ارسالها: 24568
#2,011
Posted: 24 Nov 2013 20:53
دودل
بمانم یا بروم
جاده اول یک سو داشت
کاشت و داشت و برنداشت
تا به اینجا آمده ایم
تا به آخر می رویم
وقت برای بازگشت است
میرویم .....
شاید که بعد از این دوراهی ها امید یباشد
به امید امید باید رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,012
Posted: 24 Nov 2013 20:57
بیم و امید
نه از دور فلک مهری، نه از بزم جهان کامی
نه نخل هستیم را از نهیب فتنه آرامی
به جانم راه زد هر بار، دردی بر سر دردی
به راهم باز شد هر گام، دامی در پی دامی
به هر نقشی که می بندم چه امیدی، چه حرمانی
به هر راهی که می پویم نه آغازی، نه فرجامی
نه جان را اشتیاقی بر دل از عشق پری رویی
نه دل را آرزویی بر سر از مهر دلآرامی
فراز آورد دور آسمان چاهی به هر راهی
فرو گسترد سیر زندگی، دامی بهر گامی
به کام ناکسان چون جام در گردش، ندانم چون
به یاد ما نزد دوری، به جام ما نزد جامی
درود و آفرین تا کی - که پاسخ بشنوی هر دم،
ثنایی را به نفرینی، سلامی را به دشنامی
متاب ای اختر برج سرافرازی بدان محفل
که گردد جام مهر و ماه او، بر کام خودکامی
به جای جلوه بینی، نوحۀ زاغی به هر باغی
به جای نغمه بینی، شیون بومی به هر بامی
به مخموری چه می بندم بدین پیمانه پیوندی
به افزونی چه می جویم درین هنگامه هنگامی
نخواهم ننگ اگر فرضست نامی را ز پی ننگی
چه جویم نام، تا رسم ست ننگی از پی نامی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,013
Posted: 24 Nov 2013 21:05
چکیده ها
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهایی که نمی آیی است
شاید فقط عاشق بداند " او " چرا تنهاست:
کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
در آتش خیال تو با خود قدم زدم
دوران عاشقی به همین سادگی گذشت
روزی ز چشم مردم و روزی به پای تو!
عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است
چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است
به عکس های خودم خیره ام، کدام منم؟
زمانه خاطره های مرا کجا برده است
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خانه ی قلبم خراب از یکه تازی های توست
عشق بازی کن که وقت عشقبازی های توست
تا دل مشتاق من محتاج عاشق بودن است
دلبری کردن یکی از بی نیازی های توست
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
بی سبب دست تمنا تا درختان می بری
سیب ها دیگر به افتادن ندارند اشتیاق
رقتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی است
مثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,014
Posted: 24 Nov 2013 22:17
دریغا
چون برآرم ز دل سوخته آوا من
زار نالم که دریغا ، که دریغا من
خود ندانم که مرا وایه بود یا نی
کس نپرسید که دارم چه تمنا من
گاه ز آوارگی و درد همی گردم
گردبادی یله در دامن صحرا من
گه فرو می برم از اندُه و نومیدی
سر به زیر پر اندیشه چو عنقا من
یا به کردار یکی نالهّ سرگردان
می سپارم ره این گمشده بیدا من
باز واپس نگرم خسته و فرسوده
سایه ای بینم ، همراه شده با من
تا ز جان من فرسوده چه می خواهد
این به خون برده ، بدین خیرگی ام دامن!؟
زی کجا پویی و آهنگِ که را داری
ها من -ای سایهّ سرگشتهّ من- ها من!؟
کیستم ؟ خسته نگاهی همه نومیدی
باز نایافته اسرار جهان را من
بر لبی پرسشی آسیمه سرم، و آن گاه
بازنشنیده بجز پاسخ بی جا من
باز با شهپر اندیشه برافرازم
بال بر کنگرهّ گنبد مینا من
باز با کشّی و تابندگی آویزم
همچو ناهید به دامان ثریا من
مه برآورده سپهرانه یکی خرگه
شب فرو هِشته پَرندینه یکی دامن
همه آسوده ز طوفان بلا ، و آن گاه
چنگ در دامن طوفان زده تنها من
هر نفس همچو یکی نای برون آرم
از دل خستهّ سودا زده آوا من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,015
Posted: 24 Nov 2013 22:21
شیدایی
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,016
Posted: 24 Nov 2013 22:23
بازآ
بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردیست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردیست
گر رو به تو آوردهام از روی نیازیست
ور دردسری میدهمت از سر دردیست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى ست
در عرصه اندیشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,017
Posted: 24 Nov 2013 22:49
فراق
نه چنان هوای رویت گذرد به داغداری
که تطاول نسیمی به چراغ لاله زاری
نه نوازش نگاهی ، نه ترنم بهاری
نه ترانه امیدی ، نه نوید انتظاری
به کرامتی که داری سر خود بگیر و بگذر
تو و مهر ماهروئی من و چشم اشکباری
ز فراق تازه گردد همه داغ کهنه دل
گذری به لاله زاری گرم افتدم بهاری
نه مرا دلیست دیگر که ترانه خیزد از او
نه ترنم امید یزنگاه گلعذاری
مگذر به ناز از من که به عشق ماجراها
بسی افتد و نیفتد چو منی به روزگاری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,018
Posted: 24 Nov 2013 22:54
پرسه باد
باد پَرسه می*زند،
تا نان را، از منقار تُرد گنجشکان بِرُباید.
دختران شالیکار پنهان می کنند، دلهاشان رادر سبد چای!
و ما همچنان، از مُردگان پیر، غولهای جوانی می*سازیم !
و غولهای جوان را، به قامت مُردگان پیر، کوچک می*کنیم ...
تا همسنگ گور شود .
باد، پرسه می*زند،
ماه چکه می*کند از گلوی گنجشک،
و من،
گریه*ام می*گیرد ...
در این جغرافیای خسته*ی بلاتکلیف،
که دامن پُرخارش را
تا آخر دنیا کشیده است.
گریه*ام می*گیرد،
نه برای رفتار متروک عقل،
یا روزنامه*های عصر،
یا جمعه*های دیوانه،
برای تنهایی
تعمید
دانایی
عشق
شادمانی از کف رفته!
برای ماهی*ها
با آن پوست پولک پولک*شان
که به رودخانه نیامدند.
و برای هر آنچه، به زندگی پیوندمان میدهد.
حالا تو، سبب گریهی مرا میدانی،های تو،
نوزاد ماهیها،
و گلی که به سپیده دمی می*شکفد، خوشبختم نمی*کند ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,019
Posted: 24 Nov 2013 22:55
پردگيان اشك
كجاست آنكه چنينم به آرزوي مي خواست
كه پايمال چنان گشتهام كه او مي خواست
دلم چو جام و صراحي لبالب از خون است
كه خندهام به لب و گريه در گلو مي خواست
فروغ پردگيان سرشك افزون باد
كه تيره اخترم آن يار ماهرو ميخواست
حدث دل به زبان سرشك ميدانم
كه آن فسونگر بي مهر آبرو ميخواست
شكفت غنچه افسوس بر لبش كه دگر
خزان گرفت بهارم چنان كه او مي خواست
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#2,020
Posted: 6 Dec 2013 09:43
عمران صلاحی
عمران صلاحی در دهم اسفند سال ۱۳۲۵ در امیریه تهران از پدری اردبیلی و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس تهران مهاجرت کرده بودند، متولد گردید. عمده شهرت صلاحی در سالهایی بود که برای مجلات روشنفکری آدینه، دنیای سخن و کارنامه به طور مرتب مطالبی با عنوان ثابت حالا حکایت ماست مینوشت و از همان زمان وی بر اساس این نوشتهها «آقای حکایتی» لقب گرفت. از او آثاری به زبان ترکی آذربایجانی نیز در دست است.
صلاحی تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رساند. نخستین شعر خود را در مجلهٔ اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ چاپ کرد. پدر خود را در همین سال از دست داد.
عمران صلاحی نوشتن را از مجلهٔ توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزهٔ طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد که مجموعهای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم میسرود و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجلهٔ خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد.
وی با گل آقا نیز همکاری داشت.
صلاحی سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین سالها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود. او در سال ۱۳۵۳ با طاهره وهابزاده ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای یاشار و بهارهاست
درگذشت
عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهر ماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل شد و در بخش سیسییو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه از دنیا رفت. ساعاتی پس از درگذشت وی جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران در برابر بیمارستان توس حاضر شدند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟