ارسالها: 14491
#2,211
Posted: 16 Jan 2014 22:40
چادر شب
هميشه در آخرين لحظه
پرده كنار خواهد رفت
و شب چادر از سر خواهد كشيد
درست در آخرين لحظه
كه اعتماد مي كني به آن چه زير پاي توست
و بالاتر مي روي
دستي از لاي پستو بيرون خواهد آمد
و چهارپايه لبخند را خواهد كشيد
از زير پاي نگاهي كه به دور دست ها مي نگرد
درست در آخرين لحظه
و غم انگيز است كه زندگي در جيب هاي پاره اش
يك بليط كهنه بيشتر نداشت
از اين سينما كسي زنده بيرون نخواهد رفت
دست هايم را محكم تر بگير
كه هرگز جز اين چيزي براي از دست دادن نداشتيم
بگذار از فرط عشق در اين فيلم زيباتر بميريم
به من نگاه كن و لبخند بزن
ما بايد مردگاني باشيم كه مي دانند
در واپسين نگاه
به چه چيز خيره مي مانند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,212
Posted: 16 Jan 2014 22:42
سه کوتاه
طوري بر لبان نيمه بازت بوسه مي زنم
كه گاهي پرنده اي مجال پريدن بگيرد
"دوستت دارم" يي كه ميان دو بوسه به دنيا مي آيد
بال هاي كشيده تري دارد
و در آسمان هاي دورتري خواهد پريد
******
مثل آبي كدر در بركه اي دور افتاده است
نگاهي كه ماهيانش
تنها براي ديدن تو به سطح مي آمدند
حالا كه نيستي
آن هم به اعماق رفته اند
و ديگر خبري از برق كم نور پولكشان نيست ..
******
در گودال تنش فرو كنده بود
تنهايي اش را سنگ
و به آرامي مي گريست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,213
Posted: 16 Jan 2014 22:43
باران
عشق را
از سطل های زیر باران آموختم
آن ها که به شکل دردناکی
ماه را قسمت کردند
در قلب های خیس شان
و هیچ کس نگفت :
ماه من بود
ماه را
از سطل های زیر باران آموختم
آن ها که به شکل دردناکی
رنج را قسمت کردند
در قلب های روشن شان
و هیچ کس نگفت :
عشق من بود
از سطل های زیر باران آموختم
هر کس به قدر ماه درونش خواهد درخشید
و این بستگی به بارانی دارد
که عشق در او گریسته ست
شب پیش
باران کم است
ظرف ها کوچکند اما
ماه همیشه به قدر کافی خواهد درخشید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,214
Posted: 16 Jan 2014 22:45
دلهره
بر تن خیس این دلهره ی تاریک
کسی نخواست کسی نخواست
آفتاب عاریه باشی
با من گریه کن اگر می توانی
تلخ باش
وقتی که شیرینی لبخند
پرنده ی قلبت نیست
به کسی نبخش
چیزی را که مال تو نیست
حتی اگر شعر باشد
چرا که در قفس هیچ حوصله ی خاموشی
آواز نخواهد خواند
پرنده ای که رام تو نیست
به کسی نبخش
بوسه ای را که ریشه هایش هنوز
در قلبت فرو نرفته است
پنهان و سر به زیر باش
چون نفت
و وقتی بیا که بسوزانی
حل نمی شود
مثل روغن در آب
اگر که مال تو نیست
حتی اگر با خلوص تمام بخشیده باشیش
چتر اطمینان را
بر فراز دلهره ای خیس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,215
Posted: 16 Jan 2014 22:48
دوست باش
آه عزیزم
هیچ کس به قدر کسی
که به اندازه ی همه ی پنجره های خاموش این شهر
تنها بوده است
معنای خانه را نمی فهمد
همیشه فرقی هست
بین کسی که میان دیوارها فکر می کند
با آن که
به میان دیوارها فکر می کند
دوست باش
اگر که خانه نیستی مهم نیست
من تنها از چشم های تو خانه می خواهم
ورنه سال هاست میان دیوارها زندگی کرده ام
******
کنار تو بودن
یا برای تو بودن
مسئله این است !
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 6368
#2,216
Posted: 17 Jan 2014 17:32
شهرام عدیلی پور
شاعر ؛ مترجم و منتقد ادبی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,217
Posted: 17 Jan 2014 17:32
بانوی روشنای جاودان
به تو عاشقم ای دلبر
به تو عاشقم بانوی هزار لبخند پریشان
بانوی هزار لبخند اشک آلود
بانوی عسل چهر دریا تبار شهر آشوب .
در ژرفنای دیده گان ات
جاده ای ست جنگل پوش و بسیار آوا
که به آسمان ختم می شود
و چمن زاری شکر افشان و نیکو منظر
که آبشار آینه گون به آن نماز می برد .
در دستان گرم و جادویی ات
من ذوب می شوم چون برف
در دستان لطیف ات
ذوب می شوم
بانوی روشنای جاودان
خورشید ناگهان .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,218
Posted: 17 Jan 2014 17:34
دریا کنار پر خورشید لطیف
می نشینم کناره ی دریا
توفانی از جا لباسی و تور و صدف
توفانی از سوپر مارکت و صف
همه ردیف ردیف می گذرند
با شن ماسه ها و مرغابی و مه
با شرجی و
موج و
جای پای رقص های گم شده
و من با دهان باز و چشمان حیرت بار
کشیده می شوم در این موجباد پر هیاهوی غریب .
چیزی ؛ خیالی دور
پرهیبی شاید
نمبادی
یا حتا عکس برگردانی رنگ پریده انگار
مانده از دفترچه های مشق دبستان
پر می کند حفره های خالی چشمان ام را
گودی دستان ام را .
با دهان پر از خورشید و پرنده می آیند
دسته ای دخترکان بندری
هلهله کنان و پاکوبان
و در سراشیبی موج کناره می گیرند
چشمان شان انگار
فصلی تازه که بروید
بر شاخه های شوخ تمشک
و من باز فرو می روم
در گودنای خیس سالیان دور
و غرقه می شوم غرقه
اما نه در موج دریا
که در لطافت دستانی نرم و جادویی
کناره ی دریا .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,219
Posted: 17 Jan 2014 17:34
بلور نگاه
بلور چشم اقاقی
بلور آفتاب و هوا
بلور سایه روشن و
ابر و
عبور چلچله ها
بلور انگشتان ات کناره ی دریا .
نگاه از پس توفان اشک و تماشا
نگاه
نگاه
شکوه چشم تو و
سطح خیس آینه و
هر چه هست نگاه .
طلوع جاده و چشم تو از میانه ی مه
طلوع جاده ی رویا میان آینه ها .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#2,220
Posted: 17 Jan 2014 17:36
سنگی به آب
سنگی به آب بینداز
هیچکاک هنوز زنده است
با کلاه و
پالتو و
سایه های سرگردان
و دستی که بالای تپه های مارلیک
پرواز می کند
دستی بالای پنجره ی عقبی و
سرگیجه ی پرندگان
حالا تپه های مارلیک
در خواب آقای گلستان و فرمان آرا
تکه تکه می شوند
و یک وجب زمین خدا
دیگر به بهار و باغ تن نمی دهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...