ارسالها: 14491
#2,101
Posted: 6 Jan 2014 17:34
بغض پاییزی ....
بغض یه ابر غریبم
توی این غروب دلگیر
مثل یه برگ خزونی
که شده اسیر تقدیر
مثل اون کسی که دیگه
چیزی از وفا ندیده
مثل یه عاشق محزون
که فقط غمها رو دیده
دیگه آخرش تموم شد
اون روزای آشنایی
حال من موندم و تنها
تو \"سکوت\" این جدایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,102
Posted: 6 Jan 2014 17:35
ای دلُم وای !
بهارُم رفته از دستُم دلُم وای...
نگارُم جَسته از دستُم دلُم وای...
همه شو* میکُنُم هی وای خدایا
چه سازُم چون شکستُم هی دلُم وای...
خدایا امشُو این دردُم دوا کن
که زنجیره به پایُم هی دلم وای
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,103
Posted: 6 Jan 2014 17:39
شب گریه ها
باز هم شب سیاهی
باز هم دل تباهی
باز این دل شکسته
خرد وغمین به راهی
***
شب گریه های بسیار
تکرار پشت تکرار
***
یاد از شبی که رفتی
اندوه دل نگفتی
یاد از دلی که بشکست
از آن زمان که رفتی
***
شب گریه های بسیار
تکرار پشت تکرار
***
دیدم که بی تو تنهام
دیدم که بی تو خستم
دل خوش به روز و ماهی
در هجر تو نشستم
***
شب گریه های بسیار
تکرار پشت تکرار
***
هرشب شبی ندارم
بی تاب و بی قرارم
روزی شود ز هجرت
درگور، پا گذارم
***
شب گریه های بسیار
تکرار پشت تکرار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,104
Posted: 6 Jan 2014 17:47
بی وفا
می خرامید همچو آهو
من چو سایه در پی او
دل گرفتار، ناله بسیار
دل گرفته از غم یار
بگو به من چه بی وفایی...
به یاری دلم نیایی.....
سر فشاندم در بر تو
جان بدادم در ره تو
شرح هجرت رنگ این مو
اشک چشمم همچو یک جو
بگو به من چه بی وفایی...
به یاری دلم نیایی.....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,105
Posted: 6 Jan 2014 17:49
ولین سپیدِ سیاهِ من...
دیروز پای آن درخت سرو...
همان سایه سار سبز عاشقانه هایمان...
27 ساله شدم...
به حلقه های پای بریده آن سرو قسم...
نفس های غریبه ام دراین شهر بی کس اند و...
دل بی قرار این روزهای من...
چو برگ زردی...
درتلاطم افتادن است..
بیابه رسم مهربانی...
برایم از عشق بخوان و...
خزان این سرو شکسته را...
به بهار عاشقی برسان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,106
Posted: 6 Jan 2014 17:54
بیا و اینچنین بکن !
بیا و با محبتت
پای دلم روانه کن
کمان عشق خود بگیر
قلب مرا نشانه کن
شرار مهر خود بیار
خرمن من زبانه کن
رشته الفتت فکن
صید مرا بهانه کن
بیا و با حضور خود
بهار را یگانه کن
شاخه خشک و زرد را
وارث صد جوانه کن
بیا به ساز عاشقی
\\\\\\\"سکوت\\\\\\\" را ترانه کن
\\\\\\\"سکوت\\\\\\\" را ترانه کن
\\\\\\\"سکوت\\\\\\\" را ترانه کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,107
Posted: 6 Jan 2014 17:56
زمستان
زمستان است و از اندوه یاران
همه رفتیم در آغوش باران
ز آغاز شب تارم به انجام
بزن باران بشو این روزگاران
بزن باران هوا را تازه تر کن
ببر از دل هوای کهنه یاران
بزن باران بر این تیره روانم
که هستیم از غم او داغداران
دقایق آن زمان چون ابر می رفت
چو گردی در پی چابکسواران
چه کوته بود چون عمر شقایق
تمام گفتگو و وصل یاران
زمستان است و اندوه یاران ....همه رفتیم در آغوش باران
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,108
Posted: 6 Jan 2014 18:01
امید محال !
حرمان و دردم امشب رو سوي آسمانست
داندكه از غم او پشتم چو يك كمانست
كو آشناي دردي تا پي برد به دردم
كو آن كسي كه داند حال دلم چُنانست
يا رب به هرنگاهش تيري زند به غمزه
آهي ز هر تبسم در خنده ام نهانست
مِهرم غروب كرد و ماهم ز در نيامد
اين بار غم دوباره روي دلم گرانست
هستم اگر تو باشي تا نا كجاي پيدا
حتي اگردر اين ره صدها خطر بِجانست
جنّت اگر بگردد از كفر زلفت اي دوست
كافر شدن به وصلت اميد عاشقانست
نبود اميد مهري از پاسخ تو اي يار
اين ناله از همكنون در صحبتم روانست
تاب و توان و صبري ديگر نمانده در سر
تنها اميد اما سر بردن زمانست
عاشق اميد وصلي با يار خود ندارد
كو پادشاه گيتي وين سوته دل شبانست
لختي اگر ز فكرم ياد تو وا بماند
آن لحظه را نخواهم چون مايه زيانست
يا از غمت بميرم يا دامنت بگيرم
اي آنكه از غم تو اندر دلم خزانست
پيش از تو هيچكس را محبوب دل نديدم
حالا اگر نباشي نيشي به استخوانست
وصف رخ چو ماهش در خاطرم نگنجد
تنها كسي كه بر من معشوق جاودانست
ره نيمه ماند جانا ....اما غمي نباشد!
چون آخر از همين جا پايان ره عيانست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,109
Posted: 6 Jan 2014 18:04
چرا ؟
ای جان جان به کجا می روی، چرا؟
از من جدا شده تنها می روی، چرا؟
دیشب تو خواندی از سازخوش و نغمه وصال
امشب تو دلزده از من به کجا می روی، چرا؟
اندوه و غم ز هجر مانده برایم به یادگار
آخر تو بی وفا نظری کن بگو، چرا؟
*******
....بی تاب شدم...
دیگرم تاب و توان شعر گفتن نیست، نیست
طاقت بی یاری و بی دوست بودن نیست، نیست
یاد او بی کاستی در قلب شیدا بود و هست
بی ثمر، وقتی نشان از روی یارم نیست، نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,110
Posted: 6 Jan 2014 18:06
حکایت تلخ
قاب دلش شکست و رفت...
دلش به غم نشست ورفت...
نوگل باغ زندگی ..
بهار او بجست و رفت..
ندیده یار خود را
صبر و قرار خود را
خموده برگ زردی
لبریز اشک و دردی
شب گریه داشت بسیار
عاصی شد از غم یار
آهی کشید و جان داد
عشقش نشان آن داد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟