ارسالها: 6368
#2,221
Posted: 17 Jan 2014 17:37
در اسلوموشن باد
مرا تبخیر کن
با خطوط مواج تن ات
با ران هایی که
حلقه حلقه دور می شود
در اسلوموشن باد .
کاجستان پاییزی
موج می زند
در کلاغ و
برگ و
انتظار
و تکه های تن من
ذره ذره روان می شود
مثل اشکی
از کنار جوی خیابان
در اسلوموشن باد
مرا تبخیر کن .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,222
Posted: 17 Jan 2014 17:38
رنگ پاییز و آتش و رقص
همین که نان
میان ماهی و دریا خلاصه شد
دهان از راه رسید
و حجم تاریک اش را
در سمت کرکس و درنا روانه کرد .
شب را نشانی از بوی یاس نبود
جغد خوش حرکات
با خطوط کوه و تپه
در تمنای نغمه و باران تمام شد
و انگار آسمان چیزی نبود
جز باریکه راهی پر از انارستان و صدف
پر از بت های سوخته
که از غروب برگ ها فرو می افتادند .
آسمان چیزی نبود
جز دشتی از
دندان و
آهک و
باد
رنگ پاییز اما
بر پهناب آینه گون
با آتش و
رقص
به زمین سبز
فرو می رفت .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,223
Posted: 17 Jan 2014 17:39
بی ستون تر از همیشه
بیستون تر از همیشه بیا
ای که از خواب سرخ عشق
پرتاب می شوی
و پلک تر پیاله را
هاشور می زنی
بیستون تر از همیشه بیا
که ابرهای سیاه
ارتفاع سپیده را تاریک کرده اند
و کسی از شعور بیابان
چیزی نمی گوید
کسی از کویر و ملخ
و پرواز چشم جغد
بر پوست نرم مهتاب
کسی از سنگ پشت خسته
چیزی نمی گوید .
بیا دوباره کودکی کنیم
که از ابتدای آینه
خواب گهواره را به گور و گوراب دوخته اند .
بیا دوباره کودکی کنیم
که بال های سنجاقک
لمس انگشتان بازیگوش ما را
خواب می بیند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,224
Posted: 17 Jan 2014 17:40
در امتداد تو
بی انتها منم
بی انتها
پا بر بلور آسمان
دلتنگ می روم .
باغ های بی سرنشین
در من زبانه می کشند
شاخه ها و تمشک
شاتوت و انار
زبانه می کشند
و جاری است در رگ هایم
چخماق و چراغ .
می نشینم در قاب هیچکاک
پاها آویزان
بر ازدحام کلاغ و چمن
و فلاش بک می روم
تا سمرقند و
بخارا
تا امتداد سایه ی انگشتانم
که نقش می بندد بر معماری تن ات
و ذوب می شود
در شیراز چشمان ات
شروع لب هایم
ذوب می شوم
در شروع لب هایت .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,225
Posted: 17 Jan 2014 17:41
شمعی درون باد
در من نگاهی خاموش
تا دور دست پنجره پرواز می کند .
شمعی درون پنجره می سوزد
گلدان و چتر می شکفد
در باد
گلدان و پر
پنجره
پرواز
شمعی درون باد
شمعی درون باد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#2,226
Posted: 17 Jan 2014 17:55
شهری تازه
از کرانه های اسب سفید آتشی
شهری تازه می روید
شهری پر از لنگرگاه و
بادبان
شهری پر از
پرچین سبز و
سایبان
و کفش های سفر
چهار نعل می تازند
تا خورشید های پر خروش دریایی .
شب از راه می رسد
ماه تمام دریچه می شود
بر پهنای سینه ام
و می لغزد آرام
بر سطح صاف آینه
بر پشت بام هنوز کاگلی
بر بنفشه ها و
پرندگان ساحلی .
پــایــان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 14491
#2,227
Posted: 2 Feb 2014 15:12
اشعاری از مجید یوسفی****بیو گرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,228
Posted: 2 Feb 2014 15:14
دوباره راهی یک راه عاشقانه شدم
دوباره راهی یک راه عاشقانه شدم
دوباره راهی عشق و گل و ترانه شدم
دوباره سبزی چشمت شکوفه های تنت
برای با تو شکفتن چنان جوانه شدم
دوباره فصل غزل های عاشقانه رسید
دوباره آمدم اینجا و شاعرانه شدم
دوباره قافیه ها و ردیف های ظریف
برای بودن با تو به صد بهانه شدم
ببین نگاه دو چشمت چه میکند بامن
که شاعر همه اشعار عارفانه شدم
نسیم و بوته و گل خنده های سبز بهار
غزل فروش غزلهای راه و خانه شدم
بیا سفر که همه شاعری به عهده ی توست
دوباره راهی یک راه عاشقانه شدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,229
Posted: 2 Feb 2014 15:21
مسافر
دردا ببین چه بی هنرم کرده روزگار
بی خانمان و در به درم کرده روزگار
همچون تن درخت که افتد به روی خاک
اخر حواله ی تبرم کرده روزگار
عصا به دست داده که هنگام رفتن است
با احترام دست به سرم کرده روزگار
بر تن به جای جامه مرا آه و شیون است
به به چه جامه ای به برم کرده روزگار
با وعده ی بهشت و پری و حور
با نام دین چقدر خرم کرده روزگار
چیزی نمانده باقی از آن شور و عاشقی
محتاج دختر و پسرم کرده روزگار
وقتش رسیده با تو خداحافظی کنم
حالا که راهی سفرم کرده روزگار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,230
Posted: 2 Feb 2014 15:25
با من اینجا همه ی شهر غریبند بیا
با من اینجا همه ی شهر غریبند بیا
همه اینجا زپی مکر و فریبند بیا
پی ایثار و شرف نیست کسی در این شهر
همه از صبح به شب در پی جیبند بیا
عاشقان جمله گرفتار به زندان و ستم
جملگی ساکت و خاموش و نجیبند بیا
مرگ بر آنکه تو را راند از این وادی ظلم
همه بیمار به دنبال طبیبند بیا
هیچ شهری به جهان چون دل من ویران نیست
همه محشور به معشوق و حبیبند بیا
(یوسفی) مانده در این چاه غریب و نگران
نابرادر صفتان فکر نهیبند بیا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟