانه می شود
برای زیستن
همدمی برای لحظهّ گریستن
شعر گاه سنگری ست
گاه خنجری
شعر نیز روسیاه یا سپید می شود
شعر هم شهید می شود!
کاش شعر من جوانه ای شود
بر درخت بی بهار...
۲
حرفهای ساده و ملایم نسیم هم
وقتی از کنار بوته های خار
از میان سیم های خاردار
بگذرند ،
تلخ و مبهم و گزنده می شوند
مثل شعرهای من که از میان دوزخ دلم
گذشته اند!
۳
گاه آن چنان که تکدرخت پیر
می شکوفد و جوانه می کند
یا که تخته سنگ تشنه
جویبار کوچکی روانه می کند
از میان جان خود شکفته ام
شعر تازه گفته ام...
۴
هر زمان که لب گشوده ام
از تو و نگاه تو سروده ام
آی شعر بی بدل
گیسوان تو قصیده اند
چشم های تو غزل
پیکر تو جویبار شیر
طعم بوسه ات عسل..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,000
Posted: 15 Nov 2013 17:17
زن و عطر و نماز
بر بستری که عطر نفسهای تو را دارد
آسوده به خواب می روم
حتی وقتی شمشیرهای آخته
بر من تاخته باشند...
...
از بی راهه حرکت کن
راهها
گاه به مقصد نمی رسند
واحه در واحه بگذر
از دشتهایی که مثل من تشنه اند
اگر خدا بخواهد
تار عنکبوتی پناه عصمتت می شود
و تو را
از چشمان آلوده نگاه می دارد
اما آن کبوتر تنها
که بر آستان غار آشیانه بسته
بی گمان دل من است
که برای تو پرپر می زند!
...
مهار شتر را رها کن
بگذار او تصمیم بگیرد
که بوی گلهای صحرا و رایحهّ عشق را
خوب می شناسد،
هر جا فرود آمد
خانه عشقمان را می سازیم!
...
حیران ِ سمت و سوی قبله چرایی؟!
نگاه کن نسیم عشق از کدام سمت می وزد؟!
...
مرا که از تب آسمان می لرزم
در آغوش بگیر
"با من سخن بگو..."
گاه از جهل بوالحکمان و التهاب زمین و آسمان
تنها می توان به نماز و عطر تن تو پناه برد!
در نوازشهای تو
رازی است
که نرما و گرمای دست مادری گم شده را
به یاد یتیم صحرا می آورد!
...
تمام آیه های من
سورهّ نساء است
اما احسن القصص
نگاه عاشق توست!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟