ارسالها: 14491
#2,111
Posted: 6 Jan 2014 18:08
نجواهای عاشقانه
بازم درگیر احساسم که میدونی...
بازم غمگین و حساسم که میدونی...
بازم دارم هوای تو
به لب دارم نوای تو
یه کاری کن که میتونی
یه کاری کن که میتونی
رهایم کن از این ماتم
از این تنهایی هر دم
از این اندوه تکراری
از اون حس سرِکاری
به حق اون خداوندی
که همراه دلم بوده
خلاصم کن از اون عشق و...
تقلا های بیهوده
نگاه کن کنج این خونه
بهار زندگی برپا ست
نفس های نسیم اون
توی این خونه پابرجاست
میدونم من تو می آیی
که درمون غمم باشی
رفیق لحظه های من
شریک و همدمم باشی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,112
Posted: 6 Jan 2014 18:09
...در کوچه های بی کسی...
من شبی در انتهای بی کسی
در میان کوچه دل واپسی
آه سردی بر لب و غم ها به دل
ز هجری در کف و پایم به گل
می گذشتم با نوایی این چنین
کی سراپا نقش غم، آهم ببین
من به پای عشق تو جان داده ام
هر چه خواهی تو بگو آن داده ام
گرد شمع تو بگشتم سال ها
بر سر کویت نشستم سال ها
کو؟ کجایی تا ببینی سوختم
چشم خود بر حلقه در دوختم
در غم تو گاه ها بی گاه شد
حاصل عمرم سراپا آه شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,113
Posted: 6 Jan 2014 18:10
...حکایت تلخِ دلی بی قرار...
چه شب ها که به یادت گریه کردم
چه شب ها در فراغت ناله کردم
بسان رود و سنگ کوهساری
شب و روز از برایت مویه کردم
دلم بیمارو رخ زرد و دلم زار
به کوی بی نشان ها خانه کردم
همه عالم خبر شد از غم من
زبس از بی وفایی شکوه کردم
پناهم بود و او ماه شب تار
ستون خانه بود و تکیه کردم
به ناگه رفت و دل از غصه پژمرد
شکستم بی صدا و گریه کردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,114
Posted: 6 Jan 2014 18:12
دل من گرفته زینجا....
توکه ارباب صفا و گل بی خار خدایی
توکه محبوبه ما و ملجاء خلق خدایی
دل من گرفته زینجا، سر آمدن نداری؟
همه اندوه فراوان
شادی از خلق گریزان
توکه رو جانب مایی
سوی تو روی رهایی
دل من گرفته زینجا، سر آمدن نداری؟
عالمی غمزده و سرد
دل ما پر شده ازدرد
ای شمیم شادمانی
ای نسیم زندگانی
دل من گرفته زینجا، سر آمدن نداری؟
آدمی مانده و رنج بی وصالی
آدمی مانده و حال بی خیالی
آدمی مانده و آیا و محالش
آدمی مانده و اندوه و زوالش
ای که پایان خزانی
ای که آغاز بهاری
دل من گرفته زینجا، سر آمدن نداری؟
ظلم و جور است و نوای بی نوایی
همه نالان و صدای بی صدایی
ای پناه بی پناهان
ای گواه بی گواهان
ای که منجی جهانی
دل من گرفته زینجا، سر آمدن نداری؟
منتظرها چه فراوان
همه از نوع زبانی
یاوری کو که بیابم؟
تو بده به من نشانی
دل من گرفته زینجا، سر آمدن نداری؟
ای که تنها و غریبی
ناظراهل فریبی
صبرایوب رهاکن
راه خود جانب ماکن
تا نگوید دل محزون ز غریبی
دل من گرفته زینجا، سر آمدن نداری؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,115
Posted: 6 Jan 2014 18:13
3 پرده از عاشقی و دیگر هیچ .....
من به ساز دلِ تو عشق نوازی کردم
در غروب زندگی یادِ جوانی کردم
گرچه صد زخم به دل بود ولی...
با می وصل تو ایّام، بهاری کردم
عهد کردم و پس از آن همه سال
یاد آن کعبه مقصودِ نگاری کردم
آمدم اما بهار آنجا نبود
آمدم اما نگار آنجا نبود
آمدم دیدم بِچَشم خویشتن
دیگرم نام و نشان آنجا بود
دست او در دست غیرو بی گمان
حکم رفتن بود و جا آنجا نبود
بار خود بستم سفر کردم ز کوی عاشقان
نیمه شب رفتم به سوی آن دیار بی نشان
کوله بار غم بدوش و مهر بی عشقی به دل
گم شدم بی آشنا در های و هوی این زمان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,116
Posted: 6 Jan 2014 18:14
.....آمد نگار من......
آمدی ای جان جان، به به چه گلگون آمدی
بهر صحرای دلم چون آب جیهون آمدی
آمدی و آمدی از طَرفِ جم باز آمدی
چون طبیبی بهر درمان دلم باز آمدی
همچو ساغر بر گلوی عندلیبان آمدی
در سکوت سرد من گرم غزل خوان آمدی
همچو باور بهر شک های دل من آمدی
همچو یاور بهر غم های دل من آمدی
همچو نوری در شب ظلمانی من آمدی
همچو سوری بر شب تنهایی من آمدی
طره خورشیدی و چون آب رضوان آمدی
بر کویر خشکِ دل چون ساز باران آمدی
آمدی، باز آمدی و آمدی، باز آمدی
بهر صید و دلبری با غمزه و ناز آمدی
ای وجودت نغمه و ساز دلم خوش آمدی
در تباهی، یادِ تو یار دلم خوش آمدی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,117
Posted: 6 Jan 2014 18:16
....هراس های بیهوده....
وحشت از عشق که نه...
ترس من فرداهاست
وحشت از غصّه که نه...
دل من بی پرواست
وحشت از دوست که نه...
ترس من خاطره هاست
وحشت از روز که نه....
ترس من فاصله هاست
وحشت از من، تو...فاصله ها
مرگ تکراری این ثانیه ها
وحشت از بی کسی و دل مُردن
وحشت از بی دلی و غم خوردن
وحشت از آنکه نگیرد دستم
وحشت از آنکه بگوید \\\"نیستم\\\"
وحشت از ماندنِ در راه وصال
وحشت از رفتنِ در راه خیال
سهم من در همه عمر وحشت بود
و پس از آن همگی حسرت بود..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,118
Posted: 6 Jan 2014 18:17
...هرشب تنهایی....
بخدا که بی رخ تو نه شبی نه روزگاری
نه دلی بود به جایش که کند ناله و زاری
بخدا ز جور هجرت دل شکسته و ملولم
همچو قد تکیده سروی ز فراغ گلعذاری
بخدا که صبح فردا سر آمدن ندارم
همچو پرکشیده مرغی به هوای مرغزاری
بخدا ز هجر رویت همه شب گرفته باشم*
همچو باران زده موری ز فراغ لانه زاری
بخدا که من ندارم سر آسِتان دیگر
تو بیا که بشکفد دل همچو نوگلی بهاری
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,119
Posted: 6 Jan 2014 18:18
...شِکوه...
دارُم شکایتی چند، صَد سوره آیه آیه
دست از طلب نِدارُم، تاجان زِتن در آیه
یارب چِه میشه روزی، کام دلُم بَر آیه
یا مُو* رِسُم به کویِش، یا او زِ در در آیه
دل خسته و غمینُم، بازُم* دلُم گرفته
یارب چه میشه یک دم، اندوه مُو* سَر آیه
دیگر تِوان نِدارُم، صبر و قرار رفته
تاکی جفا کِشُم مُو*، تا هجر او سَر آیه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,120
Posted: 6 Jan 2014 18:20
سوزِ دل
بزن باد و بزن باد و بزن باد
خبر از من ببر تا کوی صیاد
بزن زانو بگو درد دل من
شب هجر و غم تنهایی من
بگو کز رفتنش من بی قرارم
به دل تاب و توان دیگر ندارم
بگو با این دل تنها چه کردست
بگو با این منِ شیدا چه کردست
بگو بهرِ خدا بر من نظر کن
دوایی بر دل رسوای من کن
بگو بی او هوای خانه ابریست
زِ هجرش در دل من سیل جاریست
نشد از عشق او چیزی نگویم
دلیل وصل و هجرانش نگویم
نشد اندر میان خلق حیران
ز عشق شعله افروزش نگویم
به دل ماندست عشق و یار من رفت
عنان و اختیارم از کفم رفت
ز طعن مردمان سرخورده گشتم
ز هجر یار خود دل مرده گشتم
چو مجنون جانب صحرا شدم من
شهیر و شهره و رسوا شدم من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟